eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
532 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 90 بدنم از برخورد با سطح محکمی درد می‌گیرد. نمی‌توانم چشمانم را باز کنم. قطرات باران همچنان به سر و صورتم می‌خورند و حرکت امواج دریا را زیر پایم حس می‌کنم. صدای عباس را در گوشم می‌شنوم. -هنوز وقت مردن نشده... صدای داد و فریاد مبهمی را از اطرافم می‌شنوم؛ اما حوصله ندارم کنکاش کنم تا بفهمم چه خبر است. خودم را به دست خواب می‌سپارم؛ و این آرامش چندان طول نمی‌کشد. فشار مقطعی و شدیدی به سینه‌ام، از خواب بیدارم می‌کند. یک نفر دارد با کف دو دستش به سینه‌ام فشار می‌آورد و هربار فشارش را می‌شمارد: هفت... هشت... نه... ده... *** هاجر و سلمان هردو در راهروی ورودی خانه ایستاده بودند، پوشیده با ماسک و دستکش و کاور. هاجر گفت: تا من اثر انگشت رو بسازم، شما همه اینجاها رو تمیز کنین. سلمان تمام خانه را از نظر گذراند و با تصور کار سختی که بر عهده‌اش بود، ناله‌ای کرد. هاجر بی‌توجه به ناله سلمان گفت: هیچی، هیچی نباید باقی بمونه. باید تمام آثارشو محو کنی. به مواد شوینده و ابزار نظافت اشاره‌ای کرد و سراغ ابزار خودش رفت. سلمان دستانش را باز کرد و دور خودش چرخید. مانند بچه‌ها، پایش را به زمین کوبید و گفت: لعنتی! سلمان از لبه نرده راه‌پله شروع کرد. تمیز دستمالش کشید، چندین بار. دستگیره درها، لبه تخت، سطح میز و قفسه‌ها، دسته کشوها و کمدها... هرجایی که یک زمانی با دست هاجر یا آریل تماس پیدا کرده بود. با ذره‌بین، وجب به وجب زمین، لباس‌ها، تخت و ملافه‌ها را برای پیدا کردن تار موهای طلایی آریل گشته بود. داخل سطل زباله را هم. حتی اتاق دانیال را هم گشت. هیچ اثری از حضور آریل و هاجر نباید می‌ماند، حتی یک تکه پوست کنده شده از گوشه لب، یک ناخن جدا شده، یک تار مژه، یک قطره بزاق یا خون و یک تار مو. هاجر پودر ژلاتین را داخل آبِ درحال جوشیدن ریخت و آن را هم زد. وقتی پودر در آب حل شد، حرارتِ زیر ظرف را خاموش کرد و صبر کرد خنک شود. قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙂
سلام الان بگم لذت می‌برم دوباره نقشه قتل منو می‌کشید 🙄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجاست که شاعر می‌فرماید: نگا استیل گنگو... پی‌نوشت: مقاومت هزینه سنگینی داره، ولی نتیجه‌ش پیروزی و قدرتمندتر شدنه؛ این قانون دنیاست. http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 91 از پله‌ها پایین آمد و مشغول تمیز کردن سالن شد. با وسواسی که از او بعید بود، سالن را برق می‌انداخت، اثر انگشت آریل و هاجر را از لبه‌های میز و دسته‌های مبل پاک می‌کرد و زیر لب غر می‌زد: یه عمر مامانم نتونست برای خونه‌تکونی ازم کار بکشه، آخرش آهش زد به کمرم! هاجر رضایتمندانه به ژلاتین یکدست و غلیظی که ساخته بود نگاه کرد. قالب‌های کف دست را که خشک شده بود، با ژلاتین پر کرد و داخل فریزر گذاشت. دو قالب؛ دست راست و چپ. سلمان سراغ آشپزخانه رفت. دستگیره کابینت‌ها را تمیز می‌کرد و به خوراکی‌های داخلشان ناخنک می‌زد. ظرف‌ها را غرغرکنان می‌شست تا بزاق هاجر و آریل روی آن‌ها نماند. هاجر در فریزر را باز کرد. قالب‌ها را از داخلش درآورد و طوری نگاهشان کرد که انگار نوزادِ تازه متولد شده‌اش بودند. زیر لب گفت: بیا ببینم چطور شدی... با ظرافت ژلاتین جامد را از قالب بیرون آورد. انگار که دو دست لاستیکی بزرگ بودند. دو دست لاستیکی که باید تمام خانه را لمس می‌کردند. سلمان آخرین بشقاب را شست و در آب‌چکان گذاشت. پرسید: پس اون یارو دانیال چی؟ پلیسا انتظار دارن اثر انگشت دانیال که یه مدت اینجا بوده رو هم پیدا کنن، وگرنه ضایع می‌شیم. - این که اثر انگشتش بعد این‌همه مدت باقی نمونه طبیعیه؛ ولی من محض احتیاط، اثر چندتا انگشت‌های دانیال رو هم جعل کردم. البته چون خود دستش رو نداشتم، مجبور شدم اثر انگشتش رو از روی میزش بردارم و اسکن کنم و خیلی دنگ و فنگ داشت. سلمان سرش را به دست‌های لاستیکی نزدیک کرد. -اوف! عجب چیزی شده! ایول! هاجر به پلاستیک زباله‌ای که گوشه آشپزخانه بود اشاره کرد. -اونا رو بردارین بذارین توی سطل آشغال حمام. ناخن و موهاشه. چندتا تار مو هم روی بالش و بین لباسا و اینجور جاها بذارین. قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
🌷از روشنی طلعت رخشنده باقر 🌷شد نور علوم نبوی بر همه ظاهر 🌷در اوّل ماه رجب از مشرق اعجاز 🌷گردید عیان ماه تمام از رخ باقر 🌷 علیه السلام مبارک!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ممنونم از لطف شما 🌷 هک کردن سایت دانشگاه چه ربطی به ربودن لپ‌تاپ من داره😐 معمای کالبدشکافی هنوز به قوت خودش باقیه...
سلام خوشحالم که دوست داشتید شکر خدا... شاید واقعا همینطوره...
سلام یک نکته در این رابطه؛ بنده واقعا دلم می‌خواست شب ولادت امام محمدباقر علیه‌السلام دو پارت بذارم؛ اما قسمت‌های رمان از اینجا به بعد دست‌نویس هست و فرصت نکردم تایپ کنم. فقط هم مسئله تایپ نیست، حین انتقال از دست‌نویس به تایپ متن رو ویرایش هم می‌کنم. از طرفی هم، امتحانات بنده شروع شده و تا ۴ بهمن ادامه داره؛ ترم آخره و درس‌ها سنگینه. برای همین، با عرض پوزش و احترام، این دوهفته یک شب درمیان رمان منتشر می‌شه، تا من فرصت کنم هم درس بخونم هم رمان رو تایپ کنم. ممنون که درک می‌کنید ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😅 ممنونم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امشب باید طبق رسم کانال، به احترام امام هادی علیه‌السلام رمان نداشته باشیم؛ اما چون شب گذشته هم رمان نداشتیم، امشب با تاخیر رمان منتشر میشه تا هم احترام امام شهیدمون رو حفظ کنیم و هم بدقولی نکنم. در این ایام ماه رجب، منو از دعاتون محروم نکنید🌷
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 92 *** فشار مقطعی و شدیدی به سینه‌ام، از خواب بیدارم می‌کند. یک نفر دارد با کف دو دستش به سینه‌ام فشار می‌آورد و هربار فشارش را می‌شمارد: هفت... هشت... نه... ده... به فارسی می‌شمارد و صدایش زنانه است. دارد ماساژ قلبی می‌دهد. الان است که دنده‌هایم را بشکند. بدنم دیگر بی‌حس نیست، می‌توانم دستم را بلند کنم و دستانش راه پس بزنم. به سختی و از میان لبان به هم فشرده‌ام می‌گویم: دنده‌هامو شکوندی! دستان زن از روی سینه‌ام برداشته می‌شود و دو سوی صورتم را می‌گیرد. -خوبی؟ صدامو می‌شنوی؟ چشمانم را باز می‌کنم و هاجر را مقابلم می‌بینم. چهره‌اش در این سرما عرق کرده است و از چشمانش نگرانی می‌بارد. زمین زیر پایمان همچنان مثل گهواره تکان می‌خورد و صدای باران و رعد و برق قطع نمی‌شود. پالتوی خیسم را درآورده و دورم را با عایق آلومینیومی و حوله و پتو پوشانده است. می‌گویم: خوبم... ولی این نقشه جواب نمی‌ده. نگرانیِ چشمان هاجر جای خود را به سرزنشگری و دلخوری می‌دهد و می‌گوید: قراره جنازه‌ت رو تحویلشون بدیم. -جون سالم درنمی‌بریم. هیچ احمقی توی این توفان سوار قایق نمی‌شه. مسعود سمت دیگرم نشسته است؛ اما نگاهش به سمت دیگری ست. در اتاقک یک قایق هستیم و روی اقیانوس بالا و پایین می‌شویم. دونفر دارند یک کاور سرمه‌ای بزرگ را جابه‌جا می‌کنند. کاوری به اندازه قد یک آدم؛ مثلا یک زن جوان. آرام در گوش هاجر می‌گویم: اونه؟ -هیس... آره... چشمان هردومان دنبال دو مردی که لباس بارانی و ماسک پوشیده‌‌اند می‌رود. دو سوی کاور را گرفته‌اند و می‌برندش به عرشه قایق. تعادلشان دائم بهم می‌خورد. یکی‌شان زیپ کاور را باز می‌کند و آن را می‌گذارد لبه‌ی قایق. از پشت شیشه باران‌خورده درست نمی‌توان دیدشان؛ تنها شبحی را می‌بینم از جسدی با لباس‌هایی شبیه من که از کاور بیرون می‌آید و با یک تکانِ آن دو مرد، به قعر اقیانوس می‌افتد. قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 صلــوات خاصــه امام هــادی (علیه الســلام) «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَصِيِّ الْأَوْصِيَاءِ وَ إِمَامِ الْأَتْقِيَاءِ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ وَ الْحُجَّةِ عَلَى الْخَلائِقِ أَجْمَعِينَ اللَّهُمَّ كَمَا جَعَلْتَهُ نُورا يَسْتَضِي‏ءُ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ فَبَشَّرَ بِالْجَزِيلِ مِنْ ثَوَابِكَ وَ أَنْذَرَ بِالْأَلِيمِ مِنْ عِقَابِكَ وَ حَذَّرَ بَأْسَكَ وَ ذَكَّرَ بِآيَاتِكَ وَ أَحَلَّ حَلالَكَ وَ حَرَّمَ حَرَامَكَ وَ بَيَّنَ شَرَائِعَكَ وَ فَرَائِضَكَ وَ حَضَّ عَلَى عِبَادَتِكَ وَ أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَ نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِكَ فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ ذُرِّيَّةِ أَنْبِيَائِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ.» (علیه السلام) تسلیت باد.🥀 http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فکر کن صبح برای نماز بیدار شی، ایتا ر‌و باز کنی و چشمت به این متن بیفته: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم به آگاهی ملت شریف و قهرمان ایران اسلامی می‌رساند با توکل به خداوند متعال و عنایات حضرت ولی عصر (عج ) در پاسخ به جنایات اخیر تروریستی دشمنان ایران اسلامی مقرهای جاسوسی و تجمع گروهک‌های تروریستی ضد ایرانی در بخش‌هایی از منطقه در نیمه امشب با موشک‌های بالستیک سپاه مورد هدف قرار گرفت و منهدم شد. جزئیات این عملیات متعاقباً اطلاع رسانی خواهد شد.» الحمدلله الحمدلله الحمدلله حقیقتا مشعوف شدیم😎 خدا قوت به سپاه پاسداران.
❗️دیشب چه خبر بود؟ دوربردترین عملیات موشکی ایران دیشب در ادلب سوریه و اربیل عراق و افغانستان انجام شد. ▫️نکات فنی عملیات ¶ از موشک های بالستیک نظیر فاتح 110 استفاده شده است. ¶ مراکز تروریست‌ها از فاصله بیش از ۱۲۰۰ کیلومتری (منطقه تلتیتا) هدف قرار گرفت. 📍مکان هدف : 1. هدف قرار گرفتن 8 قرارگاه اسراییلی در نزدیکی فرودگاه اربیل 2. مکان و دفاتر هم پیمان اسرائیل پیشوا ضایی 3. انهدام ستاد پشتیبانی و درمانی گروهک ترکستان (شاخه خراسان داعش) در تلتیتا 4. حمله به پایگاه داعش در افغانستان ▪️پیشوا دیزایی کیست ؟ پیشوا (پیشه وا دزه‌ای) شخصیت نزدیک به خانواده بارزانی است. 🔻مسئولیت صادرات نفت از کردستان عراق به اسرائیل را به عهده داشت. پیشرو دیزایی صاحب گروه ساختمان‌سازی فالکون بود. این تاجر کُرد از نزدیک با موساد و رهبری کردستان در ارتباط بود. او گروه SB Falcon، یک ارتش خصوصی کوچک نیز داشت که پرسنل نظامی سابق ایالات متحده را استخدام می‌کرد. 🏴‍☠ گروه تروریستی «حزب ترکستان» چه کسانی هستند؟ ▪️انشعابی از از گروه های افراطی از ایغورهای چین هستند که در جنگ سوریه به یاری داعش آمدند و بخشی از گروهک تروریستی احرارالشام شدند و عمده تمرکز آنها در منطقه کوبانی می باشند. ▪️بعد از اتمام داعش با حمایت آمریکایی به استان بدخشان افغانستان و در بخشی شرقی این کشور، در مرز چین منتقل شدند و در آنجا نیز پایگاه دارند. ▪️ اردوگاه‌های آموزشی، ستاد پشتیبانی لجستیکی و یک تأسیسات درمانی متعلق به تروریست‌های ترکستانی نیز در این حملات هدف قرار گرفتند. ▪️منطقه تیلیتا در 5 کیلومتری مرز ترکیه در استان ادلب جایی است که شبه نظامیان داعش خراسان در آن آموزش می بینند و توسط آمریکایی ها به افغانستان و مرز ایران برای حمله به داخل ایران منتقل می شدند ✅ پیامدها ۱. ترور یکی از مهم ترین افراد در تامین انرژی اسرائیل؛ پیامدهای جدی به حوزه انرژی این رژیم وارد خواهد کرد و هر تاجری که با اسرائیل معامله کند زیر تیغ موشک‌های سپاه خواهد بود. ۲. حمله موشکی سپاه پاسداران به پایگاه تروریست های حزب ترکستانی لا احرار الشام در تلتیتا در پنج کیلومتری مرز ترکیه در واقع پاسخ صریح به اردوغان و الهام علی‌اف بود که عواقب جابه جایی ترویست ها از خطوط مرزی این دوکشور و ورود به ایران متوجه آن ها خواهد بود. باشگاه رسانه دانشگاهیان روایت آنسوی ماجرا | @onsoo_ir
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 93 تنها شبحی را می‌بینم از جسدی با لباس‌هایی شبیه من که از کاور بیرون می‌آید و با یک تکانِ آن دو مرد، به قعر اقیانوس می‌افتد. -اون... مسعود می‌گوید: یه جاسوس امریکایی بود. نگاه پرسشگرم را که می‌بیند، بیشتر توضیح می‌دهد. -وقتی دیدم جنازه‌ش رو دست سرویس اطلاعاتی روسیه مونده، از ارتباطات خودم استفاده کردم تا به کشور دوست و برادر کمک کنم و جنازه اون یارو هدر نره. و خندید. -صورت و اثر انگشتش چی؟ -امیدوارم ماهیا از پسش بربیان. هاجر چهره درهم می‌کشد. -با احترام، روش کثیفی بود. مسعود شانه بالا می‌اندازد و نگاهش را از پنجره برمی‌دارد. -از اول برنامه همچین کثافت‌کاری‌ای رو نداشتم، ولی وقتی دیدم یه جنازه هست که از شانس خوب ما توی آب غرق شده، گفتم چرا که نه؟ -چرا خود روس‌ها جنازه‌ش رو توی آب رها نکردن؟ -چون نمی‌خواستن بعداً با هویت واقعیش پیدا بشه. قرار شد تو مرگ اونو مال خودت کنی و اون هویت تو رو برداره. در دل کار کثیف مسعود را تحسین می‌کنم. شاید هم باید اسمش را گذاشت شانس؛ این که یک زن جاسوس امریکایی با ظاهری تقریبا شبیه به من، توی آب غرق بشود، اگر شانس نیست پس چیست؟ -وقتی این پیشنهاد احمقانه رو دادی فکرشو نمی‌کردم فکر جسد رو کرده باشی. سرش را تکان می‌دهد. -جسد فقط برای محکم‌کاریه، حتی اگه نبود هم همه مطمئن می‌شدن تو مُردی. -کسی این قایق رو ندیده؟ -توی این بارون و توفان، اونم با این فاصله و استتار، حتی خودتم ندیدیش. پتوهایی که روی شانه‌ام انداخته‌اند را محکم‌تر دور خودم می‌پیچم و می‌لرزم. -باورم شده بود که می‌میرم. فکر نمی‌کردم فایده داشته باشه. مسعود خیره به دو مردِ بارانی‌پوش که حالا دارند با تکیه به نرده‌های قایق، خودشان را به اتاقک می‌رسانند، می‌گوید: اینا کارشون رو بلدن. قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
یک کد خیلی ریز درباره راز خودکشی سلما توی همون قسمت ۷۹ داده بودم؛ یک کد خیلی ریز. هیچکس متوجهش نشد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا