#سخنرانی #روز_پانزدهم #ماه_رمضان
🖇 (ادامه سخن)
👨👩👧👦 لذا هابیل با خواهر قابیل که با هم به دنیا آمده بودند قرار شد ازدواج بکند و قابیل با خواهر هابیل ازدواج بکند. منتها خواهری که همراه قابیل به دنیا آمده بود زیباتر بود. قابیل #قبول نکرد. قابیل به آدم گفت این از جانب #خودت است و امر #الهی نیست، لذا من نمیپذیرم. از همین جا آغاز #مخالفت با #نبوت آدم سلام الله علیه از جانب قابیل #آغاز شد. قابیل بزرگ تر هم بود. وقتی میبیند خواهر زیباتر از جهت امر الهی نصیب برادر کوچک تر میخواهد بشود، #تعرض و اعتراضش بیشتر میشود. لذا قرار بر این شد که دو قربانی پیش خدا ببرند. هابیل #دامدار 🐏 بود و قابیل زارع و #کشاورز 👨🌾 بود. قرار شد یک چیزی که خیلی برای اینها ارزشمند و #گرانقدر است پیش خدا عرضه بکنند.
🤨 قابیل در دلش این طور بود که من قربانی را میبرم اما اگر خدا قبول نکرد و قربانی من مورد قبول واقع نشد، من سر #حرفم هستم و این #حکمیت را قبول نمیکنم. حتی حکمیت خداوند متعال را یعنی عدم قبول حکمیت آدم به کجا منجر شد؟ به تخلف از امر الهی.
🥇 قابیل دستهای گندم آورد از گندمهای 🌾 پوسیده. برایش مهم نبود، چون حرف #خودش را میخواست. کاری به این حرفها نداشت. هابیل هم #بهترین دامش و بهترین محصولاتش را عرضه کرد. آتش آمد و قربانی هابیل را پذیرفت. «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّـهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» (مائده/ 27) از یکی از اینها قربانی قبول شد و از دیگری قبول نشد. آن وقت قابیل گفت هابیل! من تو را خواهم کشت. در آن زمان در آن شرایط که هنوز تا به حالا خونی به زمین نریخته، هنوز کسی نمرده، میگوید من تو را خواهم کشت. آن هم با تاکید_لام تاکید آمده_یعنی حتما تو را خواهم کشت و این نگاه نشان میدهد #کینه سابقه داشت.
⚔ هابیل نقل میکند «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّـهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» این حرف خیلی عظیم است. انسانی که به عنوان اولین بار دارد حرف میزند چنین مطلبی را میگوید. هنوز نه #کتاب_آسمانی در کار بوده، نه #تعالیمی از جهت فکری. نمیگوید از #من قبول شده. میگوید خدا #سنتش این است که عملی که با #تقوا باشد میپذیرد. این جا هابیل میفرماید «لَئِن بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ» اگر تو دستت را دراز بکنی و من را بکشی، من در مقابل تو این طور نیستم که پیشدستی بکنم و زودتر دفاع بکنم تو را بکشم.
👨👦👦 یک قول دیگری که در رابطه با این آیه است که چرا این قربانی آمد. این است که وقتی هابیل و قابیل بزرگ شدند آدم #وصی خودش را هابیل قرار داد. علیرغم این که قابیل بزرگ تر بود.
📚 منبع: جلسه 95/01/21 سمت خدا.
................................................
✅ @javananaliakbar1386
🌹 #طرح_شهید
🌙 #روز_بیست_و_چهارم #ماه_رمضان
🌹 شهید عبدالحسین برونسی🌹
عنایت ام ابیها (س)
هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده که کار گره خورد. گردان ما زمینگیر شد و حال و هوای بچه ها عوض شده بود. تا حالا این وضعی برام سابقه نداشت، نمی دانم چه شان شده بود که حرف شنوی نداشتند؛ همان بچه هایی که می گفتی برو تو آتش، با جان و دل می رفتند، الان جور خاصی شده بودند، نه می شد بگویی ضعف دارند، نه می شد بگویی ترسیدند، هیچ حدسی نمی شد بزنی. هر چه برایشان صحبت کردم، فایده نداشت. انگار چسبیده بودند به زمین و نمی خواستند جدا شوند، هر کاری کردم راضی نمی شدند بلند شوند و راه بیفتند. اگر ما حرکت نمی کردیم، احتمال شکست محور های دیگه هم زیاد بود، آن هم با کلی شهید. پاک درمانده شدم، نا امیدی در تمام وجودم ریشه دوانده بود. با خودم گفتم چه کار کنم؟
سرم را بلند کردم رو به آسمان و توی دلم نالیدم که: خدایا #خودت کمک کن. از بچه ها فاصله گرفتم، اسم #حضرت_صدیقه(س) را، از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش. زمزمه کردم: خانم، خودتون #کمک کنید، منو #راهنمایی کنین تا بتونم این بچه ها رو حرکت بدم، وضع ما رو خودتون بهتر می دونین.
چند لحظه ای راز و نیاز کردم و آمدم پیش نیروها. #یقین داشتم حضرت تنهام نمی گذارند، اصلا #منتطر عنایت بودم؛ توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محض، یکدفعه فکری به ذهنم الهام شد رو کردن به بچه ها و گفتم: دیگه به شما ها احتیاجی ندارم! هیچ کدومتون رو نمی خوام؛ فقط یک آرپی چی زن از بین شما ها بلند شه با من بیاد، دیگه هیچی نمیخوام. طولی نکشید که علاوه بر یک آرپی چی زن کل گردان همر