تشکل جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد قم
#سفر_سرخ #فصل_اول #بخش_اول #قسمت_دوم به مدرسه سعادت جعفري كه رسيدند، سراسيمه وارد حياط شدند. چند ن
#سفر_سرخ
#فصل_اول
#بخش_اول
#قسمت_سوم
حسين بلندگو را گرفت.
اشاره كرد كه فيض االله صندلي را بياورد.
اكنون دسته مقابل اداره آگاهي رسيده بود.
حسين تعمداً قصد داشت در آنجا توقف كنند.
فيض االله صندلي را وسط خيابان گذاشت و حسين بالا رفت. از آنجا بهتر ميتوانست وضعيت دسته را ارزيابي كند. تعدادشان به بيش از دويست نفر رسيده بود. حسين بلندگو را رو به اداره آگاهي گرفت. چند مأمور مسلح شهرباني در مقابل آگاهي صف كشيده بودند. سرگردي سراسيمه از ساختمان بيرون آمد و به صف خيره شد.
حسين فرياد زد: «اي مردم اگر دين نداريد، لااقل آزاده باشيد.»
حسين زل زد تو چشم سرگرد و اين جملات را با خشم و تنفر قرائت كرد.
سرگردبه سرعت به ساختمان برگشت. حسين كه زيرچشمي حركات او را زير نظر گرفته بود، از صندلي پايين آمد. دسته حركت كرد و وارد خيابان 24 متري شد.
جوانان بسياري به آنها پيوسته بودند و شور و هيجان هر لحظه بيشتر اوج ميگرفت.
ازدور حدودبيست مأمور شهرباني به سمت دسته مي آمدند.
هر لحظه تعدادشان بيشتر ميشد. حضور آنها صحنه عزاداري را عوض كرد.
تعداد نفرات دسته كمتر و كمتر شد. نزديك پنجاه مأمور دسته را محاصره كردند.
چندساواكي هم با لباس شخصي وارد معركه شدند.
از حركاتشان مشخص بود كه قصد بر هم زدن دسته رادارند.
حميد و كريم ساواكي ها را مي شناختند .
فيض الله صندلي راگوشهاي پرت كرد كه جلب توجه نكرده باشد، اما يكي از ساواكي ها متوجه شد و او را زير نظر گرفت.
فيض االله هنوز وسط دسته بود.
با خودش گفت: «اگر خودم را كنار بكشم، در روحيه ي بچه ها اثر ميگذارد.
بهتر است تا آخر خط برويم.»
فيض االله خود را به حسين رساند. گفت: «وضعيت تغيير كرد. ما را محاصره كرده اند.»
- بهتر. اين كارشان مردم را به فكر خواهد انداخت.
مگر ما چه كرده ايم كه ما را محاصره كرده اند؟
- بايد بچه ها را فراري بدهيم.
- هنوز کارمان تمام نشده الان نزديك ميدان مجسمه هستيم. حيفه متفرق شويم.
برو به بچه ها بگو خونسردي خودشان را حفظ كنند.
فيض االله كه قدش بلندتر از قد حسين بود، با قدمهاي شمرده خود را به حسن و محسن رساند.
آنها نيز با حسين موافق بودند. محسن كه بلند قد و لاغر بود، خود را جلو صف رساند.
پرچم را ازدست يكي ازبچه هاگرفت و به كريم اشاره كرد كه با او همراه شود.
به فلكه مجسمه رسيدند.
مجسمه شاه وسط ميدان خودنمايي ميكرد.
طبق رسم هر ساله دسته هاي عزاداري به آن جا كه ميرسيدند، يك دور در ميدان ميچرخيدند.
ساواكي هاي مستقر در ميدان نيز دسته ها را كنترل ميكردند.
محسن و كريم به ميدان كه رسيدند، ناگهان مسير دسته را عوض كردند و به چپ پيچيدند.
مأمورين شهرباني حلقه محاصره را تنگتر كردند.
@JADAZADQOM
🔸آقای ضرغامی دم شما گرم!
✍️ آقای ضرغامی در جلسه اخیر شورای عالی فضای مجازی به برخی هنجارشکنی ها توسط آقای روحانی اعتراض کرده است. ضرغامی گفته این حرف ها چی بود که شما درباره حجاب و فضای مجازی و فیلترینگ در وزارت ارتباطات گفتید؛ بعضی از این سخنان غیر واقعی و برخی دیگر معارض ارزش های اسلامی و انقلابی است؟
🔹انتقاد ضرغامی، به غرور روحانی بر خورده و از موضع بالا با خشم و عصبانیت گفته؛ من نباید به شما پاسخ بدهم، پاشو برو بیرون! ضرغامی هم پاسخ داده که شما نمی توانید اعضای شورا را بیرون کنید. پس از آن، روحانی که انتظار قاطعیت و صراحت از ضرغامی را نداشته، از جلسه بیرون رفته و به انتقاد ضرغامی که اعتراض برخی دیگر از اعضا هم بوده، پاسخ نداده است.
🔹یادآور می شود اظهارات هنجارشکنانه روحانی با اعتراض علما و مراجع عظام تقلید (از جمله حضرات آیات مکارم شیرازی و نوری همدانی) روبرو شد که تصریح می کردند این سخنان "زننده، ناقض سوگند و تعهد رئیس جمهور و در راستای حاشیه سازی به جای عمل به مردم" است.
🔹اما درباره فیلترینگ، ضرغامی ۱۹ آذر ماه در دانشگاه شهید رجایی خبر داده بود: "فیلترینگ اول تلگرام با دستور رئیسجمهور انجام شد. در اغتشاشات دی ماه ۹۶ که بخش زیادی از هماهنگیهای آن در تلگرام انجام شد، شورای امنیت ملی در جلسهای که رئیسجمهور هم حضور داشت این مسئله را مورد بررسی قرار داد و تلگرام با دستور رئیسجمهور فیلتر شد".
🔹واقعیت این است که مطالبه اصلی نظام و علما و نخبگان دلسوز از دولت، ایجاد شبکه ملی اطلاعات و ارتباطات است؛ شبکه ای که سالم، قانونمند، امن، مسئولانه و شفاف باشد و معبر شبیخون فرهنگی و اخلاقی و امنیتی و سیاسی و اقتصادی دشمن نشود. 🔹اینجا دولت مقصر و بدهکار است و باید پاسخگوی حقوق ضایع شده عمومی باشد اما ژست طلبکاری و نگرانی برای آزادی رسانه را می گیرد؛ دقیقا شبیه همان کاری که در کوتاهی نسبت به پولشویی و فساد اقتصادی و ایجاد رانت انجام داد -بلکه مقصر اول برخی مفاسد بود- اما بعدا سنگ FATF را به سینه زد و مدعی شد منتقدان، به پولشویی آلوده اند!!
🔹در هر صورت باید به آقای ضرغامی به خاطر انتقاد و امر به معروف و نهی از منکر به جایی که سر جای خود (شورای عالی فضای مجازی) انجام داده، خدا قوت گفت، به ویژه اینکه این احساس تکلیف و صراحت به هنگام، مانع از ایجاد فضای اختناق و تک گویی و خودکامگی می شود. باید فضای تحریف و تحمیل را شکست و آن را به شورای عالی انقلاب فرهنگی و شورای عالی امنیت ملی و... گسترش داد. روحیه رضاخانی جایی در انقلاب ما ندارد.
@JADAZADQOM
#سفر_سرخ
#فصل_اول
#بخش_اول
#قسمت_چهارم
صدای بلند و رساي حسين درميدان طنين افكند. آيه اي خواند كه مردم را به حق طلبي و قيام عليه كفار دعوت ميكرد.
حالا ديگر همه متوجه اين حركت غير منتظره آنها شده بودند.
حسن و كريم وارد خيابان سمت چپ كه شدند، مأموران متعجب به آنها خيره شدند.
چرا دور ميدان نميچرخند؟
دو ساواكي وارد دسته شدند.
يكي از آنها از يكي از بچه ها پرسيد:
«مسئول شما كيست؟»
- ما مسئول نداريم.
ساواكي نگاه او را كه متوجه فيض الله شد، تعقيب كرد.
ديگر فيض االله را رها نكرد. دسته ازميدان خارج شد.
انگار روي مأموران آب سرد ريخته بودند.
ترس وجودشان را فراگرفت.
حلقه محاصره مأموران و ساواكيها تنگتر شد.
چند نفر از صف خارج شدند و در ميان مردم گم شدند.
حسين متوجه هجوم دسته جمعي مأموران كه شد، فرياد زد :«متفرق شويد. از اين جا دور شويد.»
نظم صف به هم ريخت و هر كدام به سويي فراركردند.
مأموران با باتوم به جان آنها افتادند. در اين ميان تنها فيض االله بود كه هنوز وسط خيابان ايستاده بود و بچه ها را فراري ميداد.
ساواكي بلند قدي كه او را زير نظر داشت، به طرفش رفت.
فيض االله خواست فرار كند، اما ديگر دير شده بود.
مأموران از چهار طرف دورش حلقه زدند.
بازوهايش راگرفتند و پشت سر آن ساواكي كه اسمش معبّر بود، به طرف جيپ هلش دادند.
در ساواك اهواز كسي نسبت به كار معبر شكي نداشت.
او بسيار جدي و خشن عمل ميكرد. دستگيري فيض االله كافي بود تا او سر از كارشان در بياورد.
@JADAZADQOM
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📸 حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی در آستانهی فرارسیدن دههی فجر انقلاب اسلامی صبح امروز (چهارشنبه) در حرم مطهر حضرت امام خمینی رحمهالله و گلزار شهدای بهشت زهرای تهران حضور یافتند. ۹۷/۱۱/۱۰
💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📸 صبح امروز، حضور رهبر انقلاب در مزار شهدای حادثه هفتم تیر. ۹۷/۱۱/۱۰
💻 @Khamenei_ir
تشکل جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد قم
#سفر_سرخ #فصل_اول #بخش_اول #قسمت_چهارم صدای بلند و رساي حسين درميدان طنين افكند. آيه اي خواند كه م
#سفر_سرخ
#فصل_اول
#بخش_دوم
#قسمت_اول
حالاكه فيض الله در اين زيرزمين نمور افتاده، معدل خوب به چه دردش ميخورد.
دو روز است كه اين جا افتاده و فقط ميتواند پايش را به ديوار بچسباند تا خون در رگهايش جريان داشته باشد.
چشمش در تاريكي سلول چيزي نميديد و فقط ذهنش فعال بود.
پدربزرگش يكي ازمتدينين لشكرآباد اهواز بود.
از وقتي پايش به كربلا باز شد، آخر هر هفته از مسير راههاي فرعي به پابوس امام حسين (ع) ميرفت و برميگشت. بعد هم شوشتر را رها كرد و به كار زغال فروشي در لشكرآباد- كه در آن زمان خارج از محدوده اهواز بود- پرداخت.
پدربزرگ كه از دنيا رفت، پدرفيض الله كار او را دنبال كرد، هر چند بيشتر وقتش را درمسجد لشگرآباد ميگذراند و همين امر باعث شد پاي فيض االله هم به مسجد باز شود.
فيض الله چون خيلي باهوش بود، در دبيرستان هاي ممتاز اهواز درس
ميخواند، اما با بچه پولدارها جوش نميخورد.
يك بار كه متوجه بوي الكل دهان دبير جغرافيا شد، جلو دانش آموزان به او پرخاش كرد و همين باعث شد او را از دبيرستان سرلشكر زاهدي اخراج كنند.
يك روز جمعه با پدرش به ديدار آيت الله علم الهدي رفت و آنجا بود كه با حسين آشنا شد.
در آن زمان ده سال بيشتر نداشت.
حسين مكبر مسجد علم الهدي بود. او خودش را حسابي توي دل فيض الله جا كرده بود، طوري كه فيض الله پس از آشنايي با حسين، حميد، محسن و چند نفر ديگر، از فعاليت در مسجد غرب اهواز دست كشيد و با آنها جوش خورد.
كارشان تا آنجا پيش رفت كه برنامه روز عاشورا را پياده كردند.
اين اواخر ديگر درمسجد جلسه نمي گذاشتند و در منزل حميد كه نزديك مسجد علم الهدي بود، جمع ميشدند.
حميد يك سر و گردن بزرگ تر از آنها بود و بر اوضاع تسلط بيشتري داشت.
او در دبيرستان شاهپور درس ميخواند.
حميد پدرش را چند سال قبل ازدست داده بود و مادرش هم ميديد كه او و دوستانش اهل نماز و مسجد هستند، خيلي دل نگران نبود.
بچه ها به حسين به اعتبار پدرش كه در آن زمان زنده بود و در خوزستان اسم و رسمي داشت، اعتماد مي كردند.
فيض الله طي دو روزي كه در سلول انفرادي به سر ميبرد، هر وقت كه ياد حسين مي افتاد، نيرويي در درونش ميجوشيد كه شكنجه و تهديد معبر را
بي اثر ميكرد.
«غير از من دو نفر ديگر را گرفتند. يعني ممكن است آنها اسم بچه ها را لو داده باشند؟»
فيض الله هنوز نتوانسته بود از كار معبر سر در بياورد.
غير از او كه شكنجه گري سنگدل بود، مردي قوي هيكل به اسم يعقوب كمكش ميكرد و البته دستورات معبّر را اجرا ميكرد.
در بازجويي آخر كتك مفصلي به فيض الله زدند، اما او لب بازنكرد.
معبّر كه نااميد شده بود، تصميم گرفت آزادش كند.
تلفن زنگ زد.
معلوم نبود معبّر چي شنيد كه فيض الله را مجدداً به سلول بازگرداندند.
حالا چشمانش سياهي ميرفت. ضربه كفش نوك تيز معبر او را از حال برده بود.
صداي در آمد.
@JADAZADQOM
#خاطرات_رهبر_انقلاب۱
پدر و مادرم، پدر و مادر خیلی خوبی بودند.
مادرم یک خانم بسیار فهمیده، باسواد، کتابخوان، دارای ذوق شعری و هنری، حافظشناس -البته حافظشناس که میگویم، نه به معنای علمی و اینها، به معنای مانوس بودن با دیوان حافظ- و با قرآن کاملا آشنا بود و صدای خوشی هم داشت. وقتی بچه بودیم، همه مینشستیم و مادرم قرآن میخواند، خیلی هم قرآن را شیرین و قشنگ میخواند. ما بچهها دورش جمع میشدیم و برایمان بهمناسبت، آیههایی را که در مورد زندگی پیامبران است، میگفت. من خودم اولین بار زندگی حضرت موسی "علیه السلام"، زندگی حضرت ابراهیم "علیهالسلام" و بعضی پیامبران دیگر را از مادرم -به این مناسبت- شنیدم. قرآن که میخواند، به آیاتی که نام پیامبران در آن است میرسید، بنا میکرد به شرح دادن.
بعضی از شعرهای حافظ که هنوز بعد از سنین نزدیک شصت سالگی یادم است، از شعرهایی است که آن وقت از مادرم شنیدم...
۷۶/۱۱/۱۴
ادامه دارد...
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
@JADAZADQOM
#سفر_سرخ
#فصل_اول
#بخش_دوم
#قسمت_دوم
مأمور زندان يك ساندويچ انداخت داخل سلول و مجدداً در را بست. فيض الله حساب شب و روز و اوقات نماز را از دست داده بود.
فقط صداي همهمه خيابان به گوشش ميرسيد.
هر وقت صداها بيشتر ميشد، مي فهميد روز شده و از اين طريق اوقات نماز را تنظيم ميكرد.
چراغ سلول روشن شد. فيض الله خود را جمع كرد.
چشمش را ماليد تا به روشنايي عادت كند. زندوكيلي وارد شد.
این دومین بار بود که رئیس ساواک به سراغش مي آمد. دو شكنجه گر او را همراهي ميكردند.
اين بار زندوكيلي با خوشرويي با فيض الله روبرو شد و او را از آن سلول بيرون برد.
وارد سالني شدند كه چند سلول ديگر داشت.
فيض االله از ديدن محسن، حميد، كريم و جواد جا خورد.
چه كسي اسم آنها را داده است؟
سعي كرد خونسردي خود را حفظ كند، اما زندوكيلي به دقت آنها را زير نظر گرفته بود.
وارد اتاقش كه شدند، زندوكيلي دستي به سبيلش كشيد و پرسيد :
«ديگر چه كساني بودند؟»
- صدوپنجاه نفر.
- منظورم آن كساني است كه نقش اصلي را داشتند.
- همه در يك سطح بودند.
- حتي آن پسر قد كوتاهي كه روي صندلي رجز ميخواند؟
او را به احترام پدرش و به خاطر سن كمي كه دارد، به اين جا نياورده ايم.
زندوكيلي كمي مكث كرد و سپس گفت :
«او را هم مي آوريم و به حرف ميكشيم.»
- مثل من؟
اين حرف فيض االله خشم رئيس ساواك را برانگيخت و محكم خواباند زير گوشش.
- ببريدش.
اينها آدم نميشوند. آنقدر بزنيد تا به حرف بيايند.
دو مأمور فيض الله را به اتاق شكنجه منتقل كردند.
دكور اتاق شش متري طوري بود كه در دل زنداني ها وحشت ايجاد ميكرد.
آثار خون روي ديوارها مشاهده ميشد.
چند زنجير از سقف آويزان بود.
معبّر با همكار هميشگيش وارد شد.
از چشمانش شرارت ميباريد.
به يك قدمي فيض الله كه رسيد، با كفش نوك تيزش محكم به ساق پاي او زد.
درد تمام وجود فيض الله را گرفت.
دو نفر ديگر وارد شدند و پايش را بستند.
يعقوب كابل را محكم به كف پايش فرود آورد.
صداي فيض الله بلند شد.
معبّر كنارش نشست و گفت: «آن قدر ميزنمت كه بميري، مگر اين كه بگويي چه كسي يا چه كساني آن دسته را راه انداخته اند.»
فيض الله سعي كرد درد را تحمل كند.
يعقوب ضربه هاي كابل را با شدت
بيشتري فرود آورد.
حالا ديگر فيض الله از حال رفته بود، طوري كه نه حركتي ميكرد و نه فرياد ميزد.
معبّر دست يعقوب را گرفت :
- برو دكتر را خبر كن.
يعقوب بلافاصله از اتاق خارج شد.
لحظه اي بعد دكتر وارد شد و فيض الله را معاينه كرد.
- اين بچه ديگر طاقت شكنجه را ندارد.
ممكن است كار دستتان بدهد.
معبّر باعصبانيت اتاق را ترك كرد.
@JADAZADQOM