eitaa logo
تشکل جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد قم
272 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
279 ویدیو
39 فایل
در جنگ نرم، شما جوانهای دانشجو، افسران جوان این جبهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اید. ارتباط با ادمین ها: @admin_jad @admin_jad2 🌐 ble.im/JADAZADQOM 🌐 Eitaa.com/jadazadqom
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از KHAMENEI.IR
⚠️ بزرگان و جوانان قم نگذارند دست‌های خائن، قم را از «مرکزیت انقلاب» و «کانون انقلاب‌بودن» کمرنگ کنند 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار مردم قم: 🔹️ ۱۹ دی فرصتی است برای تمجید از مردم قم. همان‌جایی است که سرچشمه‌ای شد برای آن شطّ جوشان حرکت و مقدمه‌ای شد برای انقلاب. قم شهر انقلاب و مرکز انقلاب و مادر انقلاب است. 🔸️ البته انگیزه‌هایی وجود دارد که فضای قم را تغییر دهند و فضا و روحیه‌ی قم را کم‌رنگ کنند. از کید و مکر دشمن نباید غافل شد. 👈 بزرگان و قم باید نگذارند دست‌های خائن، نقش کانونی قم را در انقلاب کم‌رنگ کنند. 🔺️ قم سرچشمه‌ی اصلی انقلاب و حوزه‌ی قم پشتوانه‌ی معنوی برای آن حرکتی است که دنیا را تکان داد و البته ما هنوز در آغاز راهیم. ۹۷/۱۰/۱۹ 🌹 💻 @Khamenei_ir
تشکل قم با هدف ترویج فرهنگ و و رشد بینش و تصمیم به اجرای نموده است. از علاقه مند به شرکت در این طرح جهت نام نویسی دعوت میشود. در این طرح دانشجویان پس از نام نویسی ، در اولین جلسه پس از تعیین سطح به شکل گروهی شروع به مطالعه کتاب ها خواهند کرد. به آیدی زیر جهت ثبت نام مراجعه کنید. @ali_abdolmaleki73
تشکل جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد قم
" " 1⃣ (3) 🔷 چرا مامور تشکیل شد؟ حرکت و فعالیت شتابان جبهه ملی در آستانه ، مهندس بازرگان را به همراه سایر بنیان گذاران ایران، راهی زندان کرد. وی پس از محاکمه ای طولانی، در سال ۱۳۴۲، توسط به ده سال زندان محکوم شد و در اوایل آبان ۱۳۴۴، به علت در زندان، همراه با ۱۷ تن از یاران به دژ (زندان) برازجان گردید. در ۱۵ بهمن ۱۳۵۷، قبل از پیروزی انقلاب از سوی امام خمینی (ره) به عنوان برگزیده شد. درباره نظر امام در موضوع انتخاب بازرگان می‌گوید: "دوستان امام، آقای مهندس بازرگان را برای نخست وزیر موقت انتخاب و پیشنهاد کردند. امام مخالف بودند اما به واسطه احترام به نظر دوستان قبول کردند." شاید تصریح امام خمینی(ره) در بازرگان مبنی بر "بنابر پیشنهاد " و تاکید بر آن در سخنرانی معارفه که "شورای انقلاب پیشنهادش این بوده است که ایشان رئیس باشند." همه اشاره ای به این موضوع باشد که امام(ره) شخصاً نظر مثبتی بر نخست وزیری بازرگان نداشتند. با این حال امام(ره) خود را مبرای از مسئولیت این اشتباه نمی دانستند. ایشان در سخنرانی ۲۹ مرداد ۱۳۵۹ به تشریح این اشتباه پرداختند و علت آن را نداشتن می دانستند : "ما دو دسته بودیم یک دست مان از آمده بودیم و یک دسته از آمده بودیم. نه ما (مدرسه‌ ای ها) تجربه انقلابی داشتیم و نه آنها (خارج نشین ها) آن روحیه را، به این جهت با دولت موقت را قرار دادیم و خطا کردیم. از اول باید یک دولتی که باشد و باشد تا بتواند مملکت را اداره کند، انتخاب می کردیم." پی نوشت ها: 5-پا به پای آفتاب، امیررضا ستوده، ج1،ص101.
مهمانان عزیزی داریم تا بار دیگر مواضع خود را مرور کرده و اثبات خود را ثابت تر و اعلام کنیم بدون هیچ تردیدی تا پای جان در حمایت از ایستاده ایم. چهارشنبه ساعت ۱۹:۳۰ قم ،میدان بسیج ، خیابان ایرانی مسجد و حسینیه فاطمیون @JADAZADQOM
بخشی از فعالیتهای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی: ✅ سابقه چند ده ساله ، و سخنرانی های دینی ،اجتماعی ، و در سراسر کشور ✅مقابله با جریانات و و … ✅نمایندگی مردم شریف در شورای اسلامی دوره دهم @JADAZADQOM
🔴 🔺 8 🔹 خب، آقا! احسان! شما و دوستانت طرفدار هستید. درست است؟ یک مقدار گلویش را صاف کرد و گفت: بله حاج آقا. دوستانش نیز همزمان با جواب مثبت احسان، سرشان را به علامت تایید تکان دادند. جناب آقا احسان گل! شما به عنوان نماینده ی این جمع ، با دقت گوش کن! چند سوال کلیدی و اساسی از تو دارم که با شور و مشورت رفقای خودت می توانی پاسخ بدهی. شما که دم از انقلاب و می‌زنید و سنگ این را به سینه می کوبید، بگو ببینم این چه آشی است که انقلاب شما برای مردم درست کرده؟ چرا این قدر است؟ چرا ها روز به روز تصاعدی و آسانسوری بالا می‌رود؟ مردم از کجا بیاورند ۱۲۰ هزار تومان پول یک کیلو بدهند؟ ما انقلاب کردیم که مردم تو بیفتند؟ این چه است که نمی‌تواند به زندگی ها سر و سامان بدهد؟ این چه مملکتی است که هر روز باید مردهایی که یک لقمه نان سر سفره زن و بچه ببرند، چون درست و درمانی ندارند، روی پیشانی شان بنشیند؟ چرا چشم و گوش خود را به روی این واقعیت‌ها بسته اید و از این انقلاب دفاع می‌کنید؟ آیا شما این همه فشاری که می آید را نمی‌بینید؟ @JADAZADQOM
🔴 🔺 9 🔹 سکوت کردم و نگاهی به جناح چپ و راست کلاس انداختم. کسی لام تا کام حرف نمی زد. به پرسش‌های مسلسل وار خود ادامه دادم: آقا احسان! خیلی از مردم در این شرایط اقتصادی آشفته و زوار در رفته، پوستشان دارد قلفتی کنده می‌شود. دخل خیلی ها آمده. چرا این همه بیکار داریم؟ چرا اینهمه دارد در کوچه و خیابان، وول می خورد؟ آیا زشت نیست هر موقع تلویزیون را روشن میکنیم، خبر می‌شنویم؟ هر دم ازین باغ بری میرسد! چه فرقی کرد با زمان ؟ جالب این است که دست میکنند توی جیب مردم مثل آب خوردن میکنند و بعد از مدتی، فلنگ را می‌بندند و متواری می‌شوند و به ریش ما میخندند. با شما هستم آقا احسان! آیا این برای افت ندارد؟ آیا برای که از آن پشتیبانی میکنید، ننگ و عار نیست که در اداره و سازمانش این همه و و بازی رایج باشد؟چرا باید به جای ، بازی در کار باشد؟ مگر ما نباید باشند؟ پس چرا خانه های مجلل سر به فلک کشیده ی آنچنانی و ماشین های شیک و مدل بالای میلیاردی دارند؟ سالی چند بار هم که کفش و کلاه میکنند و با خانواده های محترم تشریف می‌برند برای ددر دودور، ولی ما بدبخت بیچاره ها باید هشت مان گروی که مان باشد. به نظرتان آیا جانبداری از چنین که هوای مردمش را ندارد، است؟ این از اوضاع درب و داغون و آشفته داخلی. از آن طرف، در هم تا و کشورهای می‌خواهند با ما یک خورده گرم بگیرند و روابطمان حسنه شود و اوضاع مان ذره ای جمع و جور شود و رونق بگیرد، یک مشت آدم تندرو و افراطی که فکر می‌کنند قیم این مردم هستند، ساز مخالف می زنند و مانع می‌شوند تا با دنیا داشته باشیم. @JADAZADQOM
🔴 🔺 10 🔹 همین طور که توی کلاس آرام قدم می زدم آمدم کنار آن چهار-پنج نفر، روی سکوی جلوی تخته ایستادم. گلدسته از قاب پنجره کلاس پیدا بود. گفتم: آقا احسان! چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. چرا باید کشور ما وقتی این همه تنگدست و نیازمند دارد، دسته دسته اسکناس بشمارد و بریزد در جیب گشاد مردم ، ، ، و ؟ کلاس به قدری در سکوت بود که صدای بال مگس را هم می شد شنید. گفتم: آقا احسان! موقتاً دستم را از روی ماشه برمیدارم و دست از شلیک ها می کشم. فقط خواستم بخش کوچکی از اوضاع بی در و پیکر را بازگو کنم. اینها بدون رودربایستی مشکلات و ماست و اگر بخواهم می توانم تا شب برای تان از این دست بشمارم. حالا شما آقا احسان عزیز! به کمک رفقای خودت، من و بچه‌ها را قانع کن! ما منتظریم تا ببینیم می توانید یا نه. به تدریج درگوشی حرف زدن بچه ها شروع شد. با دست زدن روی میز. - ساکت لطفاً. منتظر جواب این آقایان هستم. احسان که کمی دستپاچه شده بود و گوشها و یک‌طرفه از استرس سرخ شده بود نگاه به هم قطاری هایش کرد. آب دهانش را قورت داد و با کمی لرزش صدا گفت: حاج آقا! سوالات شما زیاد بود و هم از این شاخه به آن شاخه رفتید. کدام اش را جواب بدهیم؟ - ببین آقا احسان! من نمی دانم این مشکل شماست. اگر خدا وکیلی این نظام و انقلاب بر است و کارش درست است، باید برای من و بچه ها ثابت کنی. حداقل یک چیز بگو تا ما دلمان به این نظام، کمی گرم شود یا به شویم. دستم را گذاشتم روی شانه احسان و رو به کلاس گفتم: بچه های عزیز! قبل از اینکه پاسخ آقا احسان و دوستانش را بشنویم، باید به یک نکته اقرار کنم؛ بعضی وقت ها نباید از مرز رد بشویم. آقا احسان و رفقایش با این که تعدادشان انگشت شمار است، اما در و شان قابل است. گاه پیش می آید در یک اداره یا مثلاً در مسجد و یا حتی جایی مثل صف نانوایی، حقی پایمال می‌شود اما اگر احساس کنیم طرفدار و حامی نداریم و در هستیم، نطق نمی کشیم و جربزه انتقاد و نداریم. پس انصاف این است که از آقا احسان و دوستانش تشکر ویژه کنم چرا که به خاطر تعداد کم شان جا نزدند. @JADAZADQOM
تشکل جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد قم
📙 زنگ اول ۶ 🔹️#انقلاب_آخوند_ها برگشتم سمت پرده‌ی ویدئوپروژکتور سمت راست یک قسمت از تخته‌ی کلاس پی
📙 زنگ اول ۷ 🔹️ یک نگاه به این چهار پنج نفری که مثلاً بودند، انداختم. انگار پای جوخه اعدام منتظر دستور شلیک بودند همه منتظرند بدانند ادامه‌ی این ماجرای هیجانی و اکشن چیست برای چندمین بار از کوپن صدای بلندم استفاده کردم: - هیچ کس جیکّش در نیاید من حالا حالاها با این دوستانتان کار دارم. بعد رو کردم به نفر اوّل و گفتم خب شما که عینک داری اسمت چیست؟ کمی این پا و اون پا کرد و گفت: احسان - خب، آقا احسان شما و دوستانت طرفدار هستید. درست است؟ یک مقدار گلویش را صاف کرد و گفت بله حاج آقا. دوستانش نیز همزمان با جواب مثبت احسان سرشان را به علامت تأیید تکان دادند. - جناب آقا احسان گُل شما به عنوان نماینده‌ی این جمع انقلابی، با دقت گوش کن چند سؤال کلیدی و اساسی از تو دارم که با شور و مشورت رفقای خودت میتوانی پاسخ بدهی شما که دم از انقلاب و میزنید و سنگ این را به سینه میکوبید بگو ببینم این چه آشی است که انقلاب شما برای مردم درست کرده؟ چرا این قدر است؟ چرا ها روز به روز تصاعدی و آسانسوری بالا میرود؟ مردم از کجا بیاورند ۶۰۰ هزار تومان پول یک کیلو گوشت بدهند؟ ما انقلاب کردیم که مردم توی فلاکت بیفتند؟ این چه است که نمیتواند به زندگیها سروسامان بدهد؟ این چه مملکتی است که هر روز باید مردهایی که یک لقمه نان سر سفره‌ی زن و بچه ببرند چون شغل درست و درمانی ندارند، روی پیشانیشان بنشیند؟ چرا چشم و گوش خود را به روی این واقعیتها بسته‌اید و متعصبانه از این انقلاب دفاع میکنید؟ آیا شما این همه فشاری که به مردم می‌آید را نمی‌بینید؟ سکوت کردم و نگاهی به جناح چپ و راست کلاس انداختم. کسی لام تاکام حرف نمیزد به پرسشهای مسلسل وار خود ادامه دادم. آقا احسان! خیلی از مردم در این شرایط آشفته و زوار دررفته پوستشان دارد قلفتی کنده می‌شود. دخل خیلی‌ها آمده. چرا این همه داریم؟ چرا این همه دارد در کوچه و خیابان، وول میخورد؟ آیا زشت نیست هر موقع تلویزیون را روشن میکنیم خبر میشنویم؟ هر دم از این باغ بری میرسد. چه فرقی کرد با زمان ؟ جالب این است که دست میکنند توی جیب مردم مثل آب خوردن میکنند و بعد از مدتی، فلنگ را میبندند و متواری میشوند و به ریش ما میخندند. با شما هستم آقا احسان! آیا این برای مملکت اسلامی افت ندارد؟ آیا برای انقلابی که از آن پشتیبانی میکنید ننگ و عار نیست که در اداره و سازمانش این همه و و رفیق بازی رایج باشد؟ چرا باید به جای بازی در کار باشد؟ مگر ما نباید باشند؟ پس چرا خانه‌های مجلل سر به فلک کشیده‌ی آنچنانی و ماشین‌های شیک و مدل بالای میلیاردی دارند؟ سالی چندبار هم که کفش و کلاه میکنند و با خانواده‌ی محترم تشریف میبرند برای دَدَر دودور، ولی ما بدبخت بیچاره‌ها باید هشتمان گروی نُه‌مان باشد به نظرتان آیا جانبداری از چنین نظامی که هوای مردمش را ندارد است؟ این از اوضاع درب و داغون و آشفته‌ی داخلی. از آن طرف، در هم تا و کشورهای میخواهند با ما یک خُرده گرم بگیرند و روابطمان حسنه شود و اوضاع اقتصادی‌مان ذره‌ای جمع و جور شود و رونق بگیرد، یک مشت آدم و که فکر میکنند قیم این مردم هستند، ساز مخالف میزنند و مانع میشوند تا با دنیا تعامل داشته باشیم. همین طور که توی کلاس آرام قدم میزدم آمدم کنار آن چهار-پنج نفر روی سکوی جلوی تخته ایستادم ... http://Eitaa.com/jadazadqom
📙 زنگ اول ۸ 🔹️ گلدسته‌ی مسجد از قاب پنجره‌ی کلاس پیدا بود. گفتم: آقا احسان چراغی که به خانه رواست به است. چرا باید کشور ما وقتی این همه تنگدست و نیازمند دارد، دسته دسته اسکناس بشمارد و بریزد در جیب گشاد مردم ، ، و ؟ کلاس به قدری در سکوت بود که صدای بال مگس را هم میشد شنید. گفتم: آقا احسان موقتاً دستم را از روی ماشه برمیدارم و دست از شلیک ها می‌کشم فقط خواستم بخش کوچکی از اوضاع بی در و پیکر جامعه را بازگو کنم اینها بدون رودربایستی مشکلات و ماست و اگر بخواهم میتوانم تا شب برایتان از این دست معضلات بشمارم. حالا شما آقا احسان عزیز به کمک رفقای خودت من و بچه‌ها را قانع کن ما منتظریم تا ببینیم میتوانید یا نه. به تدریج درگوشی حرف زدن بچه‌ها شروع شد. با دست زدم روی میز. - ساكت لطفاً. منتظر جواب این آقایان هستم. احسان که کمی دستپاچه شده بود و گوش‌ها و یک طرف لپش از استرس سرخ شده بود نگاه ناامیدانه‌ای به هم قطاری‌هایش کرد. آب دهانش را قورت داد و با کمی لرزش صدا گفت: حاج آقا! سؤالات شما زیاد بود و هم از این شاخه به آن شاخه رفتید کدامش را جواب بدهیم؟ - ببین آقا احسان من نمیدانم، این مشکل شماست. اگر خدا وکیلی این و انقلاب بر حق است و کارش درست است باید برای من و بچه‌ها ثابت کنی حداقل یک چیز بگو تا ما دلمان به این نظام، کمی گرم شود یا به شویم. دستم را گذاشتم روی شانه احسان و رو به کلاس گفتم بچه‌های عزيز قبل از اینکه پاسخ آقا احسان و دوستانش را بشنویم، باید به یک نکته اقرار کنم؛ بعضی وقتها نباید از مرز انصاف رد بشویم. آقا احسان و رفقایش با این که تعدادشان انگشت شمار است اما صلابت در و شجاعتشان قابل تقدیر است. گاه پیش می‌آید در یک اداره یا مثلاً در و یا حتی جایی مثل صف نانوایی حقی پایمال میشود اما اگر احساس کنیم طرفدار و حامی نداریم و در اقلیت هستیم، نُطُق نمیکشیم و جُربزه‌ی انتقاد و نداریم پس انصاف این است که از آقا احسان و دوستانش تشکر ویژه کنم چرا که بخاطر تعداد کمشان جا نزدند. کلاس در سکوت معناداری فرو رفت. همین طور که دستم روی شانه‌ی احسان بود گفتم: اما برگردیم سر اصل ماجرا ببینید بچه‌های عزیز بنده نقش بازی نکردم. گلایه و انتقادهایی که به این نظام ردیف کردم، بازار گرمی نبود. نمی‌شود از روی گفت که این وصله‌ها به انقلاب ما نمی‌چسبد. نه، واقعاً خیلی از این ایرادها به مملکت ما وارد است. من هم به عنوان یک در دل جامعه مشکلات و گرفتاریها را لمس میکنم و میچشم، دارم میبینم که خیلی از مردم ما به اصطلاح صورتشان را با سیلی سرخ نگه می‌دارند. با این حرف یکی از بچه‌ها به صورتش سیلی زد و سرخی آن را به بغل دستی‌اش نشان داد کلاس پر از خنده شد من هم خندیدم و در ادامه گفتم: این جا یک پرسش بسیار مهم از شما دوستانم دارم ولی قبل از اینکه سؤالم را مطرح کنم لطفاً برای سلامتی آقا احسان و دوستانش یک صلوات بفرستید تا بنشینند. انقلابی‌های کلاس با بچه‌ها بدرقه شدند و همگی سر جایشان نشستند. گفتم: قبل از آن سؤال اساسی، یک مژده هم باید به شما بدهم، ان‌شاء‌الله کلاس شما قرار است روی آنتن برود البته نه آنتن ماهواره و تلویزیون، بلکه قرار است به امید خدا و عنایت اهل بیت ع مطالبی که این جا باهم گفت وگو میکنیم در قالب یک کتاب داستانی چاپ شود، البته قرار نیست اگر کسی اینجا سؤالی میپرسد نام واقعی او را داخل کتاب بیاوریم بلکه یک اسم مستعار برایش درج میکنیم تا آزادانه بتوانید سؤالات خود را مطرح کنید. با این مژده‌ای که به بچه‌ها دادم کمی خودشان را جمع و جور کردند و از فاز متلک انداختن و هذله‌گویی تغییر موضع دادند، بعضی‌شان که انگار دارند آماده‌ی تلویزیونی میشوند شروع کردند به صاف کردن گلو. بعضی‌ها هم گویا آماده پرواز می‌شدند، کمی داخل نیمکت جابه جا شدند و سیخ نشستند. - خب بچه‌ها حالا شش دانگ حواستان جمع باشد. با انتقادهایی که از انقلاب کردم خواستم آب پاکی را روی دستتان بریزم و خیال نکنید من آمده‌ام اینجا تا بگویم نظام ما عیب و نقصی ندارد و همه چیزش گل و بلبل است. بگی‌نگی داشت همان چیزی میشد که دوست داشتم باشد؛ بچه‌ها حضورم را باور کرده بودند لحنم را مهربان‌تر کردم و گفتم: در این شش یا هفت جلسه‌ای که مهمان شما هستم امیدوارم به دور از جنگ و جدل، گفت وگویی صمیمانه داشته باشیم و بدون تعارف، از نظرات، ها یا شما بهره ببرم. هنوز کمی جوّ کلاس گرفته و خشک بود باید ترفندی به کار میبستم تا یخ بچه‌ها باز شود. گفتم: خب بنده الان که روی قلبم دست میگذارم میبینم قلبم دارد با محبّت شما تاپ تاپ میکند اما نسبت به قلب شما کمی ته دلم قرص نیست و فقط در یک صورت مطمئن میشوم.
📙 زنگ اول ۹ 🔹️ ... که آیا حضورم را دوست دارید یا نه؛ و آن این است که همین الان برای سلامتی من یک صلوات مشدی بفرستید. همه خنده‌کنان فرستادند و گارد بسته‌ی بعضی‌ها باز شد. کف دستهایم را محکم به هم زدم و گفتم خب رفقای با صفای من کمربندها را سفت ببندید میخواهیم راه بیفتیم. به این سؤال من خوب دقت کنید؛ اگر منِ یا یک و یا هر فرد دیگری نسبت به این شدید دارد آیا معنایش این است که این نظام به هیچ‌وجه به درد نمیخورد و باید بیخیالش شویم و نظام خود باشیم؟ آیا باید درش را تخته کنیم؟ آیا میتوانیم نتیجه بگیریم که من باید دشمن انقلاب و نظام باشم و نباید هیچ میل و علاقه‌ای به ی و مملکتم داشته باشم؟ صدای آن چند نفر ،کلاس فضا را پر کرد که «نه». سرها به طرفشان برگشت گفتم بگذارید یک مثال ساده بزنم؛ اگر کشورمان دارد برای مقدماتی آماده میشود، اما من به عنوان کسی که به عملکرد مربی یا برخی بازیکنان تیم ملی انتقاد شدید دارم، آیا آرزوی شکست تیم ملی را میکنم؟ آیا هنگامی که تیم دارد بازی مهمی انجام میدهد با اینکه دل خوشی از کادر تیم ملی ندارم، علاقه و عرق ملی من باعث نمیشود داخل یا پای تلویزیون، تیم ملی را تشویق کرده و برای پیروزی‌اش دعا کنم؟ آیا موقع بازی حرص نمیخورم؟ آیا با صعود تیم ملی به جام جهانی به وجد نمی‌آیم و اشک شوق نمیریزم؟ تعداد زیادی سر خود را به نشانه تأیید تکان دادند. گفتم سرنوشت تیم ملی برای همه‌ی ما مهم است خب حالا ملاحظه کنید اگر منِ نوعی، به عملکرد برخی مسئولین این نظام اِن‌قُلت دارم آیا میتوانم نتیجه بگیرم پس سرنوشت و سرانجام نظام و کشورم برایم مهم نیست و با پیروزی یا شکست کشورم در عرصه‌های مختلف جهانی رگ و غیرتم تکان نمی‌خورد؟ کلاس بدجور خاموش شده بود در چشمان چند نفر خیره شدم. صدایم را بالاتر بردم و پرسیدم آیا بودنِ من معنایش این است که دشمن و نظام هستم؟ جواب بدهید این را قبول دارید یا نه؟ چند نفر از بچه‌ها به نوبت اظهار نظر کردند و خلاصه‌ی حرفشان این بود که حق با شماست. ما اگر انتقادی هم داریم اما علاقه و حبّ وطن هم داریم و دشمن انقلاب و نظام نیستیم. این اقرار و اعتراف به عنوان زیربنای مرحله‌ی بعدی بحثمان خیلی لازم بود لذا با تأکید فراوان پرسیدم آیا در این مطلبی که دوستانتان اشاره کردند نظر مخالفی دارید یا نه؟ بچه‌ها مُتّفق القول گفتند نه ما همگی بالاتفاق، کشور و وطنمان را دوست داریم؛ اگرچه به برخی سیاستهایش انتقاد جدی داریم. نگاهی به مبصر کلاس انداختم و گفتم خب آقا! خوشبختانه در مرحله‌ی اول پنج به اضافه‌ی یک بدون اینکه به سر وکله‌ی هم بزنیم و گیس و گیس‌کشی راه بیاندازیم و یقه‌ی همدیگر را پاره کنیم، به نقطه‌ی اشتراک خوبی دست یافتیم. لبخندی کوتاه زدم و گفتم بنده خصلت و دأبم این است که به هر نقطه‌ی مشترکی رسیدیم آن را روی تخته، سیاهه میکنم تا بعداً کسی دَبّه نکند به امید خدا پله پله و گام به گام میرویم جلو تا ببینیم سر از کجا در می‌آوریم. شیرفهم شد؟ پاسخ «بله» را از بچه‌ها گرفتم و چرخیدم به سمت تخته. ماژیک را برداشتم و گفتم پس بگذارید مطلب اوّلِ توافق شده را اینجا بنویسیم. نوشتم اوّل: اگرچه ما به عملکرد برخی مسئولین انتقاد داریم اما به کشور و انقلاب خود علاقه‌مندیم و طرفدار آن هستیم. - بچه‌ها! پیشنهادم این است که از همین اوّل بسم الله و شروع کار مطالبی را که روی تخته درج میشود داخل دفترتان بنویسید. قرار است در آینده اتفاق خیلی خوبی بیفتد. منتها فعلاً ترجیح می‌دهم این اتفاق مبارک، مکتوم و پوشیده بماند تا انگیزه‌ی نوشتن داشته باشید. فقط سربسته بگویم، آنهایی که نمی‌نویسند مطمئناً در آینده تأسف خواهند خورد. خیلی‌ها با این حرفم دفتر و قلمشان را درآوردند و به حالت آماده باش نشستند. - بچه‌های خوب! میخواهیم گام بعدی مذاکرات را شروع کنیم؛ حالا به سؤال بعدی این حقیر دقت کنید؛ ما پذیرفتیم که اگر به طور مثال، منتقد تیم ملی کشورمان هستیم اما در بزنگاهها و مسابقات حسّاس، طرفدار پروپاقرص و مشوّق آن هستیم. خب آیا این طرفداری، معنایش این نیست که دوست داریم تیم ملی کشورمان پیشرفت کند و تیم قَدَری شود؟ حتماً جواب هر ایرانی مثبت است؛ اما بچه‌ها! پرسش محوری من در اینجا این است اگر تمایل داریم که تیم ملی کند آیا این علاقه و میل ما به پیشرفت و قدرتمند شدن تیم ملی، برای ما ایجاد نیز میکند یا نه؟ چند نفر جسته گریخته «بله» گفتند. من هم با علامت سر، تأییدشان کردم گفتم ممکن است کسی بپرسد چه مسئولیتی؟ سؤال خوب و قشنگی است ... http://Eitaa.com/jadazadqom