#ثروتمند_فقیر
روزی مرد ثروتمندی ، پسر بچه کوچکش را به روستایی برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا #زندگی می کنند ، چقدر فقیر هستند
آنها یک شبانه روز در خانه ساده یک #روستایی مهمان بودند . در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟ پسر پاسخ داد: عالی بود پدر
#پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟ پسر پاسخ داد بله پدر! و پدر پرسید چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی فکر کرد و بعد گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا . ما در حیاط خانه یک فواره داریم و آنها #رودخانه ای دارند که نهایت ندارد
ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط خانه ما به دیوارهایش محدود می شود اما #باغ آنها بی انتهاست
با شنیدن #حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود . بعد پسر بچه اضافه کرد متشکرم پدر ، تو به من نشان دادی که ما چقدر #فقیر هستیم
🏴 @jafar1352hodaei
#ثروتمندِ_فقیر
روزی مرد ثروتمندی پسر بچه کوچک خود رابه روستایی برد تا به او نشان دهد مـردمی که در آنجا #زندگی می کننـد ، چقـدر فقیر هستند. آن دو یک شب در خانه ی یک روسـتایی مهمان بودنـد. در راه برگشت مـرد از پسرش پرسیـد نظرت در مـورد مسافـرت چه بـود؟ پسـر در جواب گفت عـالی بـود
#پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟ پسـر پاسخ داد بله پدر! و پدر پرسید چه چیز از این سفر آموختی؟ پسر گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم وآنها چهار تا. ما در حیاط خانه یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد
ما در حیاط خود فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط خانه ما به دیوارهایش محـدود است امـا باغ آن ها بی انتهاست. با شنیدن #حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسربچه اضافه کرد متشکرم پدر، تو بهمن نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم