eitaa logo
حجت الاسلام دکتر هدایی تبریزی
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
152 فایل
استادسطوح عالی حوزه استاد دانشگاه محقق وپژوهشگر وکیل و نماینده مراجع عظام تقلید دارای اجازات علمی از مراجع تقلید دارای دو مدرک دکترای phdدانشگاهی کارشناس عالی مشاوره وراهنمایی کارشناس اخلاق و تربیت کارشناس طب اسلامی فعال فرهنگی
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 عمره به نیابت حضرت نرجس خاتون 🔻خدا رحمت کند يک حاج محمد یزدی بود از دوستان آيت‌الله مظاهري و آيت‌الله بهجت. قبل از جنگ از نجف آمده بود. با آيت‌الله العظمی مظاهري نماز آيت‌الله العظمی بهجت مي‌آمدند. گاهی باهم قدم مي‌زدند. در خیابان آذر يک مغازه يک متري داشت و کيسه حمام مي‌دوخت. خيلي قانع بود و روح بزرگي داشت. يک دنيا صلاح و خير و زهد و... با اين‌ که درس [ معمول را نخوانده] بود يک عبا روي دوشش مي‌انداخت وقتي صحبت مي‌کرد خيلي تحت تأثير قرار مي‌داد بخاطر اينکه اول از خود شروع کرده بود، مي‌آمد با طلبه‌ها صحبت مي‌کرد و گاهي هم شدید صحبت مي‌کرد و بعد مي‌گفت: خدايا من رسوندم. 🔸 یادم هست يک وقت درباره اسراف صحبت کرد بعد يک کيسه همراهش بود رفت سراغ کارتونی که در حیاط براي نان‌خشک گذاشته بودند، نان خشک‌ّها را براي خودش جدا ‌کرد و برد. در زندگي قانع و خيلي اهل معنا بود. چيزهاي فوق‌العاده اي از او ديده مي‌شد 🔹 از جمله اینکه مي‌گفت: در سفری به مکه، به نظرم آمد براي مادر امام زمان، حضرت نرجس‌خاتون يک عمره مفرده انجام بدهم. هوا گرم بود، پول نداشتم تا مسجد تنعيم با ماشين بروم. پیاده رفتم مسجد تنعيم محرم شدم،‌ آمدم طواف، صلاة طواف، سعي و تقصير... را انجام دادم. شب شد آمدم پشت مقام بي‌حال افتادم. جمعيتِ کمي طواف مي‌کردند. يک دفعه چشمم افتاد به يک آقايي که چند نفر دورشان نشستند دارند صحبت مي‌کنند و جمعيت هم مشغول کار خودشان، کاري به اين‌ها ندارند. 🔸 تمام هوش و حواس من رفت به سوی آقايي که اين آقايان محضرشان نشسته بودند. ظرفي از خرما جلوشان بود، من را ضعف آزار مي‌داد، خرماها را که دیدم روحم به طرفش رفت. آن آقا دست بردند يک مشت خرما برداشتند و به يکي از افرادي که روبروي آقا نشسته بودند دادند و فرمودند: اين را به حاج ‌محمد بده امروز براي مادر ما عمره انجام داده و او را بر ما حقي است. او خرما را گرفت به من داد و من اصلاً از اين جمله هم چيزي منتقل نشدم ولي وقتي خرماها را در دهانم گذاشتم ديدم تمام بدنم را آرام و ترميم مي‌کند. ولي بعد که يادم آمد ديدم انگار جمعيت درهم افتاد و من ديگر متوجه آنها نشدم. ‌ ‌ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈