eitaa logo
جهاد_تبیین 📡📡📡
1.6هزار دنبال‌کننده
55.8هزار عکس
66.5هزار ویدیو
386 فایل
جهاد تبیین
مشاهده در ایتا
دانلود
8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرصاد حزب الله | #نماهنگ بچه کربلای پنجم راه خدارو با راه سیدعلی میسنجم!نماهنگ سیاسی مرصاد حزب الله ویژه نخاله های سیاست! در نشر حداکثری نماهنگ در سطح فضای مجازی کوشا باشید | کیفیت : معمولی meersad.ir/shownamahang/93 🆔 @pasdarenghelab🔜 پاسدار انقلاب 🆔 @pasdarenghelab🔜 پاسدار انقلاب🇮🇷 نماهنگ را در هشتک های ذیل نشر بدهیم #حسن_روحانی #مذاکره #حسین_فریدون #دزد #ظریف #آمریکا #تحقیر #جهانگیری #فتنه #خاتمی #سران_فتنه #اصلاحات #دشمن #اسلام #انقلاب #امام_خامنه_ای #رهبر #رهبری #مولا #ولی_امر #سیدعلی #آقا #امام #مقتدا #سید #سرباز #سپاه #بسیج #حزب_الله #کربلای_پنج #جنگ #مقاومت
👈شهیدی که به خواب یک خانم بی حجاب می رفت 🍃یکی از مسوولان گلستان شهدای اصفهان تعریف میکرد اواخر سال ۹۴ بود توی دفتر نشسته بودم .. یکهو یه خانمی وارد شد ، وضعیت خیلی بد بود خیلی بد ... آستین هاشو تا بالای آرنج بالا زده بود ، یه مانتوی خیلی کوتاه پوشیده بود ، خیلی از موهاش هم بیرون بود ... ✨گفت: دنبال یه شهیدی میگردم من متعجب شدم با این ریخت و لباس دنبال شهید میگرده از جیبش گوشی موبایلش را درآورد و گرفت جلوی صورت من و گفت: عکس شهید اینه دستش را که آورد جلو .... چون آستین هاشو تا آرنج بالا زده بود .. ناخودآگاه دیدم دستش پر از و هست 🌹روی عکسی که بهم نشون داد .. دیدم نوشته « » توی سیستم زدم تا پرونده شهید بالا بیاد خانمه گفت: ببین توی شهید شده؟ گفتم: بله گفت: ببین توی شهید شده؟ گفتم: بله گفت: مزارش همین جا توی گلستان شهدا است؟ گفتم: بله گفتم: یه سوالی بپرسم؟ گفت: میخای بپرسی این با این ریخت و لباسش چیکار با شهید داره شروع کرد به گریه کردن 👈خانمه گفت: من ، ندارم .. زندگیم شده بود کنم و توی خیابون بگردم چند وقت پیش رفتم توی .. توی آینه خودم را دیدم از خودم بدم اومد .. به خود گفتم: آخه این چه وضع ریخت و لباسه ، شدی کوچه و خیابون از توی لباس فروشی اومدم بیرون .. سرم رو به کردم و گفتم: راه منو عوض کن ... یه چیزی بذار سر راهم تا عوض بشم .. به خداوندی خودت قسم میکنم الان چند مدتیه ... هر شب هر شب این شهید میاد توی خوابم و باهام حرف میزنه به اون خانمه گفتم : مزارش توی قطعه کربلای پنج جلو پای هست از جام پا شدم تا مزارش را نشونش بدم .. اما دیدم نمیاد خانمه گفت: من خجالت میکشم با این ریخت و لباس بیام سر مزارش ... یه تیکه پارچه اگه دارید بهم بدید ، بندازم روی خودم یه تیکه پارچه اونجا داشتیم .. انداخت روی خودش .. تا رسیدیم سر مزار شهید خالقی .. نشست روی زمین .. اونقدر گریه کرد .. اونقدر گریه کرد قطعه: کربلای پنج