eitaa logo
ִֶָ بِه‌رَسمِ‌جَھِادِ!(:🇵🇸
2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
﷽ ما فرزندان کسانی هستیم‌کہ در راه دفاع از مرز های وطن ، چیزی جز زیبایی ندیدند .. ارتباط با مدیر : @Mohadeseh_5504 شروط: https://eitaa.com/joinchat/2793603827C44a4ff28f3 کپی ؟ حلاله رفیق🌱 . کپی از اسم کانال: لا❌
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‹.🚙❗️ گاهۍاوقات‌آرزوۍ ، عرش‌خداروبه‌خنده‌درمیاره🚶🏿‍♂️!! راحت‌ میڪنیم‌بعدشم‌میگیم‌ حالابعداازدلش‌درمیارم؟! حالابالفرض‌اونم‌بخشیدت‌،سابقہ‌ۍ خودتوپیش‌ خراب‌نڪن🌿!' راحت‌دل‌همومیشڪونیم... قبلااگہ‌یه‌ نمۍخوندیم‌ زمینوزمانوبه‌هم‌میدوختیم.! الان‌یادمون‌نیست‌اخرین‌بارۍ ڪه‌‌نمازشب‌خوندیم‌ڪۍبوده👊🏼:)! بنـظرت‌ میشیم؟😶 اره‌بشین‌تاشہیدشۍ‌!
khande khoda.pdf
1.09M
📚 رمان : خنده خدا 👇 نویسنده : mahdieh83 ژانر : تعداد صفحات : 88 📌 خلاصه : این داستان ، زندگی یک دختر و یک پسر را برایمان، بازگو می‌کند. دختر و پسری که صد و هشتاد درجه با هم دیگر، تفاوت دارند. یکی مذهبی و دیگری به قول بعضی‌ها، قرتی است. اما در این داستان اتفاقاتی می‌افتد که تمام تفاوت‌های آنان را از بین می‌برد.حالا باید ببینیم چه اتفاقی باعثش می‌شود…
4_5936070584654891277.pdf
3.74M
📚رمان: نجوا 👇 نویسنده: ریحانه اسدی | ژانر: خلاصه طاها:سپیده چرارفتی پیش داریوش توخودت میدونی ازش بدم میاد سپیده درحالی که از پنچره ماشین بیرون رونگاه میکردگفت :بازم مثل همیشه داری گیر میدی من که نه به داریوش چیزی گفتم ونه حرفی زدم... طاها کلافه دستی لابه لای موهاش کشید وگفت :سپیده اخلاق های منو میدونی... سپیده جوش آورده بود سریع گفت :آره تو همیشه به من شک داری وداشتی... عد اشکاش آمدن پایین ... طاها نگاهش کرد دید داره گریه میکنه ...ماشین رو نگه داشت کنار اتوبان وبه طرف سپیده برگشت وگفت :خانومم من که... سپیده با نگاه بارونیش نگاهش کرد وگفت :بسه ...بسه ...حرفای تکراری نزن... سریعا در ماشین روباز گرد وشروع کرد به رفتن... طاها هم بلافاصله پیاده شد ورفت دنبالش... خانومم جون طاهات برگرد... سپیده این روشنید ایستاد ولی برنگشت... طاها لبخندی زد وباحالت دورفت پیش سپیده... طاهالبخند مهربونی زد وگفت :من قربون چشمایی بارونیت ....گریه نکن ...خواهش میکنم..
4_5990102295440786654.apk
939.5K
اسم رمان: دلارام من 💚نام نویسنده؛ فاطمه شکیبا(فرات)💚 💙نسخه pdf 💙 🤍ژانر: 🤍