#غم_در_سیره_وگفتار_معصومین_علیهم_السلام (4)
✅عوامل و زمينههاى حزن و اندوه (قسمت سوم )
1️⃣1️⃣ وابستگىها
🔹مىتوان گفت هرگونه وابستگى، زمينهساز غم و غصه است؛ همچون وابستگى به مال، مقام، فرزند، همسر.
🌸پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
الرَّغْبَةُ فِي الدُّنْيَا تُكَثِّرُ الْهَمَّ وَ الْحُزْنَ
▫️وابستگى به دنيا موجب حزن و اندوه مىشود.(1)
🌸امام صادق عليه السلام فرمود:
مَنْ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِالدُّنْيَا تَعَلَّقَ مِنْهَا بِثَلَاثِ خِصَالٍ هَمٍّ لَا يَفْنَى وَ أَمَلٍ لَا يُدْرَكُ وَ رَجَاءٍ لَا يُنَال
▪️هر كس به دنيا دل ببندد سه خصلت به او بياويزد:
▫️اندوهى كه پايان نپذيرد،
▫️آرزويى كه به آن دست نيابد،
▫️اميدى كه به آن نرسد.(2)
و يكى از حكمتهاى بلايا اين است كه وابستگىها از بين برود.
🌸قرآن كريم مىفرمايد:
لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ ...
▫️بلاها به خاطر اين است كه براى آنچه از شما فوت شده، تأسف نخوريد و به آنچه به شما داده شده، وابسته و شادمان نباشيد.(3)
🔸اين دو جمله كوتاه، فلسفه مشكلات و گرفتارىها را بيان مىكند كه شما وابسته و اسير زرق و برق اين جهان نشويد و آن را جاودانه نپنداريد؛
زيرا دنيا امروز از آن تو است و فردا از آن غير تو و براى كسى نمىماند
و راز اينكه اولياى خداوند حزنى ندارند، همين است كه خود را از هر گونه وابستگى و اسارت، آزاد كردهاند. و با اين بينش، مىتوان غم و غصّههاى دنيوى را برطرف نمود.
🍃#داستان
يكى از محدّثان به نام «قتيبة بن سعيد» مىگويد:
وارد يكى از قبايل عرب شدم، صحرايى ديدم پر از شترانى كه همه مرده بودند. در آنجا پيرزنى بود،
پرسيدم اين شتران از آنِ كه بوده است؟
گفت: از آنِ پيرمردى كه بالاى آن بلندى نشسته و پشم مىتابد،
به سراغ او آمدم و گفتم: اينها همه از آنِ تو بوده؟
گفت: به نام من بوده است!
گفتم :چه شد كه به اين روزگار افتادهاند؟
در جواب گفت: آن كس كه داده بود از من گرفت.
گفتم: ناراحت نيستى؟
گفت: نه! زيرا انسان در دنيا همواره هدف مصايب و محنتها است.
اگر اين قضاى الهى كه اتفاق افتاد، رخ نمىداد، خوشحال نمىشدم؛ زيرا من تنها به رضاى او راضيم و هر چه او خواسته است، همان را مىپسندم». (4)
🍃#داستان
نقل شده است حاكمى براى سلطان وقت، ظرف بلورى گران قيمت به عنوان هديه فرستاد،
سلطان از آن ظرف خيلى خوشش آمد، به وزيرش گفت، اين هديه را چطور مىبينى؟
او گفت: اگر از من مىپرسى به كار شما نمىخورد.
سلطان از اين سخن، بدش آمد و گفت: عجب آدم بدسليقهاى هستى چنين بلور نايابى را نمىپسندى؟ آن را در جاى معيّنى قرار داد و مأمورى براى نگهدارى آن معيّن كرد.
وقتى مأمور رفته بود تا آن ظرف را به حضور سلطان بياورد، دستش لغزيد و آن ظرف افتاد و شكست.
خبر به سلطان رسيد و آن روز، براى سلطان روز عزا شد.
در آن هنگام، وزير وقتشناس گفت: روزى كه من گفتم اين ظرف به كار سلطان نمىخورد، امروز را مىديدم كه اين ظرف، روزى شكسته مىشود، و دلى كه به آن وابسته است نيز مىشكند لذا خواستم شما از همان اوّل به آن دل نبنديد تا وقتى كه ظرف شكست، دل سلطان نشكند.
آن وقت سلطان فهميد كه عجب وزير فهميده، عاقل و دانشمندى دارد. (5)
******
⭕️پی نوشت
1 . بحار الانوار، ج 70، ص 91.
2 . بحارالانوار، ج 70، ص 91.
3 . حديد/ 23.
4 . تفسير نمونه، ج 23، ص 368.
5 . شهيد دستغيب، داستانهاى پراكنده، ج 1، ص 89.
@masjedalmahdi
☘🈹☘🈹☘🈹☘🈹🈹☘🈹☘🈹
#داستان های کوتاه
فقیری بدهکار را به زندان بردند. او بسیار پرخُور بود و غذای همه زندانیان را میدزدید و میخورد. زندانیان از دست او رنج میبردند و غذای خود را پنهانی میخوردند.
روزی آنها به زندانبان گفتند: به قاضی بگو این مردخیلی ما را آزار میدهد غذای 10 نفر را میخورد گلوی او مثل تنور آتش است سیر نمیشود. یا او را از زندان بیرون کنید، یا غذا را زیادتر بدهید.
قاضی پس از تحقیق و بررسی فهمید که این مردی پُرخور و فقیر است و همین باعث زندانی شدنش می باشد. پس بناچار به او گفت: تو آزادهستی برو به خانهات.
زندانی گفت: ای قاضی من کس و کاری ندارم فقیرم زندان برای من بهشت است اگر از زندان بیرون بروم از گشنگی میمیرم.
قاضی نپذیرفت و او را از زندان بیرون کرد.
قاضی دستور داد او را دور شهر بگردانید و فقرش را به همه اعلام کنید. هیچ کس به او نسیه ندهد، وام ندهد، امانت ندهد. پس از این هر کس از این مرد شکایت کند دادگاه نمیپذیرد.
آنگاه آن مرد فقیر شکمو را بر شترِ یک مرد هیزم فروش سوار کردند.
مردم هیزم فروش از صبح تا شب فقیر را کوچه به کوچه و محله به محله گرداند. در بازار جلو حمام و مسجد فریاد میزد:
ای مردم! این مرد را خوب بشناسید او فقیر است. به او وام ندهید، نسیه به او نفروشید، با او داد و ستد نکنید, او فقیر و پرخور و بیکس و کار است خوب او را نگاه کنید.
شبانگاه هیزم فروش مرد زندانی را از شتر پایین آورد و گفت: مزد من و کرایه شترم را بده من از صبح برای تو کار میکنم.
زندانی خندید و گفت: تو نمیدانی از صبح تا حالا چه میگویی؟ به تمام مردم شهر گفتی و خودت نفهمیدی؟ سنگ و کلوخ شهر میدانند که من فقیرم و تو نمیدانی؟ دانش تو عاریه است.
طمع و غرض بر گوش و هوش ما قفل میزند.
بسیاری از مردمان یکسره از حقایق سخن میگویند ولی خود نمیدانند وعمل نمی کنند مثل همین مرد هیزم فروش .
@masjedalmahdi
✍️#داستان
🍃نتیجه #پاکدامنی
ابن سیرین ، در تعبیر خواب قدرت فوق العاده ای داشت ، سرچشمه تعبیرش ذوق سالم و فکر نافذ او بود .
در تطبیق خواب با حقایق انسان عجیبی بود ، برای تعبیر خواب از لطایف قرآن و روایات استفاده می کرد .
نوشته اند مردی از او پرسید : تعبیر اذان گفتن در عالم خواب چیست ؟ گفت :
رفتن به حج .
دیگری همین مسأله را پرسید ،
گفت : دست به دزدی برده ای .
آنگاه درباره اختلاف این دو تعبیر با اینکه خواب هر دو یکی بود گفت : چهره اولی را چهره ای نیکو و پسندیده و دینی دیدم ، تعبیر خوابش را از آیه «وَ أَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ »
حج : 27 .
گرفتم . اما چهره دومی را چهره خوبی ندیدم ، تعبیر خوابش را از آیه 70 سوره یوسف «أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ »
گرفتم .
ابن سیرین می گوید : در بازار به شغل بزازی اشتغال داشتم ، زنی زیبا برای خرید به مغازه ام آمد ، در حالی که نمی دانستم به خاطر جوانی و زیباییم عاشق من است .
مقداری پارچه از من خرید و در میان بغچه پیچید ، ناگهان گفت : ای مرد بزاز ! فراموش کرده ام پول همراه خود بیاورم ، این بغچه را به کمک من تا منزل من بیاور و آنجا پولش را دریافت کن !
من به ناچار تا کنار خانه او رفتم ، مرا به دهلیز خانه خواست .
چون قدم در آنجا گذاشتم در را بست و پوشش از جمال خود برگرفت و اظهار کرد : مدتی است شیفته جمال توام و راه رسیدن به وصالت را در این طریق دیدم ، اکنون در این خانه تویی و من ، باید کام مرا برآوری ، ورنه کارت را به رسوایی می کشم .
به او گفتم : از خدا بترس ، دامن به زنا آلوده مکن ، زنا از گناهان کبیره و موجب ورود به آتش جهنم است . نصیحتم فایده نکرد ، موعظه ام اثر نبخشید
از او خواستم از رفتن من به دستشویی مانع نشود ، به خیال اینکه قضای حاجت دارم مرا آزاد گذاشت .
به دستشویی رفتم ، برای حفظ ایمان و آخرت و کرامت انسانی ام سراپای خود را به نجاست آلوده کردم ،
چون با آن وضع از آن محل بیرون آمدم ، درب منزل را گشود و مرا بیرون کرد ، خود را به آب رساندم ، بدن و لباسم را شستم ، در عوض اینکه به خاطر دینم خود را ساعتی به بوی بد آلودم ، خداوند بویم را همچون بوی عطر قرار داد و دانش تعبیر خواب را به من مرحمت فرمود !
📚سفینه البحار : ج4 ص 352 ، باب السین بعده الیاء .
@masjedalmahdi
#داستان
یکی از دوستان میگفت:
🍃 در #صحن جامع رضوی دیدم حاجی تشت قرمز دستشان است و دارد می رود،
کنجکاو شدم و برای دنبالش رفتم؛ دیدم رسید به پیرمردی👴🏻 و پای او را در تشت گذاشت و ماساژ می داد؛
رفتم نزدیک و گفتم حاجی این چه کاری است؟
گفتند "ایشان پدرم هستند"
#حاج_قاسم اینطوری حاج قاسم شد.
#حاج_قاسم
#جان_فدا
#جانفدا
@masjedalmahdi
🟢#داستان :
🔸عنایت حضرت #امام_حسین علیه السلام به واعظ مشهور شهید شیخ احمد کافی رحمه الله
حجة الاسلام حاج محسن کافی (آقازاده مرحوم حاج شیخ احمد کافی) نقل می کند:
یک روز با دوستان به دیدار مرحوم کافی می رفتیم.
در راه یکی از دوستان پرسید: حاج آقا! آقای کافی که مجتهد نیست، چطور شده همه مردم او را دوست دارند و پای منبر او می آیند؟
گفتم: الان به دیدارش می رویم و از او می پرسیم. مرحوم کافی بعد از منبر داخل اتاقی می نشستند وعلما به دیدار ایشان می آمدند. بعد از احوال پرسی گفتم: حاج آقا کافی! مردم می گویند شما که مجتهد و عالم نیستید، پس چرا این قدر معروف هستید؟
مرحوم کافی فرمود: آری! همین طور است.
روزی رژیم شاه ملعون مرا به کرمانشاه تبعید کرد. یک شب مرا در خرابه ای گذاشتند و من از وحشت، قلبم درد گرفت. بعد از چند روز به تهران آمدم، آقای فلسفی را دیدم، ایشان حال بنده را پرسیدند، گفتم: قلبم درد می کند.
گفت: اگر می خواهی شناسنامه ات را بده تا رفقا برایت ویزا بگیرند، برو خارج عمل کن تا قلبت خوب شود.
گفتم: اگر می خواهی ویزای خارج بگیری و مرا بفرستی زیر دست یک مشت دکترهای بی دین و یهودی و کافر و بعد هم معلوم نیست خوب شوم، بیا یک ویزا بگیر و برویم کربلا پیش طبیب اصلی و ارباب کل آقا سید الشهدا ابا عبدالله الحسین علیه السلام تا شفایم را از آقا و ولی نعمتم بگیرم.
ویزا گرفته شد، در کربلا پیش کلیددار حرم آقا امام حسین علیه السلام رفتم و گفتم: آقا جان! حرم را در چه روزی می شویید؟ گفتم: در فلان شب. گفتم: آقا جان! عطر یا گلابی نیاز هست که با خود بیاورم؟ گفت: نه! نیاز نیست.
من رفتم و آن شب بر گشتم، وارد حرم شدم و همان طوری که داشتم حرم را می شستم منقلب شدم و فهمیدم آقا میخواهد به بنده عنایت و لطفی کنند. فهمیدم یک چیزهایی میخواهند به من بدهند، پریدم ضریح را گرفتم ودادند آنچه را که میخواستند بدهند و از آن شب به بعد معروف شدم.
#ماه_شعبان
#شعبان
#عزیزم_حسین
@masjedalmahdi