#خاطره_بازی
۳ روز از آغاز اردو گذشته بود.
کم کم دل تنگی و تحمل دوری از خانواده در چهرهها نمایان میشد.
۶ نفر گروه پشتیبانی و خدمت به خواهران جهادگر بودیم.
شب شد و ۴ نفر از ما به علت انجام ندادن بخشی از وظیفهمان از طرف فرمانده تنبیه شدیم.
به ما ۴ نفر گفتند که بروید، استراحت کنید و کاری انجام ندهید. یک ساعتی استراحت کردیم و بی سیم به دست منتظر بودیم که وظایف محول شده را طبق ساعات مشخص انجام دهیم. اما صدایی از بیسیم نیامد. باز هم منتظر بودیم ولی خبری نشد. ناگهان در باز شد و برایمان شام آوردند و ما متعجب از اینکه همیشه یکی از ما شام میاورد، اما امشب این طور نبود.
به آخرهای شب نزدیک شدیم منتظر بی سیم بودیم که برای شیفت ایستادن آماده شویم. بیسیم به صدا در آمد و ما خوشحال شدیم اما بی سیم گفت امشب شیفت در کار نیست و استراحت کنید. ما متوجه قضیه شده بودیم. برادر، برادرش را خوب میشناسد.
هر طور بود آن شب را خوابیدیم. صبح شد و برایمان صبحانه آوردند و ما با ناراحتی آن را هرطور بود خوردیم. بیسیم به صدا درآمد که تا ظهر استراحت کنید.
ما چهارنفر نگاهی به هم انداختیم و از شدت عصبانیت چیزی نگفتیم و به نگاهی بسنده کردیم. تا یک ساعت سکوت عمیقی حکم فرما بود و ما دیگر نمیتوانستیم بنشینیم و همدیگر را نگاه کنیم.
بلند شدیم پلاستیکهای زباله را برداشتیم. زبالههای اطراف اسکان، رودخانه و نهرها را جمع کردیم. یکی از برادران مشغول شست و شوی سرویس بهداشتی شد و دیگری تمیز کردن اتاق.
مگر جهادگر میتواند کار نکند؟ مگر میتواند یک جا بنشیند و نظارهگر باشد؟ جهادگر برای خدمت به خلق خدا و تلاش جان میدهد.
شاید برایتان جالب باشد که کار نکردن تنبیه ما بود. آری... درست شنیدید، تنبیه ما این بود که تا اطلاع ثانوی کار نکنیم.
فرمانده که ندامت برادران کوچکترش را دید و دید که چگونه آنها خودشان را با جمع کردن زباله و... تنبیه کردند، بعد از انجام صحبتهایی در این خصوص به ما درس جهاد را بار دیگر یادآور شدند.
دستان آن پنج برادرم را میبوسم و تنها دعایم برایشان این است "زیر سایه امام زمان باشید".
✍ #پوریا_گلپایگانی
📮|قـرارگاه جـهادی شهید بلبــاسی|