eitaa logo
کتابخانه رایگان (جهان کتاب) 📚
32.9هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
154 ویدیو
8.1هزار فایل
🌍جهانی از کتاب برای کتابخوان ها #داستان #روانشناسی #تاریخی #فلسفی 📮پیشنهادات و تبلیغات: @admin_ketabs استفاده از کتابها با ذکر منبع(لینک کانال)مجاز است. کتاب‌های این کانال از سایت‌های مختلف تهیه شده، اگر کتابی، حق مولف را سهوا رعایت نکرده،اطلاع دهید
مشاهده در ایتا
دانلود
📚کتاب 🖌نویسنده 📝ترجمه درباره کتاب: رمان اسب سرخ، رمانی اپیزودیک است که نویسنده ی بزرگ آمریکایی، جان اشتاین بک، آن را در سال 1933 به رشته ی تحریر درآورده است. هر بخش از داستان به ماجراهایی جذاب از زندگی پسری به نام جودی تیفلین می پردازد. کتاب از چهار داستان متفاوت اما به هم پیوسته از زندگی جودی در مزرعه ی بزرگ پدرش در کالیفرنیا تشکیل شده است. جودی که در مزرعه ای در کالیفرنیای شمالی بزرگ شده، شرایط زندگی و سختی های کار یک مزرعه دار را به خوبی آموخته است و روش رفتار با اسب ها را نیز کاملا می داند. اما هیچ چیز، او را برای ارتباط عجیب و خاصش با گابیلان-اسبی چموش و زودجوش که پدرش به او داده-آماده نکرده است. جودی با کمک بیلی باک، یکی از کارگران مزرعه، به تمرین و رام کردن اسبش می پردازد و بی قرارانه منتظر لحظه ای است که مانند یک پادشاه بر زین گابیلان بنشیند. اما زمانی که گابیلان به بیماری سختی مبتلا می شود، جودی درمی یابد که هنوز درس های زیادی درباره ی دنیا و به خصوص انسان ها باید بیاموزد. 📖 در کتابخانه‌ی مجازی «جهانِ کتاب». هم اکنون بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1381761456C452427ae59
📚کتاب 🖌نویسنده 📝ترجمه داستان از پانیفتاده: مانوئل گارسیا از پله های دفتر دون میگوال رتانا بالا رفت. چمدانش را زمین گذاشت و در زد. جوابی نیامد. مانوئل که در راهرو ایستاده بود، احساس کرد کسی تو اتاق هست. از پشت در احساس کرد. گفت "رتانا" و گوش داد. جوابی نیامد. مانوئل اندیشید: درسته، اونجاست. گفت "رتانا" و محکم در را زد. کسی از توی دفتر گفت: "کیه؟" مانوئل گفت: "منم مانولو" صدا پرسید: "چی میخوای؟" مانوئل گفت: "میخوام کار کنم." چیزی چند بار با صدا درون در چرخید و در باز شد. مانوئل چمدان به دست آمد تو. مرد کوتاهی پشت میز ته اتاق نشسته بود. 📖 در کتابخانه‌ی مجازی «جهانِ کتاب». هم اکنون بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1381761456C452427ae59
📚کتاب 🖌نویسنده 📝ترجمه داستان از پانیفتاده: مانوئل گارسیا از پله های دفتر دون میگوال رتانا بالا رفت. چمدانش را زمین گذاشت و در زد. جوابی نیامد. مانوئل که در راهرو ایستاده بود، احساس کرد کسی تو اتاق هست. از پشت در احساس کرد. گفت "رتانا" و گوش داد. جوابی نیامد. مانوئل اندیشید: درسته، اونجاست. گفت "رتانا" و محکم در را زد. کسی از توی دفتر گفت: "کیه؟" مانوئل گفت: "منم مانولو" صدا پرسید: "چی میخوای؟" مانوئل گفت: "میخوام کار کنم." چیزی چند بار با صدا درون در چرخید و در باز شد. مانوئل چمدان به دست آمد تو. مرد کوتاهی پشت میز ته اتاق نشسته بود. 📖 در کتابخانه‌ی مجازی «جهانِ کتاب». هم اکنون بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1381761456C452427ae59
📚کتاب 🖌نویسنده 📝ترجمه داستان از پانیفتاده: مانوئل گارسیا از پله های دفتر دون میگوال رتانا بالا رفت. چمدانش را زمین گذاشت و در زد. جوابی نیامد. مانوئل که در راهرو ایستاده بود، احساس کرد کسی تو اتاق هست. از پشت در احساس کرد. گفت "رتانا" و گوش داد. جوابی نیامد. مانوئل اندیشید: درسته، اونجاست. گفت "رتانا" و محکم در را زد. کسی از توی دفتر گفت: "کیه؟" مانوئل گفت: "منم مانولو" صدا پرسید: "چی میخوای؟" مانوئل گفت: "میخوام کار کنم." چیزی چند بار با صدا درون در چرخید و در باز شد. مانوئل چمدان به دست آمد تو. مرد کوتاهی پشت میز ته اتاق نشسته بود. @jahaneketab