هدایت شده از صبح حسینی
مرا دشمن به قصد کُشت میزد
به جسم کوچک من مُشت میزد
هرآن گه پایم از ره خسته میشد
مرا با نیزهای از پُشت میزد
***
توئی ماه من و من چون ستاره
غمم گشته پدرجان بیشماره
اگر روی کبودم را تو دیدی
مکن دیگر نظر بر گوش پاره
***
بیا بشنو پدرجان صحبتم را
غم تو بُرده از کف طاقتم را
دو چشم خویش را یک لحظه وا کن
ببین سیلی چه کرده صورتم را
شاعر:سید هاشم وفایی
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
هدایت شده از صبح حسینی
یا سواره می رسید بال و پرم را می گرفت
یا پیاده می رسید دور و برم را می گرفت
سوزش موی سرم بابا طبیعی گشته است
میرسید از پشت سر موی سرم را می گرفت
از سر لج بازی اش… تا گریه ام در آورد
گاه پس میداد و گاهی – چادرم را – می گرفت
محض سوغاتی برای دخترش با یک تشر
هم النگوها و هم انگشترم را می گرفت
در نمی آورد ز گوشم گوشواره… می کشید
آنقدر که خون ،تمام معجرم را می گرفت
آن لگدهایی که میزد می نشست بر صورتم
قدرت بینایی چشم ترم را می گرفت
علیرضا خاکساری
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
هدایت شده از صبح حسینی
به جرم اینکه ندارم پدر زدند مرا
شبیه مادر در پشت در زدند مرا
خبر نداشتم اینها چقدر نامردند
خبر نداشتم و بی خبر زدند مرا
خدا کند که عمویم ندیده باشد، چون
پدر درست همین دور و بر زدند مرا
پدر، وقت غذا تازیانه می آمد
نه ظهر و شام که حتی سحر زدند مرا
سرم سلامت از این کوچه ها عبور نکرد
چقدر مثلِ تو ای همسفر زدند مرا
چه بینِ طشت، چه بر نیزه ها زدند تو را
چه در خرابه، چه در رهگذر زدند مرا
چه چشم زخم، چه زخمِ زبان، چه زخمِ سنان
اگر نظر کنی از هر نظر زدند مرا
فقط نه کعبِ نِیّ و تازیانه و سیلی
سپر نداشتم و با سپر زدند مرا
پدر من از سرِ حرفم نیامدم پائین
پدر پدر گفتم هر قَدر زدند مرا
مگر به یادِ که افتاده اند دشمن¬ها
که بینِ این همه زن بیشتر زدند مرا؟
زدند مادرتان را چهل نفر یکبار
ولی چهل منزل صد نفر زدند مرا
محسن عرب خالقی
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
هدایت شده از صبح حسینی
تشنگی شعله شد و چشم ترش را سوزاند
هق هق بی رمقش دور و برش را سوزاند
دست در دست پدر دختر همسایه رسید
ریخت نانی به زمین و جگرش را سوزاند
دخترک زیر پر چادر عمه می رفت
آتشی از لب بامی سپرش را سوزاند
سنگی از بین دو نی رد شد و بر رویش خورد
پس از آن ترکه ی چوبی اثرش را سوزاند
پنجه ی پیر زنی گیسوی او را وا کرد
شاخه ی سوخته ای نخل پرش را سوزاند
دست در حلقه ی زنجیر به دادش نرسید
هیزم شعله ور افتاد و سرش را سوزاند
این چه شهری است که لبخند مسلمانانش
جگر دخترک رهگذرش را سوزاند
این چه شهری است که بازار یهودی یانش
گیسوی بافته ی تا کمرش را سوزاند
زجر وقتی که سر حلقه ی زنجیر کشید
بند آمد نفسش باز تنش تیر کشید
گل سرخی به روی پیرهنش چسبیده
خار صحرا به تمام بدنش چسبیده
زخم رگ های پدر بند نیامد حالا
چندتا لکه روی پیرهنش چسبیده
تشنگی زخم لبش را چقدر وا کرده
بس که خشک است زبان بر دهنش چسبیده
شانه هم بر گره ی موی سرش می گرید
که به هم گیسویش از سوختنش چسبیده
دید انگشتر باباش که با قاتل بود
لخته خونی به عقیق یمنش چسبیده
زجر آرام بکش حلقه ی زنجیرت را
جرم زنجیر تو بر زخم تنش چسبیده
عمه اش با زن غساله به گریه می گفت
تار موی پدرش بر کفنش چسبیده
حسن لطفی
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
هدایت شده از صبح حسینی
shab sevom01.mp3
2.45M
برید کنار میخوام سَرُ ببینم
زخمایِ روزِ آخر رو ببینم
جلو چشامُ نگیرید که میخوام
پارگی هایِ حنجرُ ببینم
"مَن الَّذی ایتَمنی "بابایی
دیگه تو آغوشِ منی بابایی
این همه جا رفتی دلت نیومد
به دخترت سر نزنی بابایی
لبای غرق خون، با تو چه کرده چوب خیزرون
زده چه ضربه ای، شکسته دندونِ تو از همون
حالا که اومدی، کنار من بمون
جایِ طناب رو تنمِ بابایی
زخمیِ دور گردنم بابایی
محلۀ یهودیا شلوغ بود
کاشکی فقط میزدنم بابایی
میون نامسلمونا حَرم رفت
اِنقده اونجا داد زدن سرم رفت
کاشکی فقط میزدنم بابایی
یه دسته موهام با گُل سَرم رفت
شبی که گُم شدم ، صدا زدم نزن میام خودم
سوخت بابا چادری که خریدی برا تولدم
کبودِ چشمم از شبی که گم شدم
#سیدمجید_بنی_فاطمه
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
هدایت شده از صبح حسینی
نیمه شب در خرابه وقتی که
ربنای قنوت پیچیده
بعد زاری و حق حق گریه
چه شده این سکوت پیچیده
—
عمه اش گفت خوب شد خوابید
چند شب بود تا سحر بیدار
کمکم کن رباب جای زمین
سر او را به دامنت بگذار
—
آمد از بین بازویش سر را
تا که بردارد عمه اش ای داد
یک طرف دخترک سرش خم شد
یک طرف سر به روی خاک افتاد
—
شانه اش را گرفت با گریه
به سر خویش زد تکانش داد
تا که شاید دوباره برخیزد
سر باباش را نشانش داد
—
دید نیلوفر است با دستش
زخمهای شکفته اش را بست
دید چشمان نیمه بازش را
پلک آتش گرفته اش رابست
—
حلقه های فشرده زنجیر
دید چسبیده اند بر بدنش
تا که زنجیر باز شد ای وای
غرق خون شد تمام پیرهنش
—
هرکجادست می کشیدارام
چادرش زودنخ نمامی گشت
دومین باربود که سجاد
داشت دنبال بوریا می گشت
—
کفنش کرد عمه خاکش کرد
پیکری که نشان آتش داشت
یادگاری ولی به دستش ماند
معجری که نشان آتش داشت
—
با همان پیرهن همان زنجیر
دخترک زیر خاک مهمان بود
داغ اصغر بس است تدفينش
فقط از ترس نیزه داران بود
—
می کشید از میان آبله ها
خار ها را یکی یکی آرام
یادش افتادشکوه هایش را
پیش بابا یواشکی آرام
حسن لطفی
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
هدایت شده از صبح حسینی
shab sevom01.mp3
2.45M
برید کنار میخوام سَرُ ببینم
زخمایِ روزِ آخر رو ببینم
جلو چشامُ نگیرید که میخوام
پارگی هایِ حنجرُ ببینم
"مَن الَّذی ایتَمنی "بابایی
دیگه تو آغوشِ منی بابایی
این همه جا رفتی دلت نیومد
به دخترت سر نزنی بابایی
لبای غرق خون، با تو چه کرده چوب خیزرون
زده چه ضربه ای، شکسته دندونِ تو از همون
حالا که اومدی، کنار من بمون
جایِ طناب رو تنمِ بابایی
زخمیِ دور گردنم بابایی
محلۀ یهودیا شلوغ بود
کاشکی فقط میزدنم بابایی
میون نامسلمونا حَرم رفت
اِنقده اونجا داد زدن سرم رفت
کاشکی فقط میزدنم بابایی
یه دسته موهام با گُل سَرم رفت
شبی که گُم شدم ، صدا زدم نزن میام خودم
سوخت بابا چادری که خریدی برا تولدم
کبودِ چشمم از شبی که گم شدم
#سیدمجید_بنی_فاطمه
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
هدایت شده از صبح حسینی
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد
حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد
حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی
در هالهای از گیسویی خاکستری باشد
دختر دلش پر میکشد، بابا که میآید،
موهای شانه کردهاش در معجری باشد
ای کاش میشد بر تنش پیراهنی زیبا ...
یا لااقل پیراهن سالمتری باشد
سخت است هم شیرین زبان باشی و هم فکرت
پیش عموی تشنهی آب آوری باشد
با آنهمه چشم انتظاری باورش سخت است
سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد
شلاق را گاهی تحمل میکند شانه
اما نه وقتی شانههای لاغری باشد
اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد
دور و برِ گم گشتهی بییاوری باشد
خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد،
چشمش به دنبال علی اصغری باشد
وای از دل زینب که باید روز و شب انگار
در پیش چشمش روضههای مادری باشد
وای از دل زینب که باید روضهاش امشب
«بابا ! مرا این بار با خود میبری؟» باشد
بابا ! مرا با خود ببر، میترسم آن بدمست
در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد
باید بیایم با تو، در برگشت میترسم
در راه خار و سنگهای بدتری باشد
باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه
شاید برای او شب راحت تری باشد؟
(قاسم صرافان )
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
هدایت شده از صبح حسینی
shab sevom01.mp3
2.45M
برید کنار میخوام سَرُ ببینم
زخمایِ روزِ آخر رو ببینم
جلو چشامُ نگیرید که میخوام
پارگی هایِ حنجرُ ببینم
"مَن الَّذی ایتَمنی "بابایی
دیگه تو آغوشِ منی بابایی
این همه جا رفتی دلت نیومد
به دخترت سر نزنی بابایی
لبای غرق خون، با تو چه کرده چوب خیزرون
زده چه ضربه ای، شکسته دندونِ تو از همون
حالا که اومدی، کنار من بمون
جایِ طناب رو تنمِ بابایی
زخمیِ دور گردنم بابایی
محلۀ یهودیا شلوغ بود
کاشکی فقط میزدنم بابایی
میون نامسلمونا حَرم رفت
اِنقده اونجا داد زدن سرم رفت
کاشکی فقط میزدنم بابایی
یه دسته موهام با گُل سَرم رفت
شبی که گُم شدم ، صدا زدم نزن میام خودم
سوخت بابا چادری که خریدی برا تولدم
کبودِ چشمم از شبی که گم شدم
#سیدمجید_بنی_فاطمه
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
هدایت شده از صبح حسینی
از درد بی حساب سرم را گرفته ام
با دستمال بال و پرم را گرفته ام
از صبح تا غروب نشسته ام یکی یکی...
این خارهای موی سرم را گرفته ام
دردم زیاد بود طبیبم جواب کرد
یعنی اجازه ی سفرم را گرفته ام
مانند من ز ناقه نیفتاد هیچ کس
این جا منم فقط کمرم را گرفته ام
خوشحال بودنم ز سر اتفاق نیست
از دست این و آن پدرم را گرفته ام
خیلی تلاش کرده ام از دست بچه ها
این چند موی مختصرم را گرفته ام
آیینه نیست که ببینم جمال خویش
از چشم های تو خبرم را گرفته ام
تصمیم من گرفته شده پس مرا ببر
امروز از خودم نظرم را گرفته ام
این شهر را به پای تو ویرانه می کنم
مثل خلیل ها تبرم را گرفته ام
شاعر:علی اکبر لطیفیان
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseini