التماس یک حسنه در قیامت
در خبر صحیح از نبیّاکرم (صلی الله علیه و آله) است که: همانا مردمان هرگاه روز رستاخیز و دقّت حساب و دردناکی عذاب را لمس کنند، همانا پدر در این روز به فرزندش میچسبد و میگوید: «من چطور پدری برای تو در دنیا بودم؟ آیا من تو را تربیت نکردم، از دسترنج و زحمت خودم تو را غذا ندادم و تو را نپوشاندم؟ احکام را به تو نیاموختم، آیا قرآن را به تو آموختم از فامیل خودم برای تو زن تزویج کردم، بودجهی زندگی تو و همسرت را تا زنده بودم تأمین کردم بعد از مرگ هم مال فراوانی برایت بهجا گذاشتم».
فرزند میگوید: «پدرم! راست و درست میفرمایی، خواستهی شما چیست»؟
پدر میگوید: «پسرم! همانا میزان عمل و کردارم سبک است، گناهم از ثوابم بیشتر است، فرشتگان گفتهاند اگر یک حسنهی دیگر داشته باشی میزان خوبیها از بدیها سنگینتر میشود هماکنون خواهش من از شما این است که یک حسنه از کردار نیک خویش به من ببخشی تا میزان خوبیهایم بهواسطهی همان حسنه سنگین شود امروزی که خطرش بزرگ است».
فرزند به پدر میگوید: «نه، به خدا حاضر نمیشوم پدر جان! خود من هم میترسم که کفّهی گناهانم سنگین و کفّهی کارهای نیک من سبک باشد، من قدرت اینکه چیزی به تو ببخشم ندارم».
سپس پدر میرود در حالیکه پشیمان و گریان است بر آن خوبیها که به فرزندش در دنیا کرده و همینطور مادر نیز فرزندش را در این روز ملاقات میکند و میگوید: «پسرم! آیا رحم من جایگاه تو نبود»؟
میگوید: «بلی، ای مادر»!
مادر میگوید: «آیا پستانم برای تو وسیلهی آشامیدنی نبود»؟
میگوید: بلی، مادرم»!
سپس مادر میگوید: «پسرم! گناهانم سنگین و فراوان است از تو میخواهم که یکی از گناهانم را تو تحمّل کنی و بپذیری تا سبکبار شوم».
میگوید: «ای مادر، از من دور شو! همانا من سرگرم نفس و حساب خودم میباشم سپس اشکریزان از پسر جدا میشود.
این است تأویل گفتهی خدای تعالی: هیچ یک از پیوندهای خویشاوندی میان آنها در آن روز نخواهد بود و از یکدیگر تقاضای کمک نمیکنند [چون کاری از کسی ساخته نیست]! (مؤمنون/۱۰۱)
و مرد هم به همسر متوسّل میشود و میگوید: «فلانی من چطور همسری بودم برای تو در دنیا»؟
زن، اوّل او را ستایش به خوبی میکند و میگوید که تو شوهر خوبی بودی برایم».
سپس مرد به او میگوید: «من فقط یک حسنه از تو میخواهم شاید بدان واسطهی نجات پیدا کنم و وارهم از این باریکبینی حساب و سبکی میزان و عبور از صراط».
زن بههمسرش میگوید: «نه به خدا! من طاقت این را ندارم من هم مانند تو از سرنوشت امروزم بیمناکم».
پس شوهر با دلی غمگین و افسرده و سرگردان از کنار زن میرود.
این موضوع در تأویل گفتهی خدای تعالی: اگر شخص سنگینباری دیگری را برای حمل گناه خود بخواند، چیزی از آن را بر دوش نخواهد گرفت، هر چند از نزدیکان او باشد! (فاطر/۱۸) یعنی نفسی که گرانبار به گناه شده از اهل خود میخواهد که چیزی از بار او بردارند، همانا ایشان باری از گناهش را برنمیدارند؛ بلکه حال مردم روز قیامت چنین است هرکسی میگوید: «خودم، خودم، آنچنان که خدای تعالی میفرماید: یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ* وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ* وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ* لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ، روزیکه فرار میکند مرد از برادرش و مادر و پدرش و از همسر و برادرش، برای هر مردی از ایشان روز چنین کاری است که او را از هرچیز بینیاز میکند».
منابع:
تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۳۸۶ إرشادالقلوب، ج۱، ص۵۶
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨ما را دنبال کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/4066247196C93ed6e9a04
فتوحات خلیفه دوم
نقل است که علامه امینی رحمة الله علیه با یکی از مفتی های اهل تسنن مقابل شد.
آن مفتی به ایشان گفت:آیا شما منکر فتوحات خلیفه دوم هستید؟
جناب علامه امینی فرمودند:خیر!
مفتی به شدت خوشحال شدگفت:احسنت!بالاخره اعتراف کردید،حالا خودتان فتوحات ایشان را با زبان خود بفرمایید... .
علامه فرمودند:اولین فتح خلیفه دوم درِ خانه مادرِ ما #زهرا سلام الله علیها بود که با لگد بر در خانه ای زد که جناب عزرائیل علیه السلام بدون اجازهی حضرتش وارد نشد.
آن شخص بهت زده علامه را نگاه می کرد و هیچ نگفت!
#حضرتزهرا_سلاماللهعلیها
#داستان_و_عبرت
شیخ علی کاشف الغطاء نوه شیخ جعفر کاشف الغطاء نقل میکند:
جد ما مرحوم کاشف الغطاء با خود گفت: مردم در احکام الهی از ما متابعت می کنند و ما فتوی می دهیم و آنها عمل می کنند.
🔹در مورد شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم اگر ما اعلام بکنیم که شهادت آن حضرت، روی ۷۵ روز است یا روی ۹۵ روز است مردم متابعت می کنند و دو دستگاه و دو موقع عزاداری برپا نمی شود و تصمیم گرفت در این مورد مطالعه کند.
👈🏻 لذا کتب مربوطه از شیعه و سنی را جمع کرد تا با یک بررسی عمیق تحقیق کند و حکم نهایی را صادر کند. آن بزرگوار (شیخ جعفر کبیر) مادر پیری داشت متجهده و اهل عبادت بود. شب در عالم خواب حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) را در خواب می بیند که با حال غضب (با این تعبیر) فرمودند که:
⭕️ این چه کاری است پسرتان می خواهد بکند و می خواهد [عزاداری] شهادت مرا کم کند.
🔸این زن که روحش از تصمیم پسرش خبر نداشت از اتاق می آید بیرون، نصف شب می بیند که چراغ اتاق پسرش روشن است معلوم است که بیدار است. می آید درب اتاق شیخ را باز می کند وارد می شود، می بیند اینقدر کتاب دور شیخ جمع شده است که اصلا خود شیخ پیدا نیست.
- می رود جلو صدا می زند؛ پسر چه می کنی که حضرت زهرا (سلام الله علیها) بر تو غضبناک است.
مرحوم شیخ فکری می کند، می پرسد چه شده است؟!
- مادر میگوید: بی بی حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرمودند می خواهد #ایام_شهادت مرا کم کند؟!
🔹مرحوم شیخ می فهمد اقدامی که می خواست بکند مورد نظر حضرت زهرا (سلام الله علیها) نیست.
خود حضرت می خواهند که دو برنامه، دو تشکیلات، دو وقت جلسات گرفته بشود.
- مرحوم شیخ، بساط را جمع می کند و می گوید همانطور که روال بوده برای حضرت زهرا دو دفعه عزاداری و مجالس منعقد بشود.
#حضرتزهرا_سلاماللهعلیها
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨ما را دنبال کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/4066247196C93ed6e9a04
...کوزه آب
🔸حجة الاسلام حاج میرزا علی آقا محدث زاده' فرزند شیخ عباس قمی(ره) نقل فرمود: موقعی که نجف بودم، با برادرم قرار گذاشتیم که به نوبت، هر شب جمعه یک کوزه آب در صحن مطهر حضرت امیر (سلام الله علیه) جهت پدرمان خیرات کنیم.
.
🔸شبی مرحوم پدرم را در خواب دیدم که زبانش نزدیک بود از شدت عطش بیرون بیاید، به پدرم عرض کردم: چه شده؟
.
🔸فرمود: تشنه ام. گفتم: آب اینجا هست بردارید و میل کنید. فرمود: از آب موجود در صحن مطهر می خواهم بنوشم.
.
🔸از خواب بیدار شده و از برادرم پرسیدم: دیشب شما به نوبت خود، آیا عمل کردید یا خیر؟ برادرم گفت: نه! با رفقا گرم صحبت شدم و فراموشم شد در صحن آب را به زائران حضرت برسانم.
#شب_جمعه
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨ما را دنبال کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/4066247196C93ed6e9a04
ابوبصیر از اصحاب امامصادق علیه السلام نقل کرده است که من خدمت امامصادق علیه السلام بودم.
مردی آمد و گفت: یابن رسولالله! در همسایگی من کسانی هستند که مطرب و آوازهخوان میآورند، من گاهی به دستشوییای که پشت دیوار همسایه قرار گرفته، میروم. صدای آوازهخوان را میشنوم و بیش از مقدار لازم آنجا توقف میکنم و از شنیدن آن صدا لذت میبرم، آیا این کار من ناپسند است؟
امام صادق علیه السلام فرمود: این کار را مکن.
مرد گفت: آقا من که نه خودم به مجلس آنها میروم و نه آنها را به خانه خود میآورم، تنها صدای آنها را در دستشویی خانهام میشنوم.
امام فرمود: آیا این آیه از قرآن را نخواندهای:
«ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولا» (اسراء - ۳۶)
همانا گوش و چشم و دل همگی ( در برابر خداوند ) مسئولند.
مرد گفت: یابن رسولالله! این آیه را تا به حال نشنیده بودم، اینک در محضر شما از این گناه استغفار میکنم و تصمیم میگیرم که دیگر این گناه را مرتکب نشوم.
امام فرمود: برو غسل توبه کن و چند رکعت نماز بخوان بعد از نماز استغفار کن و از خدا بخواه که تو را بیامرزد و اگر با آن حال میمردی چه گرفتاریها که داشتی.
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨ما را دنبال کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/4066247196C93ed6e9a04
علامه حلی و بوسه بر خاك پای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) .
.
علامه حلی، هر هفته از حله با پای پیاده به سوی كربلا راه می افتاد تا فضیلت زیارت امام حسین سلام الله علیه را در شب جمعه درك نماید. .
آن بزرگوار، طی سفری از حله به كربلا، به محضر نورانی امام عصرعجل الله تعالی فرجه الشریف می رسند، اما، حضرت را نمی شناسند. در طول مسیر، عصا از دست علامه به زمین می افتد.
امام زمان علیه السلام خم می شوند، عصای علامه را برمی دارند و به دست ایشان می دهند. .
در همین هنگام سوالی در ذهن علامه القا می شود و از محضر امام زمان علیه السلام می پرسد:
- آیا در این عصر و زمان كه غیبت كبراست، می توان حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف را دید یا نه؟
حضرت در پاسخ علامه می فرمایند: - چگونه صاحب الزمان را نمی توان دید و حال آن كه دست او هم اكنون در دست توست؟! به محض این كه علامه این پاسخ را می شنود، بی اختیار خود را به زمین می اندازد تا پای مبارك حضرت را ببوسد كه در این هنگام از كثرت شوق مدهوش می شود.
منبع:
تنكابنی، قصص العلما، ص 355
#شب_جمعه
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨ما را دنبال کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/4066247196C93ed6e9a04
علامه میرجهانی می فرمودند: به دستور استادم آقا سید ابوالحسن اصفهانی(ره) برای اصلاح برخی از امور و کارها از نجف اشرف رفتم به سامرا پول هم زیاد با خود برده بودم. اول پول ها را بین اهل علم و خدام حرم عسکریین علیهما السلام تقسیم کردم.
مخصوصاً برای آسایش و امنیت بیشتر زائران، به خدمه حرم و سرداب مقدس پول بیشتری دادم. به همین دلیل آنها برای من احترام بیشتری قائل بودند.
یک بار کلیددار حرم گفت: آقا اگر در این مدت که اینجا تشریف دارید، امری داشتید، من در خدمت حاضرم.
من هم از او خواهش کردم که اجازه بدهد شب ها در حرم عسکریین علیهما السلام بمانم و دعا کنم. آنها هم قبول کردند. ده شب در حرم مطهر عسکریین علیهما السلام میماندم و آنها در را به روی من می بستند و می رفتند.
اذان صبح می آمدند و در را باز می کردند. شب دهم شب جمعه بود. توی حرم خیلی دعا کردم و زیارت و تشرف به خدمت مولایم حضرت صاحب الامر علیه السلام را خواستم.
موقع صبح که در را باز کردند، بعد از خواندن نماز صبح به سرداب مقدس مشرف شدم. چون هنوز آفتاب نزده بود و هوا تاریک بود، شمعی در دست گرفتم و از پله های سرداب پایین رفتم. وقتی به صحن
سرداب رسیدم، دیدم بدون اینکه چراغی باشد آنجا روشن است. آقای بزرگواری هم نزدیک صفّه مخصوص نشسته بود و ذکر می گفت. از جلوی او گذشتم.
سلام کردم و مقابل صفّه ایستادم. زیارت آل یاسین را خواندم و ایستادم به نماز و زیارت، در حالی که جلوتر از آن آقا بودم. بعد از نماز «دعای ندبه» را خواندم وقتی به جمله «و عرجت بروحه إلی سمائک» رسیدم، آن آقا گفتند:
این جمله از ما نرسیده بگویید «و عرجت به إلی سمائک» بعد گفتند: «هیچ وقت بر امامت تقدم نکن».
دعا را تمام کرده و به سجده رفتم. در سجده بود که چیزهای دیگری به ذهنم آمد. اینکه سرداب بدون چراغ روشن بود، اینکه آن «آقا» گفت این جمله دعای ندبه از ما نرسیده، اینکه تذکر داد چرا بر امامت مقدم
شده ای؟ فهمیدم چیزی که در حرم مطهر حضرت عسکری علیه السلام از خدا خواستم، نصیبم کرده است.
از سجده که سر برداشتم، خواستم دامن حضرت را بگیرم و با ایشان صحبت کنم، حاجاتم را بخواهم، اما دیگر دیر شده بود. سرداب تاریک بود و هیچ کس هم جز من آنجا نبود. وقی بیرون می آمدم، با خود زمزمه کردم:
من که مخمور از می سرشار دیدارم هنوز
باز مشتاق فروغ روی دلدارم هنوز
گر طبیب از بهر درمانم شراب وصل داد
لیک حق داند که من از هجر بیمارم هنوز
جان حیران بر لب آمد در تمنای وصال
فخرم آن باشد که پیش گل رخان خارم هنوز
#داستان_و_عبرت
#شب_جمعه
اللّهم عجّل لولیک الفرج
💢 آنان که خاک را به نظر #کیمیا کنند!
🔰 ابوهاشم جعفرى گفت: در خدمت حضرت #امام_على_النقى علیه السلام از سامراء خارج شديم؛ به ديدار قافلهاى میرفت كه قرار بود بيايند ولى قافله دير كرد.
یک زين اسب را براى امام گذاشتند؛ حضرت روى آن نشستند، من نيز از مَركب خود پياده شدم و مقابل آن جناب نشستم.
💬 شروع به صحبت فرمود؛ من از #تنگدستى و ناراحتى خود شكايت كردم. دست انداخت و مقدارى از ريگهایى كه بر آن نشسته بود را برداشت و به من داد و فرمود: با اين ریگها به زندگیت وسعت بده ولى این امر را از دیگران بپوشان؛ من نیز آن را پنهان كردم.
✨ از آنجا برگشتيم؛ وقتى نگاه كردم ديدم ریگها مثل آتش میدرخشد؛ #طلا ى سرخ رنگى است!
‼️ زرگرى به منزل خود بردم و به او گفتم اين طلا را برايم آب كن. زرگر طلا را ذوب كرد و گفت: طلاى به اين خوبى نديده بودم با اينكه به صورت ريگ است؛ از كجا اين را آورده اى؟ واقعا #شگفت_انگيز است!
📚 اعلام الورى، ج۲، ص۱۱۸؛ دُرالنظيم، ص۷۲۷؛ كشف الغمه، ج۳، ص۱۹۲.
🔘#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨ما را دنبال کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/4066247196C93ed6e9a04
📢 لشکر متوکل ملعون و لشکر امام هادی علیه السلام.
✍ قطب راوندى روايت كرده که متوکل امر كرد لشکر خود را كه نَود هزار بودند از ترکهایی كه در سامراء بودند، كه هر كدام توبره اسب خود را از گِل سرخ پر كنند و در ميان بيابان وسيعى در موضعى روى هم بريزند. ايشان چنين كردند و به منزله كوه بزرگى شد واسم آن را تل مخالى نهادند. آنگاه بالاى آن رفت و حضرت امام هادی عليه السلام را نيز به آنجا طلبيد و گفت: شما را اينجا خواستم تا مشاهده كنى لشكرهاى مرا و امر كرده بود لشكريان را كه با زينت و اسلحه تمام حاضر باشند و غرضش آن بود كه شوكت واقتدار خود را بنمايد تا مبادا آن حضرت يا يكى از اهل بيت او اراده خروج بر او نمايند. حضرت فرمود: مى خواهى من نيز لشكر خود را بر تو ظاهر كنم؟ گفت: بلى. پس حضرت دعا كرد و فرمود: نگاه كن! چون نظر كرد ديد مابين آسمان و زمين از مشرق و مغرب پر است از ملائكه وتمام شاكى السلاح بودند! خليفه چون این صحنه را ديد غش کرد. چون به هوش آمد حضرت فرمود: ما به دنياى شما كارى نداريم. ما مشغول به امر آخرت مى باشيم. بر تو باكى نباشد از آنچه گمان كرده اى. يعنى اگر گمانت آن است كه ما بر تو خروج مى خواهيم بكنيم از اين خيال راحت باش ما اين اراده را نداريم.
📚 الخرائج و الجرائح، ۱/۴۱۴
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨ما را دنبال کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/4066247196C93ed6e9a04
⭕️ رقعه تو، به دست امام زمان علیه السلام رسید و...
💠 عالم فاضل، آقا میرزا ابراهیم شیرازی حائری فرمود: زمانی که در شیراز بودم، چند حاجت مهم داشتم و متحیّر بودم که چطور به آنها دست پیدا کنم؛ لذا سینه ام تنگ شده بود...
- یکی از آن حاجتها توفیق زیارت کربلای معلّی و حضرت سیدالشهداء علیه السلام بود.
🔸چاره ای برای رسیدن به خواسته ام ندیدم مگر این که به ساحت مقدّس حضرت بقیه اللّه ارواحنا فداه، متوسل شوم. به همین جهت حاجات خود را در عریضه ای که از ائمه اطهار علیهم السلام روایت شده است، درج نمودم...
و نزدیک غروب آفتاب در حالی که تنها بودم از شهر خارج شدم و کنار استخری که آب زیادی داشت رفتم.
🔹در آن جا، از نوّاب اربعه حضرت ولی عصر سلام الله علیه، جناب حسین بن روح را صدا زده و آنچه را که در روایات وارد شده عرض کردم و ایشان را واسطه خود با امام زمان سلام الله علیه قرار دادم.
عریضه را در آب انداخته و هنگام غروب از دروازه دیگر شهر وارد شدم.
🔸از این کار غیر از خدای تعالی هیچ کس مطّلع نشد و به احدی هم نگفتم. صبح روز بعد به محضر استادی که نزد او درس می خواندم، رفتم. تمام همدرسها آن جا حاضر بودند.
🔹ناگاه سیّد جلیلی به لباس خدام حضرت ابی عبداللّه الحسین علیه السلام وارد شد و نزدیک استاد نشست.
هیچ کدام از ما تا آن وقت او را ندیده و نشناخته بودیم و بعدا هم او را در شیراز ندیدیم!
🔸آن سید متوجه من شد و مرا به اسم مخاطب قرار داد و فرمود: میرزا ابراهیم، بدان که رقعه تو خدمت حضرت صاحب الزمان عليه السلام رسید و به آن بزرگوار تسلیم شد!
از صحبت ایشان مبهوت شدم...
🔹دیگران هم معنی کلام سید را نفهمیدند؛ لذا از اوپرسیدند: جریان چیست؟ فرمود: شب گذشته در خواب دیدم عدّه زیادی اطراف جناب سلمان محمدی جمع شده اند.
نزد آن حضرت رقعه ها و نامه های زیادی بود و ایشان مشغول نظرکردن به آنها بودند.
🔸وقتی جناب سلمان مرا دیدند به من فرمودند: برو نزد آمیرزا ابراهیم [علاوه بر اسم سایر مشخصات مرا نیز بیان نموده بود] و به او بگو رقعه اش دست من است.
و دست خود را بلند کرد، سپس رقعه به حضرت حجه عجل اللّه تعالی فرجه الشریف رسید.
و در همان عالم رؤیا دیدم که ایشان رقعه ای مهر کرده در دست داشتند.
🔹در همان عالم خواب این طور فهمیدم که نامه هر کس را آن سرور قبول کرد، آن را مهر می کند و کسی که حاجتش قبول نیست اصل آن را به او ردّ می کند.
حاضرین و هم درسها راجع به صادق بودن خواب سید از من پرسیدند...
🔸من هم قضیه را برایشان بیان کرده و قسم خوردم که احدی بر این کارم مطّلع نبوده است. لذا آنها مرا بشارت دادند که حاجاتم برآورده خواهد شد و همان طور هم شد...
👈🏼 یعنی طولی نکشید که به زیارت #کربلا موفق شدم، چنانکه الآن در این جا (کربلا) هستم و سایر حوائجم هم بحمداللّه برآورده شد.
🔗 منبع: کتاب "تشرّفات" به قلم مرحوم حاج شیخ علی اکبر نهاوندی.
#داستان_و_عبرت
«همراهی با اهل بیت در دنیا و آخرت»
شیخ صدوق نقل کرده اسماعیل بن سهل گفته است من در نامهای به حضرت امام جواد علیهالسلام نوشتم:«ذکری را به من بیاموز چون بگویم در دنیا و آخرت با شما باشم!»
حضرت در جواب من به خط خود، که آن را میشناختم نوشتند:
أَكْثِرْ مِنْ تِلاَوَةِ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ وَ رَطِّبْ شَفَتَيْكَ بِالاِسْتِغْفَارِ
هر چه بیشتر سورۀ «انّا انزلناه» را بخوان و لبهای خود را به استغفار مرطوب گردان.
#داستان_و_عبرت
ابان بن تغلب که یکی از شاگردان نزدیک امام صادق «سلاماللهعلیه» بوده، نقل می کند که من خدمت امام صادق «سلاماللهعلیه» در حال طواف بودم.
🔸شخصی من را صدا کرد و کاری با من داشت، جوابش را ندادم. دفعۀ دوم صدایم کرد، باز هم جوابش را ندادم؛
- امام صادق «سلاماللهعلیه» فرمودند: او با توست؟
- گفتم: بله،
- فرمودند: شیعه است؟
- گفتم: بله،
- گفتند: که چرا نمی روی جوابش را بدهی؟ طواف را رها کن و با او برو.
- گفتم: حتی اگر #طواف_واجب باشد؟
- فرمودند: آری.
🔹مرحوم آخوند خراسانی «رحمتالله علیه»، صاحب کفایه، را دیدند که نیمه شب چراغ به دست، در کوچه های تاریک و ترسناک نجف می رود. گفتند آقا کجا می روید؟
🔸 گفت: زن همسایۀ ما درد زایمان گرفته است و کسی نیست دنبال ماما برود، شوهر او غریب است و ممکن است ماما دنبال او نیاید، زن من هم نیمه شب نمی تواند برود. لذا من دارم می روم او را بیاورم.
#داستان_و_عبرت