eitaa logo
💗رمان جامانده💓
408 دنبال‌کننده
98 عکس
26 ویدیو
0 فایل
✨﷽ 🚫خواننده عزیز ❗ #کپی‌برداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونی‌و‌الهی دارد .🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 🍃 🍎مادامى که سيب با چوب باريکش 🍃به درخت متصل است، 🍎همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند, 🍃باد باعث طراوتش میشود .... 🍎آب باعث رشدش میشود .... 🍃و آفتاب پختگی و کمال ميبخشد ✨اما.... 🍎به محض منقطع شدن از درخت 🍃و جدايى از "اصل" 🍎آب باعث گندیدگی، 🍃باد باعث پلاسیدگی، 🍎و آفتاب باعث پوسیدگی ، 🍃و ازبين رفتن طراوتش میشود 🍎مراقب وصل بودن به "اصالتمان" باشیم 🍃که انسانیتمان از بین نرود ..... 🍃 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ تا اینکه نزدیکم شد و نگه داشت ،درو باز کرد و از ماشین پیاده شد و اومد سمتم دیدن دوستانی که باهاش خاطرات خوبی داشتی حتی اگر بعد از سالهای طولانی هم که شده خیلی خوشحال کننده و حال عوض کننده است تا رسید بهم بغلم کرد و روبوسی کردیم _سلام خوش اومدی سوارشو سوار ماشین شدیم و راه افتادیم _باید ببخشی دیر رسیدم نمیدونم یادت مونده یا نه من اهل سرعت روندن نیستم مخصوصا تو این جاده ی خطرناک برای همین گفتم چند دقیقه معطل بشی بهتره تا هیچ وقت همو نبینیم اینو گفت و لبخندی زد میثم ادم خیلی خشک و با حساب کتابی بود به این راحتی سرش کلاه نمیرفت و خیلی ادم سخت کوشی بود همزمان چند جا فعالیت میکرد و بقول خودش میخواست تا جوونه مال دنیا جمع کنه و موقع پیری محتاج کسی نباشه یه تیکه کلام خیلی معروفی هم داشت که همیشه میگفت و مخندید کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من بقول خودش این ضرب المثل اون روزهایی که ناامید شده خیلی کمکش کرده و برای همین از هیچ کس هیچ انتظاری نداشت و این اخلاق باعث شده بود احترام خاصی بین اطرافیان بهش قائل بشن _ایرادی نداره ، از دیر کردنت نگران شدم ولی نه بخاطر خودم ، گفتنم نکنه اتفاقی افتاده باشه ، به هر حال حالا اومدی از لحن بی روحم که زمین تا اسمون نسبت به قبل متفاوت شده بود هر کسی میتونست بفهمه حالم گرفته است و میثم هم از این قائله مستثناء نبود داخل روستا کنار یه سوپری نگهداشت و رفت داخل و بعد از چند دقیقه دیگه با دست پر از خرید بیرون اومد و نشست تو ماشین و راه اومده رو برگشتیم سمت ورودی روستا چند صد متری که از روستا فاصله گرفتیم داخل باغشون پیچید و از جاده تنگ و تاریک که پر از درخت بود گذشت تا رسید به خونه باغ بر خلاف روزهای قبل که همیشه دوست داشتم با صحبت کردن هرچند کوتاه فشاری رو از روم بردارم این بار حتی اگر میخواستمم نمیتونستم صحبت کنم انگار به دهنم قفل زده باشن ساکت و بی روح نشسته بودم 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ منم پیاده شدم و تکیه دادم به ماشین و به سکوت مرگ باری که تو باغ حاکم بود توجه داشتم ، گاهی صدای جیرجیرک میومد و گاهی قطع میشد هوا انقدر تاریک بود چیزی دیده نمیشد تا اینکه چراغ روشن شد محوطه به چشم اومد ، سمت راست جاده باغ زیتون و سمت چپ باغ انار بود محو تماشا بودم که میثم رسید و بعد از برداشتن خریداش اومد سمتم و وارد شدیم چراغ رو روشن کرد و رفت سمت اشپزخونه ، وسط اتاق وایسادم و نگاهی به دور و اطراف کردم ، اخرین باری که من اینجا اومدم تازه داشتن نقشه ساختشو میکشیدن ولی الان.... روی مبل نشستم و منتظر شدم تا میثم بیاد ، از صدایی که تو اشپزخونه راه انداخته بود فهمیدم داره چایی دم میکنه تا اینکه کارش تموم شد و اومد پذیرایی و کنارم نشست از اونجایی که هیچ وقت اهل حاشیه نبود و حتی تو حرف زدن هم بطور خلاصه شده و کوتاه مطالب رو بیان میکرد نگاهی بهم کرد و گفت _ خوش اومدی ، خیلی وقته کسی نیومده پیشم و خیلی تنها بودم ، با اینکه تنهایی رو دوست دارم ولی امروز صبح از خدا خواستم یکی رو بفرسته پیشم که خیلی دوسش دارم که قرعه به نام تو افتاد حالا که تا اینجا اومدی برو سر اصل قضیه اخرین جمله ای که گفت نشانگر این بود که میدونه حالم گرفته است و اومدم اینجا تا کمی به ارامش برسم و خالی بشم ولی قضیه کمی متفاوت تر بود _ اصل مطلب؟ حرف اینکه بخاطر نداشته هات سرزنش بشی ، بخاطر سهل انگاری هایی که کردی ، تنبلی هایی که کردی ، نداشتن هدف ، نداشتن انگیزه سرزنش بشی و بهت بگن تا الان ، تا این سن ، با این قد و هیکل بدرد نخوری ، این اصل قضیه بود نگاهی بهم کرد و گفت _ خب پس علاوه بر مشکل مالی مشکل دیگه ای هم وجود داره ، مهدی جان یادته همیشه مگفتم پول حلّال مشکلاته ولی اطرافیانم میگفتن پول خوشبختی نمیاره ، اصل حرف منو نفهمیدن و مطلب رو میچرخوندن اخر سرم بهشون گفتم اگر.پول خوشبختی نمیاره پولاتون رو بدید به من تا شما خوشبخت و من بدبخت بشم ، همونایی که این شعار رو میدادن اول از همه ساکت شدن این رسم دنیاست ، پول داشته باشی اقایی و خانمی میکنی نداشته باشی ادم حسابت نمیکنن ، حتی افراد خانواده ات _ درسته ولی گذشته ها گذشته 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 اینـکه میگویـم دمـا دَم مـذهـبى ها عاشق ترند.. بـا دلـیل میگویـم کـه آنها واقـعا عـاشـق تـرنـد.. هـرکـه الگویـش مـولاعـلى و فـاطمـه اسـت.. بـر یـقـین هـم مـیتوان گـفـت ؛کـه آنها عـاشـق تـرنـد.. ♥️💍
🌸🍃 🍃 همه گویند برات کربلا دست رضاست جان معصومه نده دلخوشیمی را بر باد من و یارم حرم حضرت سقا یهویی میشود”ناز ترین عکس” بماند در یاد 🍃 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ صدای جوشیدن اب که بلند شد پاشد و رفت اشپزخونه تا جایی رو دم کنه و بعد لحظاتی برگشت و نشست کنارم _از دست من کاری بر میاد _ برای این اینجا نیومدم که اگر.از دستت کاری بر میاد کمکم کنی ، اومدم ببینمت و کمی دور از شهر باشم. _قدمت روی چشم ، از شهر چه خبر ؟ فکر کنم یه سالی هست از خونه اومدم اینجا و از شهر بی خبرم ، تو این یک سال یکی دوبار پدر و مادرم اومدن برای سر کشی باغ ها و زمین ها و دوباره برگشتن _ خبر خاصی نیست ، همون مردم با همون روحیات حرفم که تموم شد رفت دوتا چایی ریخت و اورد و گفت _خسته ای؟ _منظورت از خستگی چیه؟اگر خستگی راه رو میگی نه خودت که میدونی من از جاده خسته نمیشم ولی از لحاظ روحی ... به خلوت و ریکاوری احتیاج دارم ، دوستدارم همه چی رو از نو شروع کنم بقول بساز بفروش ها خودمو بکوبم و از نو بسازم. میخوام از درس هایی که از گذشته گرفتم و تجربه روی تجربه تلنبار کردم استفاده کنم ، دیگه تجربه های تلخ بسته وقت جبران رسیده تمام لحظاتی که حرف میزدم سر میثم پایین بود و گوش میداد حرفم که تموم شد گفت _امیدوارم گیر کارت هر کجا که هست به زودی رفع بشه تصمیم خوبی گرفتی بهت تبریک میگم ولی تصمیم بهتر اینکه اومدی اینجا و میخوای خلوت کنی و فکر کنی فردا برات روز خوبی خواهد بود ، فردا باید کارهای باغ رو انجام بدم تو باغ قدم بزن ، بالای کوه برو ، تو استخر باغ اب تنی کن ، با خودت خلوت کن ، اجازه نده کسی یا چیزی وارد ذهنت بشه از امروز تا هر وقت که خواستی تو تعطیلاتی هستی که تنها دوست و رفیقت خودتی نه کسی دیگه حرفاش برام امید بخش و شیرین بود ، از ته دل از خدا تشکر مشتی کردم که رفیقای خوب و با صفایی دارم که عاقل و منطقی و فهیم هستن حرفهاش که تموم شد گفتم _ برای همین اومدم اینجا ، چند روزی تحملم کن تا حالم روبراه بشه ، میدونم خودت دل گرفته ای و خیلی وقته خلوت کردی ، نمیدونم کی میخوای از این خلوتت بیرون بیای ؟ ولی قول میدم خلوتتو به هم نزنم بشرطی که قول بدی خلوتمو به هم نزنی!! حرفم که تموم شد لبخندی زد و گفت 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸