eitaa logo
💗رمان جامانده💓
414 دنبال‌کننده
98 عکس
26 ویدیو
0 فایل
✨﷽ 🚫خواننده عزیز ❗ #کپی‌برداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونی‌و‌الهی دارد .🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ گل و شیرینی خریدن قبل از دیدن هم توهینه به خانواده دختره است عزیزم _واااا چه توهینی _ این کار این حرف رو میرسونه که ما انتخابمون رو کردیم و پسندیدیم و اومدیم دهنمون رو شیرین کنیم ما پسندیدم یعنی ما همه کاره ایم نه شما خب حالا اونا پسند نکردن و گل و‌شیرینی رو پس‌دادن بهمون شما ناراحت نمیشید؟ خواهرم جواب‌داد _چرا من ناراحت میشم بنظرم حرفت منطقیه _با اینکه قدیم ها این رسم بود ولی با احترام به همه قدیمیهای ساده دل و پاکمون ، اشتباه کردن ، قدیمی ها هم مثل ما ادم بودن و ممکن بود خطا کنن ، معصوم که نبودن بعد از تموم شدن حرفمون رخصت گرفتم برای حرکت سمت خانه امید.... ماشین رو ده بیست متر پایین تر از خونشون پارک کردم و پیاده شدیم و‌با هم حرکت کردیم سمت در‌خونشون هنوز نرسیده بودیم دم در که دیدم پرده پنجره رو به خیابون خونشون حرکت کرد ، فهمیدم زیر نظر بودم و خندم گرفت یاد خاطرات و سوتی های خواستگاری که شنیده بودم افتادم زنگ رو زدیم و تا در رو باز کنن خواهرم نزدیکم د و‌دستی به یقه و موهام کشید تا اینکه مادر‌نرگس خانم اومد پایین و تعارف کرد بریم بالا یه خونه دو‌طبقه جنوبی‌بود که یه نیم کف پایین داشت ، ما از پله ها بالا رفتیم و وارد شدیم و نشستیم تو پذیرایی نیما هم با ما بود و مثل چسب چسبیده بود به من مادر نرگس رفت تو اشپزخونه و از سر‌و‌صدایی که بلند شد فهمیدم داره بشقاب و‌چنگال هایی رو که اماده کرده بود رو میاره خواهرم گفت _زهرا خانم لطفا بیاید بنشینید ، وقت برای خوردن هست زحمت نکشید زیاد مزاحمتون نمیشیم نگاهی به خواهرم کردم و گفتم 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ _ چی داری میگی ابجی زیاد مزاحم نمیشیم؟ من میخوام زیاد مزاحم بشم ، مگه قرار نیست پسر و دختر صحبت کنن؟خب باید وقت بزارن دیگه تو ده دقیقه که نمیشه صحبت کرد _اره راس میگیا میخوای بگم کارشو‌بکنه زیاد مزاحم میشیم اینو که گفت مادرم خندید و‌نیما مثل بمبی که منفجر شده از خنده ترکید ، زهرا خانم بابشقاب وارد شد و تا قیافه نیما رو دید خندش گرفت و گفت اقا نیما چرا اونجوری شد؟؟؟ _خواهرم که خنده رو لباش بود گفت چیز خاصی نیست فرصت شد بهتون میگم بعد از خوردن میوه و شیرینی زهرا خانم رفت و‌چایی ریخت و دخترشو‌صدا زد _نرگس جان ، بیا مادر در اتاق باز شد و دیدم دختر خانمی با چادر سفید و سر و چشم به زمین دوخته وارد شد و بعد از سلام و احوال پرسی با مادر و خواهرم رفت اشپزخونه و سینی چایی رو گرفت و اومد اول چایی رو گرفت مادرم ، بعد خواهرم ، بعد نیما که مابین خواهرم و من بود ، قبل از اینکه به من برسه نگاهی به بقیه کردم ببینم چیکار میکنن دیدم دو‌تا چشم دارن دوتا هم قرض گرفتن دارن به من نگاه میکنن خدایا عجب جایی گیر کردما ، بخوام به دختره نگاه کنم میدونم ده چشم دارن رصدم میکنن و‌هر کدوم فکرایی در موردم میکنن ، نگاه نکنم که چیکار کنم اخه تو فیلم ها دیدم نگاه میکنن، اخه این چش سفیدت چجوری نگاه میکنه من روم نمیشه ..... تو این فکرا بود که نرگس خانم باسینی جلوم ظاهر شد یا ابوالفضل استکان چایی رو برداشتم و بدون اینکه سرمو بالا بیارم تشکر کردم و ایشونم رفتن به مادرشونم چایی گرفتن و نشستن کنار مادر چند لحظه سکوت تو فضا حاکم شد تو این زمان فرصت شد نگاهی به خونشون بندازم ببینم از نظر اجتماعی و ... چقدر به هم نزدیک هستیم و به دقت خونه رو رصد کردم تو این لحظاتی که من داشتم عملیات شناسایی انجام میدادم نگو بقیه چایی هاشون رو خوردن و من موندم 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ که با صدای زهرا خانم به خودم اومدم _اقا مهدی چاییتون سرد شد بفرمایید _چشم‌ چایی رو برداشتم بخورم ولی.... اتاق ساکت ساکت بود ، یه قلوپ چایی خوردم ، همون چایی موقع پایین رفتن از گلوم صدا داد و این باعث شد نیما استارت خندها رو بزنه بقیه خندشون گرفت ولی به روی خودشون نیاوردن خب عادیه وقتی همه جا ساکت باشه ادم اب بخوره یا چایی، صدای پایین رفتنش تو فضا میپیچه دومین بار که خوردم و دوباره صدا پیچید نیما دیگه طاقت نیاورد و با صدای بلند زد زیر خنده و بقیه هم پشت سرش خندیدن از ترس ابروم بقیه چایی رو‌گذاشتم سرجاش و گفتم دیگه میل ندارم اوضاع داشت برام حاد میشد که مادرم فرشته نجات شد و فضا رو‌عوض کرد و‌گفت _غرض از اومدنمون به اینجا رو‌که در جریان هستید ، قراره دختر و پسر برن با هم حرف بزنن و اگر صلاح دیدن با هم زندگی کنن برنامه های بعدی رو هماهنگ کنیم _بله درسته منم موافقم _پس اگر اجازه بدید پسرم با دخترتون برن تو اتاق و با هم صحبت کنن _بله حتما ، رو به نرگس خانم کرد - دخترم پاشو راهنماییشون کن به اتاق نرگس پا شد و با اجازه از بقیه رفت و کنار اتاق رو به حیاط وایساد تا منم بیام ، منم پا شدم و با اجازه گرفتن از بقیه سمت اتاق رفتم و بعد از وارد شدن به اتاق در رو بستیم نگاهی به اتاق کردم ، در عین سادگی دلچسب بود ، تا اینکه به نرگس خانم گفتم _تا حدودی هر چند خیلی کم از همدیگه اطلاعاتی داریم ، ولی برای تکمیل شناخت از هم ، ازتون خواهش میکنم از روحیات و اخلاق خودتون و انتظاری که از همسرتون دارید رو بگید بین صحبت هام یکی دو باری بهش نگاه کردم ولی انقدر برقی و سریع بود که اصلا نفهمیدم دماغ و چشم و دهن سر جاشون قرار دادشتن یا نه تا برسه ببینم چه شکلی باشه 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ _ به مادر و‌ خواهرتونم گفتم ولی کامل ترش رو به شما هم میگم برای من اخلاق و ایمان مهمه ، رفتار با مادر ، اعتقادت و اهل نماز بودن اهمیت زیادی داره انتظار من از همسرم اینه که صادق و وفادار باشه این دو خصوصیت اگر در هر کس باشه هیچ نگرانی در اینده و حال پیش نمیاد و ارامش تو زندگی حاکم میشه اینا مطالبیه که الویت های من هست که در نظر دارم. من ادم قانعی هستم و معتقدم پول و خونه و ماشین رو هم با تلاش و زحمت خودمون به دست میاریم و توکلم به خداست. خیلی برام جالب بود که تو این جامعه با این افکار عجیب دخترهایی هم هستند که واقعا دوست دارن زندگی کنن و مادیات بعد از ارامششون تو الویت قرار داره از صحبتهایی که کرد خوشم اومد ولی کار اینجا تموم نمیشد و باید میفهمیدم این حرفها با واقعیت چقدر فاصله داره حرفهاش که تموم شد ادامه داد _اینها مطالبی بود که فعلا به ذهنم رسید حالا شما بفرمایید _ توضیحات شما خوب و فشرده بود ممنون برای من هم الویت ایمان و اخلاق و خوش رویی و مهربان بودنه چهره و قیافه بسیار مهمه مخصوصا برای پسرها ، ولی نظره من چیز دیگه است، اگر برای شکل و ظاهر از ده هر نمره ای بدن من دوست دارم همسرم هم رتبه و هم نمره من باشه اگر به من از ده ،هفت بدن دوست دارم همسرم هم هفت باشه برای همین اخلاق و ادب و بویژه خنده رویی برای من مهمتر از قیافه هست تا اینجا ظاهرا نظراتمون مشترک هست و مشکلی نیست ولی بهتره در مورد تفاوتها صحبت کنیم تا بفهمیمیم نظراتمون به هم نزدیکه یا از هم دوره همونطور که میدونید من پدرم رو وقتی پنج ماه داشتم از دست دادم و مادرم به تنهایی هفت تا بچه رو بزرگ کردن تا به اینجا رسیدیم و من از همه کوچکتر هستم 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ همین الان که اینجا نشستم ، قسط ماشین و وام میدم ، کاردانی رو تموم کردم و کنکور کارشناسی رو دادم و گاهی تو اژانس کار میکنم تا اموراتم بگذره قصدم از بیان این مطالب این بود که من هیچ پشتوانه ای ندارم کمک کنه و خودم هستم و خودم نمیتونم خونه بزرگ اجاره کنم چون فعلا شرایطم مشخصه ، اهل عروسی گرفتن و عروسی رفتن نیستم چون دلایل دینی و اعتقادی خودم رو دارم ، توان خرید سرویس طلا رو ندارم البته که اگر روزی دارا بشم همه زندگیم برای همسرم هست ولی از قدیم گفتن اطرافیانت رو در روز های سخت بشناس میدونید واقعیت چیه؟؟؟؟ من اومدم برای زندگی کردن اولش چون هیچی نداشتم میترسیدم اقدام کنم ولی .... ولی از وقتی چشمم به ایه ۳۲سوره نور افتاد دل رو زدم به دریا و اقدام کردم. حالا اگر شما دنبال شروع یک زندگی از صفر هستید بدون اینکه به خانواده هامون فشار بیاریم ، بسم الله مهریه ای که من مد نظر دارم ۱۴سکه هست اونم دلیل داره و دلیلش اینکه اگر من ماشینم رو بفروشم و وامی که گرفته بودم و پس اندازم رو جمع کنم میتونم باهاش ۱۴سکه بخرم ۱۴سکه رو میدم به شما به عنوان مهریه ، شما هم از همون مبلغ جهیزیه را تامین کنید این دقیقا روشی بود که پیامبر ص در ازداج امیرالمومنین علیه السلام و دخترشون حضرت فاطمه س انجام دادن و من هم دوست دارم مثل ایشون مهریه رو‌همون اول بدم تا دینی بر گردنم نباشه تا اینجا اگر حرفی دارید بفرمایید _ میدونید.... من حرفی ندارم ، اتفاقا خیلی هم خوشحال میشم اول شروع زندگی رو با الگو از اهل بیت پیش برم ولی... ولی باید با پدر‌و‌مادرم صحبت کنم ، هر‌چی باشه اونا هم باید تصمیم بگیرن _خوبه پس‌ باهاشون صحبت کنید و نظرشون رو بهم بفرمایید هوا کم کم داشت تاریک میشد و صدای صوت قران قبل از اذان از بلند گوی مسجد بلند شد 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ نگاهی به اسمون نصفه نیمه تاریک انداختم و ادامه دادم _ سوالات دیگه ای اگر‌دارید بفرمایید کمی‌تو‌فکر رفت و ... _ نظر شما در مورد ادامه تحصیل و ارتباط با دوستانی که الان دارم چیه؟ انتظارشو‌داشتم از این نوع سوالها ازم پرسیده بشه چون از اطرافیان به گوشم میرسید که فلان دختر بعد از ازدواج تو‌خونه حبس شده یا کمتر‌ میره بیرون و‌یا با دوستانش قطع ارتباط کرده و قطعا همین حرفها باعث ایجاد استرس بین دخترها میشه _ اگر‌دختری رو که انتخاب میکنم معیارهایی رو که انتظار دارم داشته باشه ، میتونه تحصیل کنه ولی در‌مورد دوستان ، اگر‌ دوست همسرم مثل خودش باشه و مومن و معتقد ، نه تنها قطع ارتباط کفر نعمت هست خودمم پیش قدم میشم برای ارتباط و رفت و امد هایی که مفید باشه اگر دوستانی که دارید واقعا مومن و خدا ترس هستند ازادید و از طرف من مانعی نداره نمیخوام از الفاظ دستوری استفاده کنم و سوء تفاهم پیش بیاد من دوست ندارم وقتی متاهل شدم محدود باشم پس قطعا همسر اینده منم این فکر‌رو در ذهنش رشد داده‌و‌میده ولی من پسر یا شمای دختر‌تا وقتی میتونیم ازاد باشیم که به زندگی و علاقه و محبتمون لطمه نزنه ، اگر‌محیطی که من داخلش هستم باعث تغییر اعتقادتتم بشه باید عوض کنم و شما هم همینطور در‌حقیقت من و شما اگر حرفی به هم بزنیم در‌مورد رفت و امدها ، حتما صلاح همدیگه رو مد نظر گرفتیم نه چیزه دیگه خلاصه اش کنم همسرم برای تحصیل ازاد هست چون شناخت کافی ازش دارم همسر اینده ام ازاده با دوستانش ارتباط داشته باشه چون بهش ایمان دارم و میدونم اگر‌ مشکلی پیش‌ بیاد خودش ارتباطش رو محدود میکنه خیالتون راحت شد؟ _بله تا حدودی 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ _یک مطلبی خدمتتون عرض کنم گویا شما از خواهرم پرسیدید رفتارم با مادرم چطوره و ایشون از روی محبت خواهری گفتن خوبه ، ولی خدمتتون عرض کنم یک‌مدت هست متاسفانه رفتارم خوب‌نیست ، براش دلیل دارم ولی توجیه کننده این رفتار زشت نیست و‌امیدوارم هر چه زودتر فشاری که روم هست برداشته بشه اینو گفتم تا مبادا فکر‌کنید من بی عیب و‌نقص هستم و تو ذهنتون تصور اشتباه و‌رویایی از من داشته باشید هر شخصی در کنار ویژگی های خوب ایراداتی هم داره ، من و شما هم از این قائده مستثنا نیستیم. هر شخصی بعد از گذر زمان به مرور شخصیت واقعی خودش رو نشون میده ولی چقدر خوبه هر کس در ابتدای زندگی مشترک حقایق قابل گفتن رو بگه تا بعدها به شریک زندگیش شوک وارد نکنه بعد از اتمام حرفم حدود نیم ساعتی هم در مورد موارد دیگه صحبت کردیم تا اینکه احساس کردم برای امروز کافیه رو کردم به نرگس و گفتم _اگر مطلب مهمی دارید بفرمایید اگر نه ابتدا با خانوادتون در مورد میزان مهریه صحبت کنید اگر قبول کردن در مورد موارد مهم دیگه بعدا توسط خانواده هامون قرار بگذاریم و ابهامات رو از بین ببریم از اینکه با خانم محترمی مثل شما ملاقات کردم خوشحالم و امیدوارم شدم که هنوز هم افرادی هستند که اخلاق و ایمان رو به پول ترجیح میدن _نه منم فعلا سوالی ندارم ، پدرم که اومدن این موضوع رو مطرح میکنم و به مادرم میگم با خواهرتون صحبت کنن راستی اگر منم جای خواهرتون بودم امکان داشت همین حرفو بزنم برای همین نیازی نیست خودتون رو ناراحت کنید بعد از تموم شدن حرفهای نرگس هر دو با هم و با رضایت از گفتگو پاشدیم و از اتاق به سمت پذیرایی خارج شدیم تبسم و بشاشیتی که از چهره هامون مشخص بود نشون دهنده روند مثبت صحبتها بود بلافاصله خواهرم با خنده گفت _ از قیافه ها مشخصه همه چی خوبه و کم کم و خدا بخواد باید این لبخندها رو‌مبارک بدونیم 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ اینو که گفت بقیه هم لبخندی زدن سرمو پایین انداختم و رفتم سرجام نشستم در نبود من کنار جای خالیم بشقاب گذاشته بودم و چندتا میوه ، اول خواستم بخورم ولی قبلش نگاهی به بشقاب بقیه انداختم دیدم همگی میوه هاشون رو‌خوردن چون نمیخواستم بلای چایی سرم بیاد از خوردن میوه منصرف شدم مادرم از جاش پا شد و به احترام مادر همگی پا شدیم و قصد رفتن کردیم که مادر نرگس اصرار کرد که میوه بخورم بعد .. یکی از میوه ها رو برداشتم و گفتم _دیر وقته سهم خودم رو بر میدارم اینو گفتم و حرکت کردم ولی خدا هیچ کس رو تو جمع مخصوصا وسط خواستگاری ضایع نکنه همین که حرکت کردم سمت در ، پام گیر کرد به موکت و موکت تا شد همین اتفاق باعث شد نیما مثل بمب اتم بترکه و بزنه زیر خنده ، و پشت بند اون بقیه هم خندیدن ، نگاهی به نیما کردم تا خط و‌ نشونی براش بکشم که دیدم از خنده مثل لبو شده و داره به خودش میپیچه یکی نبود بهم بگه اخه زودتر از مادر که بزرگتره راه میفتی همین میشه دیگه داشتم از خجالت اب میشدم ولی به روی خودم نمیاوردم تا اینکه ایستادم و به مادر و خواهرم گفتم شما اول برید اونا که رفتن نوبت به فسقلی نیما رسید تا نزدیکم شد بهش اروم گفتم _بیا بیرون خدمتت میرسم جوجه اینو که گفتم از ترسش دوتا دوتا پله ها رو پایین رفت و از اون جایی که مادرم پاهاش در میکرد و اروم از پله ها پایین میرفت منم حوصله ام سر رفت و‌تکیه دادم به دیوار این جا بود که دومین سوتی خواستگاری رو دادم و نگو رو کلید برق تکیه دادم و همه چراغ های راه رو خاموش شد نرگس از خنده داخل خونده موند و بیرون نیومد و مادرش با خنده نزدیک شد و گفت _اقای خدایی تکیه دادید به کلیدها اجازه بدید چراغ رو روشن کنم 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ این حرفو گفتن و خنده های کشنده نیما شروع شدن همانا و ضایع شدن من همانا بالاخره از خونه خارج شدیم و مادر نرگس هم بعد از خداحافظی رفت داخل و در رو بست همین که در بسته شد افتادم دنبال نیما و نیما هم از ترسش داد میزد و فرار میکرد که بلاخره گرفتمش ، خواستم گوششو بگیرم که دیدم از پنجره خونه نرگس دارن نگام میکنن با یه تغییر واکنش سریع نیما رو بغل کردم و اروم سمت ماشین بردم و نشوندمش تو ماشین مادر و خواهرم که نشستن ، تا خواستم نیما رو اذیت کنم خواهرم گفت _ دست به نیما بزنی میرم به نرگس میگم مهدی کودک ازار هم هست و جواب منفی میدن بهت مادرم نگاهی بهم کرد و گفت _بجای سرو کله زدن با بچه مهدکودکی بگو ببینم چی شد ؟ خدا بخواد این دختر همونیه که میخوای یا باید دوباره تو دل شب دنبال مورچه بگردیم؟ برگشتم سمت جلو و بعد نگاهی به مادرم کردم و گفتم _مادر جان هیچ کس رو که نمیشه با یک بار دیدن و حرف زدن شناخت ولی اون مدتی که صحبت کردیم میشه گفت راضی کننده بود تا خدا چی بخواد _خب الان باید چکار کنیم؟ ماشین رو روشن کردم و راه افتادیم _ فردا به ابجی زنگ میزنن در‌یک مورد حرف بزنن اگر قبول کنن ادامه راه رو میریم و اگر‌قبول نکنن .... _در‌چه موردی قراره حرف بزنن؟ _در‌مورد مهریه ، من ۱۴تا پیشنهاد داشتم چون وسعم همین بود ، نرگس خانمم گفت باید با پدر‌ و‌ خانواده مشورت کنن و‌ نتیجه رو اعلام کنن امیدوارم قبول کنن چون احساس عجیبی نسبت به نرگس خانم داشتم همین که این حرف از دهنم پرید خواهرم کمی جلوتر‌اومد و گفت _چه حسی شیطون بلا با شنیدن این حرف خجالت کشیدم ولی خودمو کنترل کردم تا سوتی دوباره به نیماندم _حس میکنم قبلا بارها دیدمش‌ و انگار‌خیلی وقته میشناسمش ، در ضمن احساس میکنم خدا دلشون رو نرم میکنه و شرایط منو قبول میکنن و باهام راه میان 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ _واقعا؟؟؟؟ خدا کنه حرفت درست باشه راستش منم از نرگس خوشم اومد ، دختر‌ خاکی و‌ بی‌ ریایی هست و اهل کلاس و ادا اصول نیست _امیدوارم خدا خیرشو تو این مورد به دست امام زمان عج برام جاری کنه خواهرمو رسوندم خونشون و رفتم سمت خونه خودمون ، نمازمو که خوندم از خونه خارج شدم و پیاده راه افتادم سمت امام زاده تو راه داشتم به مسائل مهم دیگه زندگی فکر‌میکردم که فردا یا روزهای بعد در‌موردش با نرگس صحبت کنم نمیدونم جریان چی‌بود ولی راستی راستی باورم شده بود که قراره منو نرگس با هم ازدواج کنیم رسیدم امام زاده ، مستقیم رفتم وضوخانه و وضو‌گرفتم و رفتم داخل ، مثل همیشه خیلی خلوت بود ، بعد از زیارت و‌خوندن دعای فرج و دعا برای امام زمان عج مهری برداشتم و رفتم گوشه ای و دو‌رکعت نماز از طرف امام زمان عج برای مادرشون حضرت نرجس خاتون خوندم بعد از اتمام نماز و بدون مقدمه شروع کردم با امام زمان حرف زدن اقا جون انگار صدای پاتون رو دارم می‌شنوم!! انگار قراره نگاه ویژه ای بهم بکنید اقا جون شما رو به احترام مادرتون حضرت نرگس ، اگر نرگس خانم دختر با ایمان و شیعه و محب شماست و شماازش راضی هستید دل خانوادشون رو نرم کنید اقا جون سرتون رو درد نمیارم ، خودتون میدونید شرایطم چیه ، کاری کنید با شرایطم کنار بیان بهتر از هر کسی میدونید هدف من تشکیل یک زندگی بدور از هیاهو مادیات هست ، پس کاری کنید که به صلاحمه دعا که تموم شد گوشه ای نشستم و بعد از چند دقیقه برگشتم خونه به هزار امید و ارزو شب رو صبح کردم، با این که نمی تونستم یه جا بند بشم ولی ته دلم اروم بود به هر ترتیبی بود تا غروب منتظر بودم و از هر چند دقیقه یک بار گوشیمو چک میکردم که مبادا خواهرم زنگ زده متوجه نشده باشم حوالی غروب بود که خواهرم تماس گرفت تا اسم خواهرمو رو صفحه گوشی دیدم سراسیمه گوشی رو برداشتم .... 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ _سلام ،تماس گرفتن... _سلام ، چه خبره اقا داماد چه خبره؟؟؟؟ با شنیدن این جمله فهمیدم راز و‌نیازم جواب داده و اونا هم با میزان مهریه کنار اومدن و قبول کردن برای ادامه خواستگاری بریم _یعنی چی؟ قبول کردن؟ _مادر نرگس زنگ زد ، ظاهرا تصمیم گیری تو این مورد رو بخودش سپردن و گفتن هر تصمیمی بگیره قبول میکنن قرار گذاشتن برا فردا ، دوباره با هم بریم ، باباشم هست ولی فعلا قراره بریم و بیشتر صحبت کنیم و اگر همه چیز بر وفق مراد بود در مورد جهیزیه و اجرای مراسم و .... حرف بزنیم از خوشحالی داشتم بال در میاوردم ، گوشی رو قطع کردم و با خوشحالی منتظر شدم تا روز موعود برسه فردای اون روز ظهر خواهرم خونه ما بود تا بعد از ظهر که با هم‌بریم سر قرار تا اینکه ... نمیدونم حرف از کجا شروع شد که بحثمون کشید به جهیزیه و اقلامی که داماد میخره با اینکه کم و بیش در جریان خرید چند قلم جنس اصلی زندگی توسط داماد بودم نمیدونستم این رسم بی ریشه تبدیل‌شده به یکی از قوانین اصلی ازدواج تا جایی که اگر داماد یخچال و فرش و اجاق گاز و لباس شویی و تلوزیون رو نخره ، تقریبا و بطور قطع ازدواج کنسل میشه منم دانشجو و‌بیکار‌و از طرفی هم قسط و .... داشتم ، با شنیدن این حرف خیلی ناراحت و‌مضطرب شدم به مادرم گفتم _این طوری که نمیشه این قانون از کی اومده که باید پسر اینارو حتما بخره وگرنه.... خب اینجوری ازدواج ها کم میشه و جوون ها مجرد میمونن و متضرر خانواده ها میشن از طرفی جامعه رو به فساد میره و هزار درد دیگه مادرم جواب داد _بله میدونم ، ولی کاریه که خود مردم کردن و با مقاومت من و یا شما کاری نمیشه از پیش برد 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ با خودم گفتم خدایا تا کی باید استرس و‌اضطراب بکشم؟ بحث فقط برای من نبود و‌منظورم همه جوونا بود چرا یک جوان تو این مشکلات گرونی که در‌جامعه وجود داره باید چوب رسم و رسوم ظالمانه خانواده ها رو هم بخورن؟ ولی حیف و صد حیف و بقول معروف از ماست که برماست با همه این اوصاف وقت گذشت و‌گذشت تا ساعت قرار‌‌ رسید و اماده شدیم و رفتیم امروز هم مثل پریروز‌ بود و تعدادمون کم و زیاد نشده بود ، تو راه که بودیم داشتم به موضوعی فکر‌ میکردم تا اینکه مادرم متوجه شد و ازم پرسید _مهدی جان به چی فکر میکنی؟چیزی شده؟ _چیزی‌ نشده مادر فقط فقط میتونم یه خواهشی ازتون داشته باشم؟ _بله عزیزم چی‌میخوای بگی؟ _میشه اجازه بدید فقط خودم حرف بزنم و درخواست هام رو بگم ؟ این زندگی منه و در بعضی مسائل باید خودم تصمیم بگیرم ، البته با شما مشورت میکنم ولی میخوام همه حرف هام رو بزنم و اگر قولی داده بشه خودم قول بدم اینو که گفتم مادرم رفت تو فکر نگاهی بهش کردم و ادامه دادم _منظور بدی نداشتم مادر ، مطمئن باش اتفاق ناخوشایندی نمی افته با توجه به شناختی که از نرگس خانم پیدا کردم اونم با من همسو و همفکره _باشه پسرم، هر کاری صلاح میدونی انجام بده ولی با فکر _حتما ... تموم شدن حرفهامون مصادف بود با رسیدن به خونه نرگس خانم ، نزدیک خونشون پارک کردم و بعد از مرتب کردن موها و سر‌و وضعم سمت خونه حرکت کردیم زنگ رو که زدم بلا فاصله در‌باز شد فکر‌کنم باز از پنجره تحت نظر بودم ولی برام جالب بود کی داره نگاه میکنه و همین موضوع باعث میشد خندم بگیره 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸