eitaa logo
💗رمان جامانده💓
477 دنبال‌کننده
98 عکس
26 ویدیو
0 فایل
✨﷽ 🚫خواننده عزیز ❗ #کپی‌برداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونی‌و‌الهی دارد .🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ _واقعا؟؟؟؟ خدا کنه حرفت درست باشه راستش منم از نرگس خوشم اومد ، دختر‌ خاکی و‌ بی‌ ریایی هست و اهل کلاس و ادا اصول نیست _امیدوارم خدا خیرشو تو این مورد به دست امام زمان عج برام جاری کنه خواهرمو رسوندم خونشون و رفتم سمت خونه خودمون ، نمازمو که خوندم از خونه خارج شدم و پیاده راه افتادم سمت امام زاده تو راه داشتم به مسائل مهم دیگه زندگی فکر‌میکردم که فردا یا روزهای بعد در‌موردش با نرگس صحبت کنم نمیدونم جریان چی‌بود ولی راستی راستی باورم شده بود که قراره منو نرگس با هم ازدواج کنیم رسیدم امام زاده ، مستقیم رفتم وضوخانه و وضو‌گرفتم و رفتم داخل ، مثل همیشه خیلی خلوت بود ، بعد از زیارت و‌خوندن دعای فرج و دعا برای امام زمان عج مهری برداشتم و رفتم گوشه ای و دو‌رکعت نماز از طرف امام زمان عج برای مادرشون حضرت نرجس خاتون خوندم بعد از اتمام نماز و بدون مقدمه شروع کردم با امام زمان حرف زدن اقا جون انگار صدای پاتون رو دارم می‌شنوم!! انگار قراره نگاه ویژه ای بهم بکنید اقا جون شما رو به احترام مادرتون حضرت نرگس ، اگر نرگس خانم دختر با ایمان و شیعه و محب شماست و شماازش راضی هستید دل خانوادشون رو نرم کنید اقا جون سرتون رو درد نمیارم ، خودتون میدونید شرایطم چیه ، کاری کنید با شرایطم کنار بیان بهتر از هر کسی میدونید هدف من تشکیل یک زندگی بدور از هیاهو مادیات هست ، پس کاری کنید که به صلاحمه دعا که تموم شد گوشه ای نشستم و بعد از چند دقیقه برگشتم خونه به هزار امید و ارزو شب رو صبح کردم، با این که نمی تونستم یه جا بند بشم ولی ته دلم اروم بود به هر ترتیبی بود تا غروب منتظر بودم و از هر چند دقیقه یک بار گوشیمو چک میکردم که مبادا خواهرم زنگ زده متوجه نشده باشم حوالی غروب بود که خواهرم تماس گرفت تا اسم خواهرمو رو صفحه گوشی دیدم سراسیمه گوشی رو برداشتم .... 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸