سلام مولای من!
یوسف زهرا!
شنیدهام از ما دلتنگتری برای آمدنت
شنیدهام نگران مایی…
شنیدهام گریه میکنی برای ما …
کی تمام میشود …
غروبهایی که دل ما گیر دلتنگیات است آقا؟
تسبیحی بافتهام
نه از سنگ … نه از چوب… نه از مروارید
من بلورهای اشکهایم را به نخ کشیدهام
تا برای ظهورتان دعا کنم.
#اللهمعجللولیکالفرج🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت409
✍ #جعفرخدایی
وارد پذیرایی شدم ، نامزد علیرضا تا منو دید بلند شد و احوال پرسی کردیم ، روی کاناپه نشستم و نگاهی به اطراف کردم خبری از علیرضا نبود ، پروانه خانم به سینی چایی وارد شد
_ممنون پروانه خانم زحمت کشیدید
علیرضا کجاست؟
_نوش جونت پسرم ، رفته ماشینو جابجا کنه
چایی رو برداشتم و چون بخاطر من خانم ها معذب نشن ازشون اجازه گرفتم و رفتم اتاق علی ، سیستم روشن بود و تا علی بیاد مدارکمو در اوردمو روی میز چیدم تا وقت زیادی رو ازش نگیرم مخصوصا اینکه نامزدشم اینجاست.
چاییم به نصف که رسید علیرضا هم وارد شد و بعد از احوال پرسی ، مدارک رو برداشت و شروع کرد اسکن کردن
_ چرا نگفتی خانمت اینجاست؟
_برای چی باید بگم؟چی شده مگه؟
_ حدس زدم شاید برید بیرون ، نخواستم وقتتون رو بگیرم
_نه حاجی خیالت راحت ، جایی نمیخوایم بریم، خودتو اذیت نکن
نیم ساعتی کشید تا مراحل ثبت نام و ارسال مدارک تموم بشه و بلافاصله بعد از اتمام کار ، مدارک رو برداشتم و قصد رفتن کردم
قبل از اینکه از اتاق خارج بشم پرسید
_ خدا رو شکر حالت نسبت به چند روز قبل خوبه....
خبری شده ؟
_حالم بخاطر یه چیز شخصی خوبه ،
امروز میخواستم برم با پدرش صحبت کنم ولی دیر رسیدم و چند روزی رفتن مسافرت
امیدوارم بعد از برگشتن اتفاقات خوبی بیفته ، توکلم بر خداست
با وجود اصرارهایی که علی و مادرش کردن شام نموندم راه افتادم سمت خونه ، محله شون تاکسی خور نبود و باید مسافت قابل توجهی رو پیاده میرفتم
هوا خنک و عالی بود و جون میداد برای فکر کردن و قدم زدن
با خودم گفتم یه زنگی به میثم بزنم و یاداوری کنم کارهای فردا رو
_سلام میثم خوبی؟
_سلام ممنون ، شرمنده یادم رفت زنگ بزنم ببینم رسیدی یا نه؟
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت410
✍ #جعفرخدایی
_میدونم سرت شلوغه، فردا میری بانک؟
_بعد رفتنت رفتم بانک ، مدارک خودم و ضامن رو دادم ، دو سه روزه جوابشو میاد
_باشه ممنون ، مزاحمت نمیشم میدونم خسته ای
خداحافظی کردم و قبل از اینکه گوشیو بزارم تو جیبم گوشیم زنگ خورد
اسم علی اصغر رو صفحه اومد
_سلام
_سلام مهدی ؟میتونی صحبت کنی؟
_خیر باشه !!! اره بگو
_جریان چی بود؟ امار میگرفتی؟
_رفته بودم با پدر خانم مقدم صحبت کنم که دیدم اماده شدن برای مسافرت رفتن ، میخواستم بدونم کی برمیگردم
_ مهدی ....
نکن اینکارو ، اونا بهت حساس شدن ، چوب تو لونه زنبور نکن ،حداقل بزار یه مدت بگذره
_چند روز پیش مادرش توهین های زیادی بهم کرد ، تحقیرم کرد ، خیلی دلم میخواست تلافی کنم ، حالشون رو بگیرم ،نشد ، نتونستم
بهونه های ابکی اورد برای رد کردنم ، ولی خدا جوابشون رو داد
الان دیگه عمده بهانه ها رفع شده و میخوام با پدرش صحبت کنم.
اصغر! مهم دختر و پسر هستن ، هر چند باید و باید رضایت پدر و مادر باشه وگرنه زندگی ، زندگیه داغونی برا زوج میشه، مگر اینکه رضایت رو بگیرن ، ولی واضحه که دارن اذیت میکنن هم منو هم دخترشون رو
میخوام قانعشون کنم ، نه عصبانی!
علی اصغر من باید به چیزی که میخوام برسم. چیزی هم نمیتونه جلوم رو بگیره ، هر کی وجودشو داره سنگ اندازی کنه ، دارم به ته خط میرسم ....
لا اله الا الله گفتم و ادامه دادم
- اصغر بیخیال ، اگر زنگ زدی دردمو زیاد کنی بهتره گوشیو قطع کنی
_ زنگ زدم بگم پسر خاله بهار زنگ زد گفت به مهدی بگو حق نداره بره ، اگر اتفاقی بیفته یا حرف ناربطی زده بشه مسؤلیتش با خودشه ، منم زنگ زدم بهت بگم هر چند بهش گفتم دخالت نکنه و بذاره خودتون جریان رو حل و فصل کنید ولی...
عصبی شدم و حرفشو قطع کردم
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
تا کی دل من چشم به در داشته باشد
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد که آغشته به بوی نفس توست
از کوچه ما کاش گذر داشته باشد
🌸
🍃🌸
2.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃
🍃
برای امروزتان آرزو کردم
که خدای مهربون
هدیه دهد به شما طبقی
ازشادی های بی دلیل
روزی آرام و ذهنی پاک
و ایام به کام
#سلااااامصبحتونبخیر🍯☕️