eitaa logo
💗رمان جامانده💓
408 دنبال‌کننده
98 عکس
26 ویدیو
0 فایل
✨﷽ 🚫خواننده عزیز ❗ #کپی‌برداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونی‌و‌الهی دارد .🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست داشتنت سحرخيزترين حس دنياست كه صبح‌ها پيش از باز شدن چشم‌هايم در من بيدار مى‌شود...! سلام امام مهربان...❤️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ این حرف رو که شنیدم کمی خیالم راحت شد و تونستم چشمامو ببندم و بخوابم از بس خسته و داغون بودم نفهمیدم کی خوابم برده و کی صبح شده ! با گرمای نور افتاب که از پنجره رو صورتم افتاده بود از خواب بیدار شدم ، نشستم و نگاهی به اطراف کردم خبری از میثم نبود ، تا میثم بیاد ابی به دست و صورتم زدم ، از کنار اینه قدی که به دیوار زده بودن رد شدم ، دوباره برگشتم و تو اینه خودمو نگاه کردم ، لباس هام همگی کثیف و خاکی بودن ، با دیدن این صحنه ناراحت شدم ولی نه برای خودم برای رفیقم که منو اورده بود اینجا .... برگشتم سر جام تا اینکه در باز شد و میثم با سینی پر که توش صبحانه بود وارد شدو سلامی کرد و نشست. بعد از خوردن صبحانه و جمع کردن سفره جویای اقای محسنی شدم که گفت کلاس داشته و رفته بیرون و ظهر بر میگرده _اقای محسنی استاد چه رشته ای هست؟ _ اصول اعتقادات رو تدریس میکنه ولی در حقیقت یکی از سینه سوختگان مهدویت هست و مهدویت رو‌ تدریس میکنه _چطوری باهاش اشنا شدی؟ _داستانش طولانیه یه روز برات تعریف میکنم ولی بدون ادم مومن و دلسوزی هست و میتونه کمکت کنه ، راستش من به نیت اینکه تو رو بیارم خونش اومدم قم ، میدونم به حرف زدن با استاد نیاز داری رفتم تو فکر... شاید راست میگه ، خدا رو چه دیدی شاید کلید در بسته سرنوشتم با راهنمایی و حرف این شخص پیدا شد نگاهی به ساعت کرد و گفت به اذان ظهر چیزی نمونده ، من میرم حرم و پیشنهاد میکنم تو نیای چون هنوز حالت خوب نشده ، گوشیتم گذاشتم تو شارژ حرفاش که تموم شد پاشد و رفت سمت در _راستی اینجا حموم هم داره ، از ماشین لباس و حوله برات میارم هم برو دوش بگیر هم لباس هاتو بشور و بنداز رو بند بهار خواب ، ده دقیقه ای خشک میشه رفت بیرون و بعد از چند دقیقه با ساک وارد شد و لباس و حوله رو داد و‌خدا حافظی کرد و رفت 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*پدر ما توانمند است* در دعای عبرات بعد از اینکه تک تک اهل بیت معرفی می شوند و بحث به امام عصر علیه السلام میرسد، اولین جملات این است:   *وَ أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِالْحَفِيظِ الْعَلِيمِ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ* *وَ الْأَبِ الرَّحِيمِ الَّذِي مَلَّكْتَهُ أَزِمَّةَ الْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ*... و تقرب می جویم به تو ای خدا به واسطه ی آن حفظ شده ی دانا که گنجینه های زمین را برای او قرار دادی، *و پدر مهربانی که هر دادن و گرفتنی را به تملیک او در آوردی*... منبع : البدالامین ص ۴۶۱ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌿گاهی وقتا تموم تلاشمون رو میکنیم که به خواسته مون برسیم.... نذر و نیاز میکنیم به اهل بیت متوسل میشیم شبانه روز دعا میکنیم اما....نمیشه که نمیشه‼️ اینجاست که باید یاد این ایه👆 بیفتی و خیر و صلاحت رو بسپری به 🌱
🌼🍃 🍃 ۞﴿هود88﴾۞ : ⇩ ‌‏وَمَا تَوفِيقي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيهِ تَوَكَّلتُ وَإِلَيهِ أُنِيب ! و توفیقم فقط بھ یاري خداست بر او توکل کردھ و به‌سويِ او باز مي‌گردم ... 🍃 🌼🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ بعد رفتن میثم منم دوش گرفتم و لباس هامو طبق گفته میثم شستمو پهن کردم رو بند بهار خواب تا خشک بشه اذان گفته بود و منم مشغول خوندن نماز شدم و بعد از تموم شدن نماز نشستم رو مبل و به کتابهایی که توی قفسه ها بودن نگاه میکردم که چشمم افتاد به یه مفاتیح با جلد چرم قهوه ای روشن که بزرگ بود پاشدم و از تو قفسه و از بین کتابهای دیگه بیرون کشیدمش و بازش کردم اون لحظه و اون روز نفهمیدم با این کار چطور سرنوشتم رو رقم زدم ، شاید از نظر من یا هر کس دیگه این کار یک کار ساده ای بود که هر کسی میتونست انجام بده ولی بعدها فهمیدم از نگاه کردن به قفسه ها گرفته تا خودنمایی مفاتیح برام و پا شدن و رفتن سمت مفاتیح و باز کردن صفحه ی مورد نظر هیچ کدوم دست خودم نبود و انگار نیرویی ماوراء نیرو و توان و اراده خودم در کار بود تا مسیری جدید و درست جلوی راهم بگذاره کتاب رو که باز کردم دیدم دعای شریف ال یس جلوی چشمام ظاهر شد. نمیدونم یهو چی شد علاقه مند شدم بشینم و این دعا رو بخونم اخه چند روز پیش تو طارم قرار شد امام زمانم رو مثل یه رفیق شفیق برای خودم بدونم و باهاش دوستی کنم از قبل هم وضو داشتم ، بنابراین همونجا نشستم و شروع کردم به خوندن دعا ، با اینکه نمیتونستم با صوت بخونم ولی تصمیم گرفتم بخونم ، ایرادی نداره کسی که اینجا نیست صدای داغونم رو بشنوه بسم الله الرحمن الرحیم سلام علی ال یس.... نمیدونم چرا اول کاری دلم گرفت و اشک از چشمام جاری شد ، با همون حالت ادامه دادم. هر از گاهی مکثی میکردم و نگاهی به معانی دعا میکردم این مواقع بود که شدت ریزش اشک هام دو چندان میشد در گذشته بارها دعاهای مختلفی از جمله ال یاسین رو خونده بودم ولی این بار فرق میکرد ، بقول استاد که بعدا میگفت هر بار که دعا میخوندی این تو بودی که با امام زمانت حرف میزدی ولی این بار این امام زمانت بود که باهات حرف میزد و دست دوستی و کمک سمتت دراز میکرد 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا