🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت389
✍ #جعفرخدایی
شروع کردم به قدم زدن بین درختهای زیتون ولی مگه فکرهای پریشون کننده اجازه میدادن لذت کامل رو از نقاشی بی نظیر خدا ببرم؟
برام عادت شده بود هر جایی خلوت میکردم مخصوصا اگر جای رویایی و زیبایی باشه اولین چیزی که به فکرم میرسید بهار بود
خیلی دلم میخواست بهارم پیشم بود و هر دو دست تو دست هم توی باغ و بین درختها قدم میزدیم و بقول دوستان کیف میکردم با دیدن این مناظر ؛ باورش دور از نظر نبوده و نیست فقط حیف چوب لای چرخ میزارن و این کار صبرمو لبریز میکنه
با این حال خدایا
یعنی میشه بهار مال من بشه و این اضطرابها و دوری و نا مهربونی ها تموم بشه؟
تو حال خودم بودم که صدای میثم توجه ام رو جلب کرد
چون نمیتونست ببینه کجام صدام میزد تا برم سمت خونه باغ
صداشو که شنیدم بی معطلی برگشتم سمت خونه ، همین که رسیدن دیدم تو دستش دو تا نون لواش روستایی تنوری و کره و پنیر محلیه، ولی اینا مانع نشد تا حرفمو بهش نگم و تا رسیدم گفتم
_سلام صبح بخیر
حق داری از اینجا دل نکنی پسر ، منم تو همچین بهشتی بودم سمت شهر افتابی نمیشدم
اینو که گفتم میثم لبخندی زد و وارد خونه شدیم ، قبل از رفتن چایی رو دم کرده بود با این بساطی هم که اورد دوباره یاد دوران بچگیم که میرفتم روستا خونه خاله ام رو زنده کرد.
بعد از اینکه صبحانه خوردیم میثم لباس هاشو عوض کرد و گفت
_من میرم به باغ رسیدگی کنم دوست داشتی بیا اگر نه برو بیرون دوری بزن سوئیچ رو ماشینه
_باهات میام
رفتیم تو باغ و میثم شروع کرد به باز کردن جوی های اب و باز کردن دور درختها ، منم مشغول تماشا بودم
نمیدونم نیم ساعت شد یا نه که هر دو تو سکوت بودیم و حرفی نمیزدیم
تا اینکه میثم گفت
_مهدی یه چیزی میخوام بگم ولی...
ولی میترسم دست رد به سینه ام بزنی و حرفم بیفته زمین ، اون موقع دیگه ...
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
مهدی صدقیAUD-20220506-WA0021.mp3
زمان:
حجم:
10.88M
🎧 #صوت
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
🎙#مهدیصدقی
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
460.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌻🌻
🌸🍃اَلسَّلامُ عَلَي الْمَهْدِيِّ الَّذي وَعَدَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ الاُْمَمَ، اَنْ يَجْمَعَ بِهِ الْكَلِمَ، وَيَلُمَّ بِهِ الشَّعَثَ، وَيَمْلاََ بِهِ الاَْرْضَ قِسْطاً وَعَدْلاً، وَيُمَكِّنَ لَهُ وَيُنْجِزَ بِهِ وَعْدَ الْمُؤْمِنينَ
🌼🍃سلام بر مهدی كه خداى عزّ و جلّ امّتها را به وجود او وعده داد، كه به وسيله او سخنها را جمع كند، و پراكنده ها را گرد آورد، و زمين را به او پر از عدل وداد نمايد، و به او جايگاه و قدرت دهد،و وعده اش را به اهل ايمان به وسيله او وفا كند...
💚سر و پایم به فدای قَدَمت، مهدی جان ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت390
✍ #جعفرخدایی
اولین باری بود که اینطوری باهام حرف میزد ، از یه طرف متعجب شده بودم از طرفی منتظر بودم ببینم چی ازم میخواد
_ اون موقع چی؟
معمایی حرف میزنی؟
_اون موقع دیگه ازت هیچی نمیخوام حتی اگر نیاز مبرم داشته باشم
_ هر چی دوست داری بخوای بخواه ، اگر در توانم باشه ازت دریغ نمیکنم.
دست از کار برداشت ، دستمالی از جیبش در اورد و عرق پیشونیش رو پاک کرد و گفت
_ این باغ رو که میبینی شده بقول شما بهشت ، حاصل حدودا چندسال زحمتم ، که شده این ، اگر یکی دو سالم بهش برسم یه باغ بار ده خوب میشه
البته الانم بار ده هست ولی اقتصادی نیست
_ اره درسته ، هیچ باغی بدون رسیدگی به ثمر نمیشینه
_راستش...
اول باید قول بدی حرفمو زمین نمیندازی؟
حرفی نزدم و نگاش کردم
_نترس چیزی نمیخوام که از پسش برنیای و به ضررت بشه
_ سکوتم بخاطر چیز دیگه ست ولی اینم بدون اگر چیزی هم بخوای به ضررم باشه باز انجام میدم
_بخاطر چی؟
_ همیشه میگی کس نخارد پشت ....
حالا چی شده منم میخوام پشتتو بخارم؟
_ دنیا پستی بلندی زیاد داره
اینو گفت و دستشو اورد جلو
نگاهی بهش کردم ، تا اینکه گفت
_قول بده قبول میکنه و عزت نفسمو حفظ میکنی
منم دستمو اوردم جلو و دستشو گرفتم و گفتم
_کار خوبه خدا درست کنه ، مهدی کیه
قول میدم هر کاری از دستم بر میاد انجام بدم
لبخندی زد و گفت
_بیا بشین تو الاچیق تا بگم
رفتیم و زیر الاچیق نشستیم ک منتظر شدم ببینم چی میگه
تا اینکه گفت
_ ببین مهدی ، من باغ و زمین زیاد دارم و به همشون نمیتونم برسم ، از طرفی یه مغازه دیدم تو قشم میخوام بخرم ولی نقدینگی ندارم و همه پولامو تبدیل کردم به باغ و زمین
_خب حالا چکاری از دست من برمیاد؟
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸