🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت400
✍ #جعفرخدایی
_ نظری نداری؟
_چی بگم؟در این مورد پیشنهادی ندارم چون تجربه اش رو ندارم
منظورت از نتیجه ، نتیجه ی دلخواهت بود دیگه درسته؟
_ منظورت چیه؟
_ میخوای بری و به پدرش بگی باغ داری و دانشگاه میخوای بری !!!خب
اگر گفت مبارکه ولی دخترمو بهت نمیدم چی؟ بنظرم مشکل اونا با تو یه چیز دیگه است که با اون بهانه ها خواستن بفرستند دنبال نخود سیاه
_خودمم میدونم... ولی میخوام با رفتن دوباره ام علت مخالفت رو از زیر زبونشون بکشم بیرون
_امیدوارم موفق باشی...بجای مشورت، از بهترین رفیق و دوستت کمک بخواه، حالا بخواب فردا هم روز خداست، شب بخیر
اینو گفت و پتو رو کشید رو سرش و خوابید
_بهترین رفیق؟
میثم منظورت کیه؟
_فراموش کار شدیا!!!!
از امام زمان عجل کمک بخواه ، هیچ رفیقی مثل امام زمان خیر خواه دوستش نیست،بین بهترین دوستها هم امکان داره حسادت پیش بیاد و اکثر دوستان بخاطر منافع خودشون با بقیه رفاقت میکنم ولی امام زمان رفیقیه که فقط منافع دوستاشو در نظر میگیره و حتی بیشتر مواقع خودشو فدای رفیق میکنه ولی کیه که قدر بدونه
حالا بخواب و به حرفهام فکر کن ، ببین اگر رفیق شفیق میخوای دستتو سمت دستش ببر که مدت هاست سمت دراز کرده تا کمکت کنه
با این دید به موضوع نگاه نکرده بودم ، برادر با برادرم بخاطر منافع خودشون در رابطه هستن ولی امام زمان...
بعضی وقتها آدم جملاتی رو میشنوه یه مدت کوتاهم تو فکر میره و تحت تاثیر قرار میگیره ولی اگر وقتش برسه یا تو موقعیتش قرار بگیره همون جمله زندگی آدم رو دگرگون میکنه
آدم باید تو سختی ها و مشکلات قرار بگیره تا نکته بین باشه و بجای شنیدن حرفها اونا رو درک کنه
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
روزی که قدم
بر دل چشمم بگذاری
غم های جهان
از دل عالم بگریزند
#سلام آرامش من
عزیزترین فرد زندگیت کیه ؟
الف) من
ب) الف
ج) الف و ب
د) همه ی موارد
رو راست باشین لطفا ٬ از دروغ بدم میاد
هر کدومم باشه من ناراحت نمیشم من جنبم بالاس
#طنز
مهدی صدقیAUD-20220506-WA0021.mp3
زمان:
حجم:
10.88M
🎧 #صوت
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
🎙#مهدیصدقی
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت401
✍ #جعفرخدایی
از سکوت میثم فهمیدم خوابش برده ، انصافا هم امروز زیاد کار کرده بود و حق داشت خسته باشه ولی در عوض من...
اصلا خوابم نمیومد ، انقدر غرق اینده و کارهای پیش رو داشتم که حالاحالا خوابم نمیبرد
از صحبت کردن دوباره با خانواده بهار تا شروع بکار با باغ و دانشگاه و ....
انقدر هیجان زده بودم که دوست داشتم همون لحظه خودمو از جام بکنم و پیاده هم که شده برم سمت شهر و کارها رو شروع کنم.
این صدای اذان بود که منو به خودم اورد و کاری کرد کمی از برنامه هام فاصله بگیرم ، میثم هم با صدای اذان بیداررشد و هر دو برای نماز پایین رفتیم
بعد از نماز بساط صبحانه رو اماده کردیم و بعد از صرف صبحونه ؛ رفتم تو باغ ، هوا کم کم داشت روشن میشد و حیف بود از این هوای خوب استفاده نکنم ، برای همین بین درخت ها قدم میزدم و همراه با صدای برگ ها که بواسطه باد به هم میخوردن و گه گاه صدای جیرجیرک ها هم پا و همراه شدم
تا اینکه به دیوارک کوتاه اخر باغ که مرز بین ملک ها رو مشخص میکرد رسیدم و دوباره سمت باغ برگشتم
برنامه های زیادی برای رونق باغ و کسب درامد ازش داشتم و هی مرور میکردم
نزدیک خونه که شدم میثم از داخل انبار با لباس کار و تیشه و ارًه کوچیک بیرون اومد ، تا منو دید گفت
_ من که راضی به رفتنت نیستم ولی چون خودت اصرار داری اماده شو تا چند دقیقه دیگه برسونمت کنار قهوه خونه
_اماده شدن نداره چیزی نیاورده بودم ، هر وقت خواستی بریم
با تموم شدن حرفم وسایل هاش رو کنار دیوار گذاشت و سوئیچ رو در اورد و گفت
_ پس بریم...
سوار ماشین شدیم و سمت جاده اصلی حرکت کردیم ، تا اونجا حدود ده دقیقه ای راه بود و فرصت خوبی بود تا در مورد انتقال باغ با میثم صحبت کنم ولی انگار ذهنمو خونده بود و قبل از اینکه حرف بزنم گفت
_ فردا صبح میرم بانک و کارهای دریافت وام رو انجام میدم ، احتمالا دو سه روزی طول بکشه ، یه قرار داد هم تنظیم میکنیم و بعد از تقسیم باغ ، سهمت رو تحویلت میدم تا بعد...
نمیدونم همه این کارها چند روز طول بکشه ، یک هفته یا کمتر و بیشتر ولی گوش به زنگ باش وقتی باهات تماس گرفتم بیای اینجا
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸