#حضرت_ام_کلثوم
لهوف مختصری از مصائب بانوست
لهوف گریهکن روضهی اسارت اوست
فقط مقابل او نام شام را نبرید...
اگرچه شام اسیر شکوه و هیبت اوست
دوباره مرثیهی قتل صبر میخواند
از آن شلوغی گودال این غنیمت اوست
شهیدهی غم گودال باید او را خواند
حسین ذکر مدام دم شهادت اوست
محسن حنیفی
#حضرت_ام_کلثوم
آن ماتم بیکرانه را معنا کن
آن غربت جاودانه را معنا کن
یکبار براي زائرانت بانو!
تو طعنهي تازیانه را معنا کن
شش ماه شبیه روضهخوان میخواندي
از غربت و داغ بیکران میخواندي
از نیزه و قتلگاه و خون میگفتی
از طشت طلا و خیزران میخواندی
یوسف رحیمی
#حضرت_ام_کلثوم
ما که مهمان کربلا بودیم
ما گرفتار هر بلا بودیم
خون ز دلها چکید یا جدّا
جان به لبها رسید یا جدّا
ظلم و جورِ حرامیان دیدیم
سنگ باران ز کوفیان دیدیم
وای از کوفه و پذیرایی
دخترانت همه تماشایی
دید چشمان ما جنایت را
معجر زخم آل عصمت را
روز پَردهنشینی از ما رفت
آبرویی ز آل طاها رفت
ناقهها بی جهاز و ما خسته
دستهامان به ریسمان بسته
بود چشمان مَردمان بر ما
پوستها سوخته شد از گرما
بهتر ای مادرا نبودی تو
وسط ماجرا نبودی تو
حَرمی را که هیچ مَحرم نیست
غیر نامَحرمش مجسّم نیست
بعد ظلم حرامیِ ملعون
همه غارت زده همه محزون
بود بیسایۀ برادرها
گریه ها گریه های دخترها
شاهد ظلم بیحساب شدیم
وارد مجلس شراب شدیم
لب و دندان ز چوب کینه شکست
مادرا حرمت سکینه شکست
نام او را چه زشت میبردند
پیش زینب شراب میخوردند
روز ما سخت روزگاری شد
که حسینت به طشت قاری شد
چشم تو در عزای او گرید
تا قیامت برای او گرید
دخترانت بلند میگِریند
نوحه سر میدهند میگریند
نام ما تا ابد به شام آید
منتقم روز انتقام آید
محمود ژولیده
#حضرت_ام_کلثوم
ای خبره ی در روضه ! خیلی زود رفتی
پر باز کردی لحظه ی موعود رفتی
ای بانویی که شأن تو "برداًّ سلاما" ست
با خاطرات آتش نمرود رفتی
شش ماه بودی داغدار خیمه سوزان
با خستگی و چشم اشک آلودرفتی
بی عاطفه ها یوسفت را سر بریدند
دنیای زیبایت که شد نابود رفتی
با حالتی که جای سیلی رد شلاق
بر گونه ات بر شانه هایت بود رفتی
دلتنگ دیدار برادر زاده بودی
باخاطری غمگین ولی خشنود رفتی
"أشکوا الیک…" روی لب أُّختُّ المصائب!
تا پیشگاه احمد محمود رفتی
دریا برایت عاقبت آغوش وا کرد
از غم خروشیدی شبیه رود رفتی
ای بی پلاک کربلا و کوفه و شام
با قد خم تا محضر معبود رفتی
ای یادگار ماندگار کربلایی
ای خبره ی در روضه خیلی زود رفتی
علیرضا خاکساری
#حضرت_ام_کلثوم
آنقدر گریه کرده پیر شده
بی حسین از زمانه سیر شده
غصه اش غصه ی حصیر شده
با چه وضعیتی اسیر شده
همه جا پا به پای زینب رفت
گرچه با ناقه های عریان رفت
به هواداری سلیمان رفت
جنگ خطبه شد و به میدان رفت
دو سه شب شهر کوفه زندان رفت
همه جا پا به پای زینب رفت
روی نی آفتاب را دیده
دور گردن طناب را دیده
گریه های رباب را دیده
خیرران و شراب را دیده
همه جا پا به پای زینب رفت
روضه با اشک شور میگوید
از درخت و تنور میگوید
از مسیر عبور میگوید
ماجرا را به زور میگوید
همه جا پا به پای زینب رفت
شامیان سد راه میکردند
دختران را نگاه میکردند
هتک حرمت به شاه میکردند
بین مجلس گناه میکردند
همه جا پای به پای زینب رفت
رضا قربانی
#حضرت_ام_کلثوم
از قرائن این چنین پیداست در را دیده است
ما شنیدیم، او ولیکن چل نفر را دیده است
قبل ضربت خوردن مولا و شاید قبل تر
بارها در کوچه ها داغ پدر را دیده است
آنکه عمری با حسن خون جگر را خورده بود
بین تشتی عاقبت خون جگر را دیده است
صبر پنهان داشت در کرب و بلا از این جهت
دور از چشم همه رنج سفر را دیده است
در که جای خود، پدر که جای خود، در شهر شام
چل نفر که هیچ از این بیشتر را دیده است
ام کلثوم است یا زینب نمیدانم کدام!
دور خواهر خواهری چندین نفر را دیده است
بارها این شرم بیاندازه او را می کشد
اینکه زینب پیش او داغ پسر را دیده است
شرم او یک بار اما می کشد او را دو بار
اینکه هم در دشت هم در تشت سر را دیده است
مجید تال
#حضرت_ام_کلثوم
یادگاریّ حضرت کوثر
ای فراتر ز وادی باور
یاس خوشبوی خانه ی گل ها
امّ کلثوم خانه ی حیدر
بر سر گونه های تو جاری ست
عطر گلبوسه های پیغمبر
دختر قد کشیده ی زهرا
همدم خانواده ی جعفر
قلب تو مثل زینب کبری
با غم و غصّه بوده هم سنگر
از غم و غصّه ی در و دیوار
یا که زخم سر یل خیبر
یا که با یاد ناله های حسن
گوشه ی حجره ... پاره پاره جگر
جان سپردی ... ولی یقین دارم
که تورا کُشت لحظه ی آخر
مرثیه های ظهر عاشوراء
روضه های برادر بی سر
عشق شاه بریده حلقومی
خواهر زینب امّ کلثومی
شاهد داغ بی امان حسین
همدم جان نیمه جان حسین
پیشمرگ دختران حرم
مرهم زخم کودکان حسین
بادوچشمان خیس خود دیدی
ارباً اربا ... تن جوان حسین
وقتی از سمت علقمه برگشت
دیده شد قامت کمان حسین
خواندی از سیل اشک چشمانش
به زمین خورده پهلوان حسین
ساعتی بعد ... غرق در خون شد
حنجر طفل بی زبان حسین
بین گودال ... در هجوم تگرگ
قطعه قطعه شد استخوان حسین
برزمین مانده پیکرش امّا ...
بر سر نیزه شد روانه ... حسین
اوّلین مرثیه سُرای عطش
روضه خوان غم گران حسین
از تو می خواهم امشب ای بانو
اذن دیدار آستان حسین
تو دعا کن که عاقبت برسد ...
جمعه ای ... صاحب الزّمان حسین
کرده شمع وجودمان را آب
روضه هایت شریکةُ الارباب
اسماعیل شبرنگ
#حضرت_ام_کلثوم
صدایِ گریهی او شهر را تکان میداد
و پای روضهی او هر که بود جان میداد
میان قوم عرب یک نسبشناس کجاست
که لحن خطبه، علی را فقط نشان میداد
نگاه کرد به تسبیح خواهرش زینب
که این حماسه به او قدرت بیان میداد
کلامِ دخترِ نهج البلاغه نافذ بود
و درسِ مردی و غیرت به کوفیان میداد
خطاب کرد: «شما تا ابد دو رو بودید
اگر خدا به شما عمر جاودان میداد
به پاس این همه مدت که دم تکان دادید
خلیفه کاش همان قدر استخوان میداد
در این معامله کوفه سفیه بود سفیه
که دین خویش نفهمیده رایگان میداد
نشستهاید سر سفرهی حرام آنقدر
که نامههای شما نیز بوی نان میداد
و رودهای روان را بر آن کسی بستید
که اذن ریزش باران به آسمان میداد
به بیپناهی اهل خیام در صحرا
فقط حرارت خورشید سایبان میداد
شما به نام محمد چقدر میکشتید
خدا اگر به علی همچنان جوان میداد»
و کاش خطبه او تا همیشه جاری بود
و کاش گریه کمی بیشتر امان میداد
نوشتهاند که شورش به راه میافتاد
اگر زمانه کمی بیشتر زمان میداد
💠 راوی خبر گوید: با خطابهی امکلثوم(س) مردم کوفه همگی صدا به گریه و ضجه و ناله بلند کردند... و هیچ موقع دیده نشد که مردم همچون آن روز گریه کنند.
📗 لهوف، سید بن طاووس، ص۲۴۴
محمدمهدی خانمحمدی
#حضرت_ام_کلثوم
وقتی که عالم با وجودت آبرو داشت
باید برای بردن نامت وضو داشت
بیت علی یک عمر با تو رنگ و بو داشت
زهرا دمادم دیدنت را آرزو داشت
عصمت ز سیمای تو معلوم است معلوم
ای دختر شیر خدا یا ام کلثوم
روح دعا ،أخت الوفا، بنت الوقاری
روح ادب زهرا نسب حیدر تباری
مثل علمداری ، شکوهی ، اقتداری
مانند زینب خواهرت همتا نداری
پروردهء دست عطوف چند معصوم
ای دختر شیر خدا یا ام کلثوم
نقش تو در کرببلا انکار، هرگز
چون خواهرت تسلیم استکبار ، هرگز
در راه کوفه تو بگو یکبار ، هرگز
زینب نشد بی یاور و غمخوار، هرگز
ای خواهر کوچکترِ ارباب مظلوم
ای دختر شیر خدا یا ام کلثوم
بر ناقه، اطفال برادر را نشاندی
یک لحظه از احوالشان غافل نماندی
خاک از لباس و چادر خواهر تکاندی
مانند زینب جایِ جایش خطبه خواندی
کاخ بنی شیطان به ذلت گشت محکوم
ای دختر شیر خدا یا ام کلثوم
ای همسفر مانند زینب با سرِ یار
ای همقدم با خواهرت در کوچه بازار
ای مثل خواهر سنگ کوفی خورده بسیار
ای ساقی لب تشنگان بعد از علمدار
یک عمر با این روضه گریانیّ و مغموم
ای دختر شیر خدا یا ام کلثوم
یادت نرفته کربلا رنجی که دیدی
از خیمه ها با زینبت بیرون دویدی
بی بی نمی دانم به تلّ ، آیا رسیدی؟
دیدی خودت یا اینکه از زینب شنیدی
با چکمه زد بر سینه اش آن دشمن شوم
ای دختر شیر خدا یا ام کلثوم
مهدی مقیمی
#حضرت_ام_کلثوم
دلم دوباره گرفتار ام کلثوم است
که فصل رونق بازار ام کلثوم است
به روز آخر ماه جمادی الثانی
تمام شیعه عزادار ام کلثوم است
گرفته است ز حیدر مدال آقایی
کسی که خادم دربار ام کلثوم است
همیشه سفره ی شیعه اگر نمک دارد
به لطف سفره ی افطار ام کلثوم است
اگر من اهل بکائم عنایت زهراست
و سینه زن شدنم کار ام کلثوم است
قیام سرخ حسینی همیشه مدیونِ
کلام ناب و گهربار ام کلثوم است
درخت کرب و بلا پر ثمر اگر گشته
ز جانفشانی و ایثار ام کلثوم است
تمام گریه ی ما در مصیبت ارباب
نَمی ز دیده ی خونبار ام کلثوم است
یقین قلبی اَم این است حضرت عباس
ز روی نیزه نگهدار ام کلثوم است
میان مجلس نامحرمان و بزم شراب
سر بریده مددکار ام کلثوم است
محمود مربوبی
#حضرت_ام_کلثوم
مرثیه اش اشک ملائک را در آورده
مرثیه خوان عصر عاشورا شدن کم نیست
با لشگر آمد کربلا بی لشگرش کردند
یک نصف روز و این همه تنها شدن کم نیست
خارمغیلان ، ظلمت شب، سایه ی دشمن
شب تا سحر آواره ی صحرا شدن کم نیست
شش ماه بعد از واقعه روی پر و بالش
از زخم های کعب نی پیدا شدن کم نیست
موی سپید و چشم تار و زانویی خسته
در زیر بار درد و غصه تا شدن کم نیست
با یاد عصر روز عاشورا زمین خوردن
یا با عصا از بستر خود پا شدن کم نیست
علیرضا خاکساری
#حضرت_ام_کلثوم
گریه بین شرار میکردی
شعلهها را مهار میکردی
پابرهنه فرار میکردی
دختران را سوار می کردی
همهجا کشتی نجات شدی
سر پناه مخدَّرات شدی
نان خود را به دختران دادی
سهم خود را به دیگران دادی
تو تسلّی به مادران دادی
معجرت را به خواهران دادی
گیسوی سوخته نقابت شد
گوشهی آستین حجابت شد
به کجا کارها کشیده شده
سر بازارها کشیده شده
به پَرت خارها کشیده شده
معجرت بارها کشیده شده
خواهرت دیر کرد و افتادی
چادرت گیر کرد و افتادی
تا ز گودال سر در آوردی
خویش را نزد خواهر آوردی
سوی او دیدهی تر آوردی
رو به سوی برادر آوردی
خواهرانه به هم کمک کردید
نیزه را از گلو در آوردید
محمد جواد پرچمی