#جمهوری_اسلامی_ایران
اگرچه خسته از آماجِ تیرِ زخم زبانی
نبینمت که از این غم، گرفتهای! نگرانی!
همان که از دل تاریخِ رنج، یکتنه رد شد
تنِ تکیدۀ تنهای من، هنوز همانی!
خدا نیاوَرَد آن روز را، زمین بهاری!
ببینمت که گرفتارِ دستِ باد خزانی
به آبهای گل آلودِ کینه کار ندارم
تو مثل رود زلالی، تویی که در جریانی
چقدر چین و چروک زمان نشسته به جانت
ولی هرآنچه که میبینمت هنوز جوانی
عجب قصیدۀ نابی شدهست نام بلندت
همیشه و همه جا مثل شعر ورد زبانی
شاعر: #رضا_ابوذری
#مناجات
#شب_قدر
بیا سنگینیِ بارِ گناهم را نبین امشب
مقدّر کن برایم بهترینها را همین امشب
برای استجابت فرصتی بهتر نخواهم یافت
گره خوردهست احیا با امیرالمؤمنین امشب
تمام عمر با خود، گرمِ جنگی تن به تن بودم
به دیدارت میآیم از جدالی سهمگین امشب
پناهِ من همین سجاده و تسبیح و قرآن است
نگاهی کن به این درماندۀ گوشهنشین امشب
شب قدر است و جا خوش کرده بغضی در گلوی من
مقدّر میشود آیا برایم اربعین امشب؟
به فردایم امیدی نیست، اکنون دستگیری کن
همین حالا، همین حالا، همین امشب، همین امشب
#رضا_ابوذری
#امام_حسن_مدح
از کرم پهن است هرسو سفرهی اِنعام او
او که پیچیده ست در دنیا به خوبی نام او
از گدایانِ سحرخیزِ قدیمش آفتاب
نور بر میخیزد از صبحِ بلند بام او
دستِ خالی برنگشته از مسیرش هیچکس
دست و دل باز است از بس وسعت اکرام او
ای که میگردی به دنبال صراط المستقیم
چشم وا کن! این تو و این روشنای گام او
من که میگویم صلای جنگ دارد در قفا
صلحِ تیغِ مصلحت اندیشِ ناآرام او
میتوان فهمید از بسیاریِ خون جگر
زهر را عمری ست میریزد جهان در کام او
#رضا_ابوذری
#امام_حسن_مدح
از کرم پهن است هرسو سفرهی اِنعام او
او که پیچیده ست در دنیا به خوبی نام او
از گدایانِ سحرخیزِ قدیمش آفتاب
نور بر میخیزد از صبحِ بلند بام او
دستِ خالی برنگشته از مسیرش هیچکس
دست و دل باز است از بس وسعت اکرام او
ای که میگردی به دنبال صراط المستقیم
چشم وا کن! این تو و این روشنای گام او
من که میگویم صلای جنگ دارد در قفا
صلحِ تیغِ مصلحت اندیشِ ناآرام او
میتوان فهمید از بسیاریِ خون جگر
زهر را عمری ست میریزد جهان در کام او
#رضا_ابوذری
#امام_حسن_مدح
از کرم پهن است هرسو سفرهی اِنعام او
او که پیچیده ست در دنیا به خوبی نام او
از گدایانِ سحرخیزِ قدیمش آفتاب
نور بر میخیزد از صبحِ بلند بام او
دستِ خالی برنگشته از مسیرش هیچکس
دست و دل باز است از بس وسعت اکرام او
ای که میگردی به دنبال صراط المستقیم
چشم وا کن! این تو و این روشنای گام او
من که میگویم صلای جنگ دارد در قفا
صلحِ تیغِ مصلحت اندیشِ ناآرام او
میتوان فهمید از بسیاریِ خون جگر
زهر را عمری ست میریزد جهان در کام او
#رضا_ابوذری
#امام_حسن_مدح
از کرم پهن است هرسو سفرهی اِنعام او
او که پیچیده ست در دنیا به خوبی نام او
از گدایانِ سحرخیزِ قدیمش آفتاب
نور بر میخیزد از صبحِ بلند بام او
دستِ خالی برنگشته از مسیرش هیچکس
دست و دل باز است از بس وسعت اکرام او
ای که میگردی به دنبال صراط المستقیم
چشم وا کن! این تو و این روشنای گام او
من که میگویم صلای جنگ دارد در قفا
صلحِ تیغِ مصلحت اندیشِ ناآرام او
میتوان فهمید از بسیاریِ خون جگر
زهر را عمری ست میریزد جهان در کام او
#رضا_ابوذری