#امام_رضا علیهالسلام
#غزل
🔹صراط المستقیم من!🔹
همه گویند مجنونم همه گویند «دیوانَهم»
دلیل عاقلانه بودنش را من نمیدانم
همیشه رود میفهمد که جریان چیست در پایان
شبیه برکهها در حسرت دریا نمیمانم
صراط المستقیم من! رئوف من! رحیم من!
تو را این گونه میبینم تو را این گونه میدانم
تو با چشمان خود پشت سر من آب میریزی
تو با دستان خود رد میکنی از زیر قرآنم
تمام راه، زحمتهای من بر روی دوش توست
مرا شرمندهتر از این نکن حالا که مهمانم
اگر شمسالشموسی این تو و این چهرۀ زردم
بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزانم
«ضمانتگاه» شاید باعث آرامشم باشد
که همچون آهوی سرگشتهای از خود گریزانم
حدیث نور را من سلسله در سلسله خواندم
رسیدم تا به نیشابور فهمیدم مسلمانم
چرا هدهد نمیبینم میان این کبوترها؟
میان صحن تو انگار در ملک سلیمانم
اگرچه چند باری آمدم مشهد به پابوست
خدا میداند از هرچه نرفتنها پشیمانم
به من لطفی کن ای چشمه، به حق آن لب تشنه
به من لطفی کن ای باران که عطشانم ببارانم
شب جمعهست فردا لحظۀ موعود میآید
میان جمکران در محضر تو ندبه میخوانم...
#رضا_خورشیدیفرد
آمد به حرم، اگرچه دیر آمده بود
با اشک سوی نعم الامیر آمده بود
حر گفت از آداب زیارت با ما
با پای پیاده، سر به زیر آمده بود
#رضا_خورشیدیفرد
#امام_رضا علیهالسلام
#غزل
🔹صراط المستقیم من!🔹
همه گویند مجنونم همه گویند «دیوانَهم»
دلیل عاقلانه بودنش را من نمیدانم
همیشه رود میفهمد که جریان چیست در پایان
شبیه برکهها در حسرت دریا نمیمانم
صراط المستقیم من! رئوف من! رحیم من!
تو را این گونه میبینم تو را این گونه میدانم
تو با چشمان خود پشت سر من آب میریزی
تو با دستان خود رد میکنی از زیر قرآنم
تمام راه، زحمتهای من بر روی دوش توست
مرا شرمندهتر از این نکن حالا که مهمانم
اگر شمسالشموسی این تو و این چهرۀ زردم
بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزانم
«ضمانتگاه» شاید باعث آرامشم باشد
که همچون آهوی سرگشتهای از خود گریزانم
حدیث نور را من سلسله در سلسله خواندم
رسیدم تا به نیشابور فهمیدم مسلمانم
چرا هدهد نمیبینم میان این کبوترها؟
میان صحن تو انگار در ملک سلیمانم
اگرچه چند باری آمدم مشهد به پابوست
خدا میداند از هرچه نرفتنها پشیمانم
به من لطفی کن ای چشمه، به حق آن لب تشنه
به من لطفی کن ای باران که عطشانم ببارانم
شب جمعهست فردا لحظۀ موعود میآید
میان جمکران در محضر تو ندبه میخوانم...
#رضا_خورشیدیفرد
#امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
#ترکیب_بند
🔹ایها الکریم🔹
آقای مهربان غزلهای من سلام
از راه دور آمدهام خسته، تشنهکام
دست من و کرامت تو ایها الکریم
شوق من و زیارت تو ایها الامام
پیچیده است در همه جا همچنان نسیم
آوازۀ کرامت تو بین خاص و عام
شد خانۀ تو جای نزول ملائکه
بوی بهشت میوزد از خانهات مدام
هرگز مسیر خانۀ تو گم نمیشود
تا روشن است مشعلی از عشق روی بام
در رفت و آمدند فقیران عَلَی الطّلوع
در رفت و آمدند اسیران عَلَی الدّوام
از صبر تو عبادت تو یا شجاعتت
آری خودت بگو که بگویم من از کدام
تاریخ مانده است که باید چگونه خواند
تقویم روزهای تو را، صلح یا قیام؟
مشتاق خطبهخوانی تو مسجدالنبی
مشتاق میزبانی تو مسجدالحرام
شمشیر تو تجلّی صبر جمیل توست
از بس به اعتکاف نشستهست در نیام
ای وارث غریبی حیدر، امام صبر
صلح تو را همیشه بنامم «قیام صبر»
::
تا بر عبای تو ننشیند غبارها
فرشیست زیر پای تو از سبزهزارها
هر روز میرسد به حضور تو با امید
خورشید، عاشقانه از این کوهسارها
یک شمّه از نگاه تو شد هفتآسمان
یک چشمه از کرامت تو جویبارها..
وقتی میان باغ به سیب است میل تو
خونِ دل است سهم تمام انارها
از کوچه با ملاحظۀ بیشتر برو
قدری بده مجال به چشمانتظارها..
«ما همچنان در اوّل وصف تو ماندهایم»
از تو شنیدهایم اگرچه هزارها
باید حدیث حُسن تو را با طلا نوشت
باید که خاک پای تو را کیمیا نوشت
::
رنگ از رخت دوباره پریدهست، بیگمان
آماده میشوی که مؤذن دهد اذان
بین وضو چه لرزهای افتاده بر تنت
از اشتیاق اوست شده اشک تو روان
از بارگاه قدس کسی گفت: عَجّلوا
آغوش باز کرده برای تو آسمان
الله اکبر از دو لب تو شنیدنیست
احلی من العسل شده این ذکر توأمان
اما زره بپوش و به مسجد روانه شو
تا که خدا نکرده در این جمع ناکثان...
هرگز کسی برای نمازت سپر نشد
سخت است در کنار تو سخت است امتحان
بعد از نماز فرصت خوبی فراهم است
ما اهل منبریم بیا خطبهای بخوان
خطبه بخوان که از تو جهان کم شنیده است
مانند تو خطیب به منبر ندیده است
::
ایام حج رسید و تو بی زاد و راحله
راهی شدی پیاده به همراه قافله
بوسه زدند بسکه به پای تو جادهها
گل کرده است در کف پای تو آبله
داری به سمت خانۀ معبود میروی
هرچند نیست بین خدا و تو فاصله
در منزلی همین که شب اطراق میکنی
جویای حال میشوی از کل قافله
کم سنّ و سالها به تو نزدیک میشوند
تا بشنوند از جریان مباهله
حالا که قلبها همه در اختیار توست
قرآن بخوان برای همه بینِ نافله
سعی صفا و مروه نشسته به انتظار
تا حس کند قدوم تو را وقت هروله
با تو صفا و مروه و زمزم غریب نیست
کعبه اگر به دور تو گردد عجیب نیست
::
فتنه رسیده است چنان آبِ زیرِ کاه
دیگر نمانده است کسی بین این سپاه
از غربت تو وادی ساباط خون گریست
صفّین دیگریست و حق باز بیپناه
رفتند از سپاه تو یاران یکی یکی
رفتند از سپاه تو با سکّهای سیاه
رفتند از کنار تو با وعده و وعید
رفتند از کنار تو با بدترین گناه..
اشباح کوفه! وای به این حال و روزتان!
دنیای بی امام چه دارد جز اشتباه؟
دنیای بی امام چه دارد به غیر اشک؟
دنیای بی امام چه دارد به غیر آه؟
ای زخم خوردۀ غم دنیا! صبور باش
نعم الامیر بی کس و تنها! صبور باش
::
وقتی که روز با غم و اندوه سر شود
شب بی حضور گریه نباید سحر شود..
باید میان سجده ببارد دو چشم تو
وقتی کلام اِبنِ عَدیها تشر شود
آهی بکش به مأذنۀ مسجدالنبی
تا که به عرش آه تو پیغامبر شود
دلتنگ مادر و پدر و جد اطهری
چیزی نمانده آه که ماه صفر شود
«گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود»
«حافظ» که خواند مرثیه از هجر تو، بگو
حالا «وصال» از غم تو نوحهگر شود
«از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد
آن تشت را ز خون جگر دشت لاله کرد»
::
این آب نیست، شعلهبرافروزِ تشنگیست
این جَعده نیست، شاهد مرموز تشنگیست
با فتنه ریخت زهر خودش را دم غروب
فهمیده بود خاصیت روزه، تشنگیست
هرچند تشنهای ولی این آب را ننوش
زهر هلاهل است در این کوزه، تشنگیست
از سوز زهر نالۀ جانکاه میکشی
یا اینکه نالههای تو از سوز تشنگیست
با قاسمت بگو پسرم روز تلخ من
یک چشمه از حکایت آن روز تشنگیست
در بین روضه بغض برادر شکسته شد
وقتی میان گریه دو چشم تو بسته شد
::
تشییع بود و سختترین لحظههای من
باران تیر بود و غریبانه سوختن...
این تیرهای شوم که جا مانده از جمل
دارند یک به یک خبر از کینهای کهن
اینجاست فرق بین خدیجه وَ... بگذریم
وقتی که فتنهایست شروعش به نام زن
مانند تو کسی نشده اینچنین غریب
مانند تو غریب ندیدهست این وطن
خورشید اینچنین که رسیدهست در بقیع
انگار آمدهست به تدفین خویشتن
زینب به ناله گفت که وای از دل حسین
زهرا به گریه گفت که وای از غم حسن
پایان ندارد این غم و اندوه ناتمام
تا لحظههای آمدن آخرین امام
#رضا_خورشیدیفرد