#امام_علی #مدح_امام_علی
هوهوی تو تا دشت را لبریز می کرد !
شمشیر تو اِعلان رستاخیز می کرد !
تو ! آن سلحشوری که هر دَم تیغ خود را
با گردنِ گردن فرازان تیز می کرد !
وقتی به میدان می زدی هر مَرد جنگی
از پنجه ی شیراَفکنت پرهیز می کرد !
«مَرحَب» اگر از زور و بازویت خبر داشت
خود را هزاران بار حَلق آویز می کرد !
ابرو که در هم می کشیدی ذوالفقارت
بر پهنه ی آفاق جَست و خیز می کرد !
جولان بازوهای تو در صحنه ی جَنگ
مرگ سپاه فتنه را تجویز می کرد !
هر مادری شب های طفلان خودش را
با قصّه ی رَزم تو سِحرآمیز می کرد !
اُسطوره ای هستی ! که در تلخی ایام
تاریخ را شیرین و شورانگیز می کرد !
#سید_روح_الله_باقری
حضرت «مشکل گُشا» هر
ای حضرت «مشکل گُشا» هر جای دنیا با توام !
ای آفتاب «هَل اَتی» پنهان و پیدا با توام !
دلشادم از این زندگی ، مشتاق مرگ خویشتن
زیرا هم اینجا با توام ، زیرا هم آنجا با توام !
آن ذرّه ی خاکم که در حال و هوای عشق تو
بر آب و آتش می زنم ، چون بی محابا با توام !
در اوج شادی با توام ، در موج غم ها با منی
در موج شادی با منی ، در اوج غم ها با توام !
لب های من سرمست تو ، چشمان من پابست تو
جان و دلم در دست تو از بس سراپا با توام !
ای ساحل آرامش و کشتیِ امواج بلا
ای ناخدای با خدا ، دریا به دریا با توام !
حرف دلم را بیشتر ، در بیت آخر می زنم
با من بمان ای مهربان ، تنهای تنها با توام !
#سید_روح_الله_باقری
#امام_باقر_شهادت
#دوبیتی
ای شاهد ماجرا ، امام باقر !
راویِ شکنجه ها ، امام باقر !
از حاشیه ی چادر زینب می دید
سرهای بریده را امام باقر
#سید_روح_الله_باقری
#امام_علی #مدح_امام_علی
هوهوی تو تا دشت را لبریز می کرد !
شمشیر تو اِعلان رستاخیز می کرد !
تو ! آن سلحشوری که هر دَم تیغ خود را
با گردنِ گردن فرازان تیز می کرد !
وقتی به میدان می زدی هر مَرد جنگی
از پنجه ی شیراَفکنت پرهیز می کرد !
«مَرحَب» اگر از زور و بازویت خبر داشت
خود را هزاران بار حَلق آویز می کرد !
ابرو که در هم می کشیدی ذوالفقارت
بر پهنه ی آفاق جَست و خیز می کرد !
جولان بازوهای تو در صحنه ی جَنگ
مرگ سپاه فتنه را تجویز می کرد !
هر مادری شب های طفلان خودش را
با قصّه ی رَزم تو سِحرآمیز می کرد !
اُسطوره ای هستی ! که در تلخی ایام
تاریخ را شیرین و شورانگیز می کرد !
#سید_روح_الله_باقری
حضرت «مشکل گُشا» هر
ای حضرت «مشکل گُشا» هر جای دنیا با توام !
ای آفتاب «هَل اَتی» پنهان و پیدا با توام !
دلشادم از این زندگی ، مشتاق مرگ خویشتن
زیرا هم اینجا با توام ، زیرا هم آنجا با توام !
آن ذرّه ی خاکم که در حال و هوای عشق تو
بر آب و آتش می زنم ، چون بی محابا با توام !
در اوج شادی با توام ، در موج غم ها با منی
در موج شادی با منی ، در اوج غم ها با توام !
لب های من سرمست تو ، چشمان من پابست تو
جان و دلم در دست تو از بس سراپا با توام !
ای ساحل آرامش و کشتیِ امواج بلا
ای ناخدای با خدا ، دریا به دریا با توام !
حرف دلم را بیشتر ، در بیت آخر می زنم
با من بمان ای مهربان ، تنهای تنها با توام !
#سید_روح_الله_باقری
#امام_باقر_شهادت
#دوبیتی
ای شاهد ماجرا ، امام باقر !
راویِ شکنجه ها ، امام باقر !
از حاشیه ی چادر زینب می دید
سرهای بریده را امام باقر
#سید_روح_الله_باقری
#امام_باقر_شهادت
#رباعی
ای شاهد ماجرا ، امام باقر !
راویِ شکنجه ها ، امام باقر !
از حاشیه ی چادر زینب می دید
سرهای بریده را امام باقر
#سید_روح_الله_باقری