eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
940 دنبال‌کننده
31 عکس
7 ویدیو
80 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یا غریب الغـربا،بـده در راه خدا یا معین الضعفاء،بـده در راه خدا تـو پنـاه همـه‌ای،پســر فاطمـه‌ای نظری کن به گدا بـده در راه خدا  من اگـر روسیهم غرق بحـر گنهـم  تو زدی مرا صـدا بـده در راه خدا  نگشـایی در اگـرنروم جـای دگر  به جـوادت ابـدا  بده در راه خدا  من گنهکار و بدم نه تو می‌کنی رَدَم نه شوم از تو جدابـده در راه خدا  بـه هـوای کرمت آمدم در حرمت غمـم از دل بزدا  بده در راه خدا من تهی‌دست و فقیر از خجالت سربه‌زیر تـو امـام و مقتــدا  بـده در راه خدا بـه امـامتت قسم به کرامتت قسم     به مقــام شهـداء بده در راه خدا یابن‌الطور وعادیات پسـر والذاریات یـابن‌مصباح‌الهدی بده در راه خدا نگهی به «میثمت» که گدای حرمت  بــوده‌ام از ابتــدا  بـده در راه خدا
کعبه ی اهل ولاست صحن و سرای رضا شهر خراسان بُوَد کرب و بلای رضا در صف محشر خدا مشتری اشک اوست  هر که در اینجا کند گریه برای رضا کیست پناه همه جز پسر فاطمه؟  چیست رضای خدا غیر رضای رضا؟ بر سر دستش برند هدیه برای خدا  ریزد اگر دُرّ اشک، دیده به پای رضا زهر جفا ریخت ریخت، شعله به کانون دل خونِ جگر بود بود، قوت و غذای رضا نغمه ی قدّوسیان بود به آمین بلند  حیف که خاموش شد صوت دعای رضا یاد کند گر دَمی ز آن جگرِ چاک چاک  خون جگر جوشد از خشت طلای رضا آر در باب الجواد می شنوم دم به دم  یا ابتای پسر، وا ولدای رضا بوسه به قبرش زدم، تازه زطوس آمدم  باز دلم در وطن کرده هوای رضا گر برود در جنان یا برود در جحیم  بر لبِ میثم بُوَد مدح و ثنای رضا
علیه‌السلام مسافری که اجل گشته بود هم‌سفرش سفر رسید به پایان در آخر صفرش چه خوب اجر رسالت به مصطفی دادند که پارۀ جگرش، پاره پاره شد جگرش.. همای گلشن فردوس آن‌چنان می‌سوخت که تاب بال زدن هم نداشت بال و پرش اگر چه کار گذشته، اجل شتاب مکن جواد آمده از ره به دیدن پدرش.. دگر به دیدۀ او طاقت نگاه نبود که بنگرد به رخ نور دیدگان ترش ز بوسه‌های جوادالائمه پیدا بود که شسته دست، دگر از حیات محتضرش پسر به صورت بابا نهاد صورت خویش پدر گرفت به زحمت سرشک از بصرش خوشا کسی که چو «میثم» بود برای رضا به دیده اشک و به لب ناله و به دل شررش
کار تو همه مهر و وفا بود رضا جان پاداش تو، کي زهر جفا بود، رضا جان آن لحظه که پرپر زدي و آه کشيدي معصومه ي مظلومه، کجا بود رضا جان بر ديدنت آمد چو جوادت ز مدينه سوز جگرش، يا ابتا بود رضا جان تنها نه جگر، شمع‌صفت شد بدنت آب کي قتل تو اينگونه روا بود، رضا جان تو ناله زدي، در وسط حجره و زهرا بالاي سرت نوحه‌سرا بود رضا جان يک چشم تو در راه، به ديدار جوادت چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا جان جان دادي و راحت شدي از زخم زبان‌ها اين زهر، براي تو شفا بود رضا جان از آتش اين زهر، تن و جان تو مي‌سوخت اما به لبت، ذکر خدا بود رضا جان روزي که نبوديم در اين عالم خاکي در سينه ي ما، سوز شما بود رضا جان از خويش مران «ميثم» افتاده ز پا را عمري درِ اين خانه گدا بود رضا جان
بیا تا کی نهادی سر به صحرا یا اباصالح بتاب ای آفتاب عالم آرا یا اباصالح صدای غربت مولا ز چاه کوفه می آید علی تنهاست ای تنهای تنها یا اباصالح بیا ای وارث حیدر که زخم پهلوی زهرا به شمشیر تو می گردد مداوا یا اباصالح چرا مخفی است قبر فاطمه در شهر پیغمبر بیا و پرده از این راز بگشا یا اباصالح در و دیوار بیت وحی گوید با تو پیوسته که اینجا مادرت افتاد از پا یا اباصالح بیا از قنفذ کافر غلاف تیغ را بستان که جایش مانده بر بازوی زهرا یااباصالح میان دشمنان نقش زمین شد مادرت زهرا بگو آن دم چه حالی داشت مولا یا اباصالح
کار تو همه مهر و وفا بود رضا جان پاداش تو، کي زهر جفا بود، رضا جان آن لحظه که پرپر زدي و آه کشيدي معصومه ي مظلومه، کجا بود رضا جان بر ديدنت آمد چو جوادت ز مدينه سوز جگرش، يا ابتا بود رضا جان تنها نه جگر، شمع‌صفت شد بدنت آب کي قتل تو اينگونه روا بود، رضا جان تو ناله زدي، در وسط حجره و زهرا بالاي سرت نوحه‌سرا بود رضا جان يک چشم تو در راه، به ديدار جوادت چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا جان جان دادي و راحت شدي از زخم زبان‌ها اين زهر، براي تو شفا بود رضا جان از آتش اين زهر، تن و جان تو مي‌سوخت اما به لبت، ذکر خدا بود رضا جان روزي که نبوديم در اين عالم خاکي در سينه ي ما، سوز شما بود رضا جان از خويش مران «ميثم» افتاده ز پا را عمري درِ اين خانه گدا بود رضا جان
خدایا گنج با گنجینه ام سوخت میان شعله ها آیینه ام سوخت چنان مسمار در قلبم فرو ریخت که محسن گفت مادر سینه ام سوخت
دیو را با خانه ی انسیّه الحورا چه کار؟ دود را با چشم خورشید جهان آرا چه کار؟ دشمن و بیت و لایت، هیزم و باغ بهشت شعله ی آتش تو را با صورت زهرا چه کار؟ تازیانه شرم کن این دست، دست فاطمه است ای فشار در تو را با عصمت کبرا چه کار؟ مرد کو، تا آورد دستی برون از آستین این همه نامرد را با یک زن تنها چه کار؟ بوستانِ وحی و شیطان روبه و شیر خدا ریسمان ظلم را با بازوی مولا چه کار؟ بیت حقّ را هیچکس نگشوده با ضرب لگد درد را با پهلوی انسیّة الحورا چه کار؟ فاطمه پشت در آمد گفت با آن سنگ دل ما عزا داریم ای ظالم تو را با ما چه کار؟ ای مغیره بشکند دستت که کوثر را زدی هیچ دانی ضرب دستت کرد با زهرا چه کار؟ مجتبی می گفت وا اُمّا خدا داند که می کرد با دل شیر حقّ آن فریاد وا اُمّا چه کار؟ ای که انکار شهادت می کنی از فاطمه هیچ دانی با تو ذات حقّ کند فردا چه کار؟ کاش بودی کاش بودی می دیدی غلاف تیغ را کرد با بازوی تنها عصمت یکتا چه کار؟ «میثم» از خون جگر بنویس در دیوان خود ساکنان نار را با جنّت اعلی چه کار؟
ای سراپا حسن حیّ ذوالمنن سوّمین ابن الرّضا دوّم حسن ای هزاران آفتابت مشتری یا اباالمهدی امام عسکری دُرّ ده دریا و بحر یک گهر آن گهر خود حجّت ثانی عشر با همه درد و غم و عمر کمت تا ابد مرهون احسان، عالمت از نماز و از دعای متصل بردی از دشمن کنار حبس دل با خدا پیوسته در راز و نیاز روزها را روزه، شب ها در نماز رنج هایت در ره توحید بود سال ها یا حبس یا تبعید بود روزگارت شعله ها بر جان فکند دشمنت در برکهء شیران فکند ایستادی بین شیران در نماز شیرها را جانبت روی نياز الله الله گرد تو درّندگان سر فرو بردند همچون بندگان نور علمت از درون حبس ها کرد از ظلمت جهانی را رها ای دمت جان داده بر روح الامین آسمان خفته در خاک زمین رهنمای آفرینش کیست تو شهریار ملک بینش کیست تو چشم بد از ماه رخسار تو دور یک جمال و چارده خورشید نور گشت دشمن در جوانی قاتلت کشت در ماه ربیع الاوّلت کفر خود را عاقبت معلوم کرد همچو اجدات تو را مسموم کرد سامره شد صحنهء روز جزا گشت تنها مهدیت صاحب عزا ای به قربان تو و عمر کمت قلب مهدی داغدار ماتمت بی تو مهدی بی کس و یاور شده طفل تنهای تو تنهاتر شده آه از آن ساعت که در سوز و گداز خواند مهدی بر تن پاکت نماز کرد تا جسم ضعیفت را نظر بر کشید آهی جهان سوز از جگر آسمان دیده اش انجم گریست بین مردم مخفی از مردم گریست گر چه بوده اشک دامن دامنت بود کی زنجیر و غل بر گردنت جسم تو زخم از دم خنجر نداشت پیکر جدّ غریبت سر نداشت آه از آن ساعت که زین العابدین پیشوای عابدین و ساجدین دید در گودال خون بر روی خاک پیکر پاک پدر را چاک چاک یوسف زهرا و زخم تیر و سنگ گرگها کردند جسمش چنگ چنگ گشت از چشمش روان دریای خون خواست جانش از بدن آید برون همدم او جز شرار تب نبود جان ز کف می داد اگر زینب نبود...
دُوستان بَر مَن و سُوزِ جِگرَم گِریِه کُنِید به شَرارِ دِل و اَشگِ بَصَرَم گِریِه کُنِید مَن جَوان بُودَم و دَر سِنِ شَبابَم کُشتَند بَر دلِ سُوختُه و چِشمِ تَرَم گِریِه کُنِید حَسَنَم، پارِه جِگَر مِثلِ عَمُویَم حَسَنَم بَر مَن و بَر عَمُویِ خُون جِگَرَم گِریِه کُنِید مَن و جَدّ و پِدَرَم را به جَوانِی کُشتَند دَر عَزای مَن و جَدّ و پِدَرَم گِریِه کُنِید مَن شَهِیدَم وَلی از خَصَم نَخُوردَم سِیلِی هَمِه بَر مادَرِ نِیکُو سِیَرَم گِریِه کُنِید سال ها بُود کِه دَر تَحتِ نَظَر بُودَم حَبس هَمِه بَر قِصّهء تَحتِ نَظَرَم گِریِه کُنِید قَبرِ وِیران شده ام گشت بقیعِ دِگری داغداران بِه بَقِیعِ دِگرَم گِریِه کُنِید بَعدِ مَن مَهدیِ مَن بِی کَس و تَنها مانَد بِه غَرِیبِیِ یِگَانِه پِسَرَم گِریِه کُنِید گِریهء مُنتَظِران مَرحَمِ زَخمِ دِلِ اوُست بَر ظُهُور خَلَفِ مُنتَظِرَم گِریِه کُنِید به مُحبانِ مَن اِعلام کُن اِینَکَ میثم هَمِه بَر حُجَتِ ثانی عَشَرَم گِریِه کنید
ای عرش زمین بوست ای چرخ زمین گیرت ای دست قضا دائم در پنجهء تقدیرت هم پای رسل بسته در حلقهء زنجیرت هم قلب ملک روشن در مکتب تنویرت پاکان دو عالم پاک از آیهء تطهیرت حسن ازلی پیدا بر خلق ز تصویرت در روی تو می بینم مهر رخ سرمد را در وصف تو می خوانم "ماکان محمد" (ص) را خورشید اگر وام از رخسار تو نستاند تا حشر ز بی نوری بر کام افق ماند جبرئیل امین خود را محتاج تو می داند   بر خیل ملک دائم اوصاف تو را خواند حق عالم خلقت را برگرد تو گرداند حیدر در مدح از لب بر پای تو افشاند با آن که بود مولا مخلوق دو عالم را فرمود که من عبدم پیغمبر اکرم را ای روح قدس را بال از طایر اقبالت آیات کتاب الله در حسن و خط و خالت این هفت فلک خشتی از پایه اجلالت خادم شده جبریلت سائل شده میکالت حوران جهان یک یک مرغان سبک بالت شیطان طمع رحمت دارد ز تو و آلت احسان ز کفت بارد، رحمت ز دمت خیزد روح از نفست جوشد فیض از سخنت ریزد طوفان شده رام نوح از یمن ولای تو بشکافته دریا را موسی به عصای تو بر چرخ چهارم شد عیسی به هوای تو   از چاه برون آمد یوسف به دعای تو داوود زبورش را خوانده به نوای تو یونس به دل ماهی مشغول ثنای تو قرآن به تو می بالد داور به تو می نازد زهرا به تو دل داده حیدر به تو می نازد ای گرگ ز صحراها آورده سلامت را ای شیر ژیان برده بر دوش غلامت را دشمنت همه جا دیده احسان مدامت را  جبریل ثنا گوید مرغ لب بامت را قرآن به جبین بسته زیبائی نامت را لبخند زنان کوثر بوسد لب جامت را تو آینهء حقی تو صاحب آئینی مدثر و مزمل طاهائی و یاسینی ای فهم رسل کوتاه از اوج جلال تو ای خیل رسل را دست بر دامن آل تو ای چار کتاب الله اوصاف کمال تو سیل همه رحمت ها جاری ز جبال تو با وحی کند پرواز معراج خیال تو ره بسته شود بر صبح بی صوت بلال تو فرماندهء افلاکی ماه کره خاکی چون ذات خدا پاکی ممدوح به لولاکی بر سینهء اسلامت صد درد نهانی بین پیوسته به تن زخمش از کفر جهانی بین آن باغ که پروردی باز آی و خزانی بین هم درد نهان بنگر هم ظلم عیانی بین فریاد درون بر چرخ از عالی و دانی بین گرگان جهان خواری در سلک شبانی بین جنگند ز هر جانب تازند به هر عنوان یک سلسله با عترت یک طایفه با قرآن تا چند ستمکاری از دشمن دون آید؟ ظلم و ستم و بیداد از خصم زبون آید؟ وز دیدهء این امت صد چشمه خون آید از سینهء اهل درد فریاد درون آید آن زمزمهء شیرین بر گوش کنون آید ای کاش دگر مهدی (عج) از پرده برون آید پیوسته چو مظلومان «میثم» به دعا کوشد تا رخت فرج را حق بر قامت او پوشد
تو نازنین دو عالم فرشته یا بشری ستاره‌ای به زمین، آفتاب یا قمری به خوبی همه خوبان روزگار قسم که هر چه خوب کنم وصف تو، تو خوب تری رواق دیده و محراب ابرویت گویند که هم تو کعبۀ دل هم تو قبلۀ نظری نماز نافله ی شب به رؤیت تو خوش است که عاشقان خدا را ستارۀ سحری به هر چمن که گذر می کنم تو سر و چمن به هر طرف که نظر افکنم تو جلوه گری چگونه وصف تو را با زبان شعر کنم که از تغّزل و از قطعه و قصیده سری تو را مقایسه با دلبران روا نبود که دلبران جهان دیگرند و تو دگری به لاله زار نبوّت که باغ سبز خداست تو اوّلین شجر استیّ و آخرین ثمری تو پیشتر ز رسولان رسول حق بودی تو تا خداست خدا همچنان پیامبری منم که با تو و پیوسته از تو بی خبرم تویی که از دل «میثم» هماره با خبری