eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
750 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
با نور استجابت و ایمان عجین شدی وقتی که با ولی خدا همنشین شدی عطر بهشت در نفست موج می‌زند حالا دگر تو بانوی خلدبرین شدی زهرا که رفت دلخوشی از خانه رفته بود تو آمدی و این همه شورآفرین شدی بی‌شک برای مادری زینب و حسین شایسته‌ای که فاطمهٔ دومین شدی... با خود دوباره خاطره‌ها را مرور کن از روزهای خوب مدینه عبور کن این روزها که خاطره‌ها همدمت شدند تنها انیس قلب پر از ماتمت شدند چندی‌ست پاره‌های دلت رفته‌اند آه تو مانده‌ای و نم‌نم این اشک گاه‌گاه با قلب تو حکایت هجران چه‌ها نکرد یک لحظه هم تو را غم و غربت رها نکرد تنگ غروب بود و دلت ناگهان گرفت مانند چشم ابری تو آسمان گرفت پر شد ز عطر سیب غریبی هوای شهر پیچید بوی پیرهنی در فضای شهر مثل نسیم کوچه به کوچه خبر وزید: مادر بیا که قافلهٔ کربلا رسید یک شهر چشم منتظر و اشک بی‌امان برگشته است از سفر عشق کاروان برگشته با تلاطم اشک و خروش آه دارد هزار خاطره از دشت و خیمه‌گاه تو می‌رسی و روضه هم آغاز می‌شود بغض از گلوی خاطره‌ها باز می‌شود هرکس نشسته گوشه‌ای و روضه‌خوان شده اما سکینه با دل تو همزبان شده هم‌ناله با دو چشم ترت، حرف می‌زند از جای خالی پسرت حرف می‌زند: یادش بخیر لحظهٔ شیرین گفتگو یادش بخیر زمزمه‌های عمو عمو یادش بخیر دیدهٔ بیدار کربلا شب‌ها صدای پای علمدار کربلا یادش بخیر مشک و علم در دو دست او آرامش تمام حرم در دو دست او در چشم‌هاش عشق و نجابت خلاصه بود او ترجمان شور و شکوه و حماسه بود سقای عشق و آب و ادب بود ماه تو نام‌آور تمام عرب بود ماه تو داغ تو تازه‌تر شده با حرف‌های او وقتش شده تو روضه بخوانی برای او رو می‌کنی به او که فدایت سکینه جان جانم فدای حُجب و حیایت سکینه جان شاید نگاه توست به قدّ خمیده‌ام یا این‌که شرم می‌کنی از اشک دیده‌ام دیگر شکسته قامت ام‌البنین، بخوان از روضه‌های ماه من ای نازنین، بخوان نام‌آوران به شوکت او بُرده‌اند رشک در علقمه چه شد که به دندان گرفت مشک؟ از چشم خون گرفته برایم سخن بگو از ماجرای تیر سه‌شعبه به من بگو آخر چگونه بر سر ماهم عمود؟... آه دستی مگر به پیکر سقا نبود؟... آه شرمنده‌ام ز روی تو و مادرت رباب شرمنده‌ام اگر نرسیده به خیمه آب قلب مرا ولی تو رها از ملال کن آرام جان من! پسرم را حلال کن
هر نفس هربار در هربار : یا ام‌البنین هر تپش تکرار در تکرار  یا ام‌البنین نذرِ من شد سُفره‌اش از مادرم آموختم خوانده‌ام بسیار در بسیار یا اُم‌البنین با گره‌هایی که کور است آمدیم و واشدند رو به او گفتیم تا یکبار یا ام‌البنین سینه‌ام آماج غمها شد ولی زخمی ندید تا نوشتم روی این دیوار یا ام‌البنین بچه سیدها که بر زهرا توسل می‌کنند با رعیت هرکه دارد کار : یا ام‌البنین کار عباسش که مشکل شد مدد از او گرفت ناله‌های سینه‌ی سردار : یا ام‌البنین   چادرش باب‌الحوائج  خانه‌اش بابُ المراد چاره‌ی هر مشکلِ دشوار یا ام‌البنین با دلِ زهرایی‌اش دین باوری‌اش را ببین با امیر‌المومنین همسنگری‌اش را ببین بچه‌های فاطمه مادر صدایش می‌زنند مادری‌اش را ببین نامادری‌اش را ببین کارِ عباس است وقفِ زینبِینِ خانه‌اش دائما میگفت زینب نوکری‌اش را ببین بی حسین‌اش می‌نشست و می‌شکست و می‌شکست روضه خوانی‌اش ببین نوحه گری‌اش را ببین بسکه از خاکِ بقیع رویِ سر خود ریخته چادرِ خاکی ، سرِ خاکستری‌اش را ببین از همه شرمنده اما از ربابش بیشتر مَشک را می‌گفت خاکِ روسری‌اش را ببین روزها گِرد سکینه می‌زند بر سینه‌اش  آه زینب چهره نیلوفری‌اش را ببین زینبش پیشش نشست و مُشت خود را باز کرد گفت مادر ردِ خون انگشتری‌اش را ببین
السلام ای مادر ایثار یا ام البنین دلخوشی حیدر کرار یا ام البنین وقت توصیف تو ای بانو زبان ها لال شد مدح تو بالاتر از گفتار یا ام البنین جز تو در عالم کدامین زن برای زینب است بعد زهرا بهترین غمخوار یا ام البنین تو همانی که به عشق قبله عالم حسین تربیت کردی سپهسالار یا ام البنین خوش به حال هر که چون تو غیر گریه بر حسین تا دم آخر ندارد کار یا ام البنین مادر یل ها سرت را تا ابد بالا بگیر دست از شرمندگی بردار یا ام البنین جان عباست بیا بس کن ، برایت خوب نیست گریه با این چشم های تار یا ام البنین بیشتر از هر چه غم در سینه ات داری تو را پیری زینب دهد آزار یا ام البنین خوب شد ماندی ، ندیدی که حسین افتاده بود بین مقتل تشنه و بی یار ،  یا ام البنین خوب شد ماندی ندیدی زینب افتاد از نفس از حرم تا قتلگه صد بار ، یا ام البنین خوب شد ماندی ندیدی خیمه ها می سوخت در آتش بین در و دیوار یا ام البنین خوب شد ماندی ندیدی کاروان را بی حسین در میان کوچه و بازار یا ام البنین خوب شد ماندی ندیدی بر فراز نیزه ای خورده از پهلو سر ِ سردار یا ام البنین خوب شد ماندی ندیدی خنده مستانه بر اهل بیت احمد مختار یا ام البنین
به آسمان و به وقتِ سحر نیاز ندارد که هست مادرِ ماه و قمر نیاز ندارد چهار شیر-پسر را روانه کرده به میدان حسین بعدِ جوانش سپر نیاز ندارد نشسته أمّ وهب پای درس ِ أمّ ادب که؛ به روزِ واقعه هرگز پسر نیاز ندارد علی و خیلِ ملائک به وصفِ او شده مشغول به وصفِ حدّاقلِّ بشر نیاز ندارد شده ست همسر او بوتراب! تا به ابد به بنی کلاب! قبیله! پدر! نیاز ندارد انیس و مونس قرانِ ناطق است! به قران- مقام و رتبه ازین بیشتر نیاز ندارد بشیر با خبر است از علاقه اش به حسینش همینکه از پسرانش خبر نیاز ندارد بناست جان بدهد در رکابِ خون خداوند دو دست و چشم و سرش را اگر نیاز ندارد تمام ِ دار و ندارش فدای سیدٱلعطشان کنار علقمه سقّا به سر نیاز ندارد!
دست گلچین چه غمی روی دل ما نگذاشت؟! همه گلهای مرا چید و گلی جا نگذاشت خواستم تا به ابد فاطمه نامم باشد گریه‌های حسن و زینب کبری نگذاشت به همین ام‌بنین بود دلم خوش اما چه کنم من خبر مرگ پسرها نگذاشت خواستم قبر تو کوچک بکشم من،که رباب گریه میکرد زبس وقت تماشا، نگذاشت خواستم آب بریزم به روی تربت تو غم لعل لب خشکت، لب دریا نگذاشت خواهرت گفت زبس تیر عدو زد به تنت جای یک بوسه بر آن قامت رعنا نگذاشت خواستم بر تن صد پاره تو گریه کنم اربا اربا شدن اکبر لیلا نگذاشت خواستم تا گله از تیر سه شعبه بکنم شرم از روی رباب و گلش اما نگذاشت لحظه ای نیست که بر حرمله نفرین نکنم فرق بین گل شش ماهه و سقا نگذاشت خواستم گریه کنم بر غم بی دستی تو غم بی مادری یوسف زهرا نگذاشت خواستم بهر زمین خوردن تو ناله کنم با سر افتادن آن سید و مولا نگذاشت خواستم روضه گودال بخوانم اما گریه روز و شب زینب کبری نگذاشت
گداى خوشه چينم تا قيامت خرمن اورا كه حسرت مي كشد فردوس عطر گلشن اورا . چنان مشكل گشا ، باب الحوائج ، كاشف الكرب است گرفتند اوليا الله عالم دامن اورا . نديدم سربلندو سرفرازى را مگر اينكه بديدم محضر ام البنين خم گردن اورا . معين گشته مزد فاطميه دست اين بانوست كه معنا كرده سفره دار زهرا بودن اورا . اميرالمومنين همسر ، ابوفاضل پسر ، به به بنازم اين مقام و جاه و شأن احسن اورا . عباى مرتضى را وصله كه ميزد همه ديدند كه نخ ميكرد جبرائيل بعضا سوزن اورا . زيارت ميكنم جاى رباب و نجمه و زينب ... مزار اطهر اورا ، معلا مدفن اورا . اگر ديروز جارو كرد زير پاى زينب را كنون جارو كشند اينسان ملائك مسكن اورا . چنان جانسوز مرثيه ميان كوچه سرميداد كه ميديدند مردم گريه هاى دشمن اورا . به او گفتند عباست... صدا ميزد حسينم كو؟ نشانش داد زينب پاره ى پيراهن اورا . اگرچيزي جز اين ميماند از عباس ، ميدادند فقط دادند دستش تكه تكه جوشن اورا . عمود آهنين ، تير سه شعبه ، نه نه اينها نه... فقط شرم از رباب انداخت بين خون تن اورا . * رباب از در كه مي آمد دل ام البنين ميريخت غم لالايي اش ميبرد بالا شيون اورا
عمری برای داغ زهرا گریه کردی هرنیمه شب همپای مولا گریه کردی درپای تو خاک بقیع ازاشک گل شد وقتی که گفتی واحسینا گریه کردی اول برای زینب و داغ حسینش بعدش برای دست سقا گریه کردی یکبار دیدی که رباب از حال رفته صدبار مثل موج دریا گریه کردی دیدی رقیه نیست جای اوسکینه هربارکه میگفت بابا گریه کردی خوب است که شام غریبان راندیدی باروضه های خارصحراگریه کردی حرف سه شعبه آمدوازحال رفتی دیدی کسی می افتد از پا گریه کردی گرم عزای بچه های خود نبودی باگریه های زینب اما گریه کردی تشت طلاو خیزران را که ندیدی ابری شدی با حرف زنها گریه کردی حرف کنیز آمد سکینه زود تب کرد لطمه زدی هی صورتت را گریه کردی بی بی  نبودی موی دختر بچه ها سوخت قد تمام سینه زنها گریه کردی
ای اهل حرم ماه من این بار می‌آید علمدار می‌آید بالای سر مادر بیمار می‌آید علمدار می‌آید
جز او بقیع زائر خلوت‌نشین نداشت در کوچه ‌باغ مرثیه‌هاخوشه‌چین نداشت نجوای غم‌گنانۀ این مادر صبور تأثیر، کمتر از نفس آتشین نداشت جز چشم او که چشمهٔ احساس شد،کسی یک آسمان ستاره به روی زمین نداشت با آ‌ن‌که خفته بود به‌خون، باغ لاله‌اش از شکوه کمترین اثری برجبین نداشت بعد از به دل نشاندن داغ چهار سرو دلبستگی به واژۀ ام‌ّالبنین نداشت با خاک حرف می‌زد و بر خاک می‌نشست حاجت به ناز شهپر روح‌الامین نداشت می‌گفت ای دلاور نستوه! بر فلک خورشید نیز صبر و رضا بیش‌ازین نداشت عباس من! که لالهٔ عبّاسی منی ای کاش! باغ سینه به داغت یقین‌نداشت ای ساقی حرم! که عطش تشنهٔ تو بود ساقی به جز تو سلسلهٔ«یا و سین»نداشت عباس من!شنیده‌ام افتاده‌ای ز اسب تاب حضور زخم تو را صدر زین نداشت؟ بر دست و بازوی تو علی بوسه زد، کسی کس چون تو بازوان غرورآفرین نداشت والله،بعد زمزمهٔ «اِن قَطَعتُموا» چشم تو اعتنا به یسار و یمین نداشت تا موج نخل‌ها ز حضورت به هم نخورد دریای غیرت این همه اوج وطنین نداشت تو،ماه من، نه ماه بنی‌هاشمی، ولی پیشانی بلند تو این‌قدر چین نداشت وقتی حسین بر سرت آمدکه یک نظر چشم تو تاب دیدن آن نازنین نداشت آن چشم‌های بسته پر از راز عشق بود پایان زندگانی‌ات آغاز عشق بود
تا در حریم امن ولا پا گذاشته‌ست پا جای پای حضرت زهرا گذاشته‌ست رنگ خدا بگیرد از او نور هر سحر چادر نماز فاطمه را سر کند اگر عطری شبیه یاس پراکنده می‌کند مانند فاطمه به علی خنده می‌کند ما که بیانمان به مقامش نمی‌رسد حتی گمانمان به مقامش نمی‌رسد تنها شنیده‌ایم که او همسر علی‌ست یا بهتر اینکه فاطمۀ دیگر علی‌ست آن لحظه‌های سمت خدا پرکشیدنش از بچه‌های فاطمه، مادر شنیدنش از لحظه‌های خاطره‌انگیز خلقت است زیباترین تصور عشق از محبت است ماه علی به نافله‌های شب است، او سنگ صبور درد دل زینب است، او از بس که نام فاطمه نزدش مقام داشت خیلی زیاد پیش حسن احترام داشت آمد کنیز حضرت حبل‌المتین شود زهرا اراده کرد که امّ‌البنین شود از آسمان کرامت دستش فراتر است گنجینۀ منوّرۀ چار گوهر است یاقوت و درّ و گوهر و الماس‌آفرین صد آفرین به حضرت عبّاس‌آفرین عباس آفرید، چه شیری عجب یلی آیینۀ ابهت مردانۀ علی آن‌که توجّه همه را جلب می‌کند با یک نگاه معجزه در قلب می‌کند آن ماورای حد تصّور شهامتش آن که شکسته پشت حسین از شهادتش
کسی که غم به دلش کرده آشیانه منم شرار درد به جانش کشد زبانه منم کسی که در دل دریای غم فتاده و نیست ره نجاتش از این بحر بی‌کرانه منم کسی که مادر خوشبخت روزگاران است ولیک تیر بلا را بود نشانه منم کسی که همسریِ با علی بود فخرش ولیک ‌غم‌زده بر هستی‌اش زبانه منم کسی که سیده امّ‌البنین بود نامش ولیک مانده از این نام بی‌نشانه منم به‌یاد قبر عزیزان خویشتن هر روز کسی که ساخته اندر بقیع لانه منم شدم غریب پس از عون و جعفر وعباس کسی که بار غریبی کشد به شانه منم کسی که چهار پسر بوده حاصل عمرش که از شهادتشان خورده تازیانه منم شنیده‌ام که جدا شد دو دست عباسم کسی که دست به سر زد در این میانه منم شنیده‌ام که به چشمش نشست تیر جفا کسی که باز برآن تیر شد نشانه منم شنیده‌ام که شده پایمال، جسم حسین کسی که سوزد از این داغ جاودانه منم غریب دشت بلا را دریغ مادر نیست کسی که گریه بر او کرده مادرانه منم دو نازدانه ز عبّاس من به‌جا مانده کسی که سوخته با این دو شمع خانه منم قلم زده است «مؤید» چو در مصیبت من کسی که شافع او شد به این بهانه منم
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی، که همراه امیری، چون امیرالمؤمنین باشی ببین باید چقدر احساس باشد در دل شیرت، که در بین زنان، تنها تو عباس‌آفرین باشی شجاعت را، شرافت را، بلاغت را، ولایت را خدا، یک‌جا به تو بخشید، تا اُمّ البنین باشی همه عالم، پسر دارند، تو قرص قمر داری مگر بی‌نور می‌شد، مادر زیباترین باشی؟ مگر بی‌نور می‌شد، در دل خورشید بنشینی؟ تمام عمر با عباس و زینب همنشین باشی گرفتی دستِ ماهی را که از ما دست می‌گیرد رسیدی، باغبانِ غیرتٌ للعالمین باشی رسیدند و فقط پرسیدی از زینب: حسینم کو؟ تویی اُمّ الادب؛ آری! تو باید اینچنین باشی پسرهای تو را کشتند، اما اِرباً اِرباً، نه! نبودی شاهد تکرار اکبر، بر زمین باشی هوای پر کشیدن سوی حق داری و حق داری پس از کرببلا سخت است که اُمّ البنین باشی