#روز_مباهله
از زبان اسقف اعظم مسیحیان نجران:
الا یاران به نام یکه فرزند خدا عیسی
قسم بر عهد و پیمانی که ما داریم با عیسی
مبادا شرمگین باشد میان انبیا عیسی
دل ابلیس را باید به دست آریم یا عیسی
نباید گوش بسپاریم بر آوای شیطانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
که دیده بهتر از این پنج تن را در زمین آیا؟
تقابل می کند انجیل ما با مؤمنین آیا؟
نمی ترسید از اوصاف ختم المرسلین آیا؟
مصاف مور با شیران! خریت بیش از این آیا؟
ندارد ترسی از نفرین ما این جمع نورانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
چرا در ابتدای کار آخر را نمی بینید؟
چرا آن سوی میدان کوه باور را نمی بینید؟
مگر همراه احمد شیر خیبر را نمی بینید؟
مگر خشم عیان در چشم حیدر را نمی بینید؟
به چنگ شیر می افتیم ای یاران به آسانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
زنی همراه احمد آمده عالم به او محتاج
برای توبه کردن حضرت آدم به او محتاج
به هنگام شفاعت نا مسلمان هم به او محتاج
نه تنها ما که حتی حضرت مریم به او محتاج
نصیبت شعله نار است اگر او را برنجانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
#علی_ذوالقدر
#روز_مباهله
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
رجز مأذنهها لرزه به ناقوس انداخت
راهبان را همه در ورطۀ کابوس انداخت
قصۀ فتنه و نیرنگ و دغل پیوستهست
نان یک عده به گمراهی مردم بستهست
ننوشتند که باران نمی از این دریاست
یکی از خیل مریدان محمد، عیساست
لاجرم چارهای انگار به جز جنگ نماند
قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند
به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است
بر حذر باش که زنّار، گریبانگیر است
کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است
بهراسید که این معرکه خونریزتر است
بانگ طوفانیِ القارعه طوفان آورد
آنچه در چنتۀ خود داشت به میدان آورد
با خود آورد به هنگامه عزیزانش را
بر سر دست گرفتهست نبی جانش را
عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند
به صفآرایی آن پنج نفر خیره شدند
پنج تن، پنج تن از نور خدا آکنده
آفتابان ازل تا به ابد تابنده
دفترم غرق نفسهای مسیحایی شد
گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد
با طمانیۀ خود راه میآمد آرام
دست در دست یدالله میآمد آرام
دست در دست یدالله چه در سر دارد
حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد
ایها الناس من از پارۀ تن میگویم
دارم از خویشتن خویش سخن میگویم
آنکه هر دم نفسم با نفسش مأنوس است
آنکه با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است
من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم
او علی هست و محمد من و او خویشتنیم
نه فقط جسم، علی روح محمد باشد
یکتنه لشکر انبوهِ محمد باشد
دیگر اصلا چه نیازیست به طوفان، به عذاب
زهرۀ معرکه را اخم علی میکند آب
الغرض مهر رسولانۀ او طوفان کرد
راهبان را به سر سفرۀ خود مهمان کرد
مست از رایحۀ زلف رهایش گشتند
بادها گوش به فرمان عبایش گشتند
میرود قصۀ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
#سید_حمید_رضا_برقعی
#مباهله
به جز مباهله این غائله علاج نداشت
چنان که فایدهای بحث و احتجاج نداشت
به غیر آل عبا، مصطفی به هیچ کسی
در این نبرد نفسگیر احتیاج نداشت
چنین نشستن و این شیوهی دعا کردن
مگر برای رسولان حق رواج نداشت
از این مقابله ترسید اسقف اعظم
و راه چاره به جز دادنِ خراج نداشت
و باز فتح عظیمی بدون خونریزی
به دست شاه بزرگی که تخت و تاج نداشت
#علی_سلیمیان
مباهله و کودکان
دارد نگاه مهربانش می درخشد
بابا بزرگِ خوب ما یعنی محمّد
دستِ نوازش می کشد بر روی سرها
پیغمبرِ محبوب ما یعنی محمد
شهرِ مدینه ، شهرِ ما ، شهرِ خدا بود
شهری که با خورشید و دریا آشنا شد
شهری که با دستِ علی رونق گرفته
شهری که با چشمانِ زهرا آشنا شد
روزی درین شهر پُر از احساس و خوبی
بابا بزرگِ خوب ما عزم دگر داشت
ما را به همراه خودش می بُرد امّا
پیراهنی از جنس آئینه به بَر داشت
صبحی که می رفتیم سمت شب پرستان
خورشید چشمانش بسوی پنج تن بود
از پا در افتادند آنجا اهل باطل
جبریل و ایمان روبروی پنج تن بود
دارد تماشا می کند چشمان هستی
جاری ترین سرچشمه ی آب بقا را
هم آسمان و هم زمین و هم ملائک
دیدند زیر یک عبا ، اهلِ کِسا را
ما اهل بیتِ عصمت و آل رسولیم
چون آسمان ها بی کرانِ بی کرانیم
احمد ، علی ، زهرا ، حسن من هم حسینم
ما پنج تن آئينه دار آسمانیم
ما لُوءْ لُوء و مرجان دریای ولاییم
باشد علی بابا و زهرا مادر ما
سرسبزی عالَم همه از بودنِ ماست
نوشیده هستی از مَی و از کوثر ما
**
محمود تاری «تاری»
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه
*********************
مرغِ روحِ شیعه گشته جَلدِ بام پنج تن
تا شود مشمولِ لطفِ صبح و شامِ پنج تن
روی فرزندان ما جز نامِ آن ها نام نیست
در اسامی مثلِ خورشید است نامِ پنج تن
پادشاهان را به آسانی غلامِ خود کند
هر که می گردد در این دنیا غلامِ پنج تن
شانشان را ما نمی فهمیم وقتی که خدا
آسمان ها و زمین را کرده رامِ پنج تن
گویم از شقّ القمرها یا که ردّ الشمس ها
بوده این اعجازها کارِ مدامِ پنج تن
می شود فهمید از لولاک ، خلقت کاملاً
هست چون صیدی که افتاده به دامِ پنج تن
در کِسا قدری تامّل کردم و دیدم که حق
کرده عالم را منظّم با نظامِ پنج تن
دست از نفرین کشیدند اهل نجران این چنین
بر مسیحیان معین شد مقامِ پنج تن
دوستان تنها نه، حتی دشمنان هم دیده اند
جود و احسان و کرم را در مرامِ پنج تن
بی جهت سلمان نشد " منّا " در اوصافش ببین
او اطاعت کرده دائم از کلامِ پنج تن
لعن ما بر جبت والطاغوت تا روزِ جزا
آن کسانی که شکستند احترامِ پنج تن
می رسد روزی که "مهدی" آن دو را آتش زند
منتقم قطعاً بگیرد انتقامِ پنج تن
**********************
رضا یزدی اصل ( شهر مقدس قم)
https://eitaa.com/joinchat/1563492821C0671b137e6
اشعار شب اول محرم
https://eitaa.com/joinchat/1564869077C4f07be97a6
اشعار شب دوم محرم
https://eitaa.com/joinchat/1565852117Cc20501974e
اشعار شب سوم محرم
https://eitaa.com/joinchat/373424593Cded6a9b38c
اشعار امام حسین و امام زمان علیه السلام
#حضرت_رقیه_شور
#شور۴
هر کی باباش بمیره
یا طفلی که اسیره
از خجالت همیشه سر به زیره
منهم بابا ندارم
شبها تا صبح بیدارم
زخمامو مثل ستاره میشمارم
دیدم پاره حنجره
مبهوت مونده دخترت
چقدر عوض شده شکل سرت
رو خاک جای خوابمه
اشکم نون و آبمه
خنده های حرمله عذابمه
من رو با عتاب زدن
به قصد ثواب زدن
تو حساب کن منو بی حساب زدن
روی خارا دویدم
چه حرفایی شنیدم
لباسای پاره پاره پوشیدم
میمیرم از این عذاب
آستینم شده حجاب
دخترت کجا و مجلس شراب
#میثم_مومنی_نژاد
#طفلان_حضرت_زینب_شور
#شور۴
خواهرت بشه کفن
دیدم ای عزیزمن
تک و تنهایی و سنگت میزنن
نگذار نا امید بشم
میخوام رو سفید بشم
مثه لیلا مادر شهید بشم
کاف و ها و عین و صاد
هستی ام رفته به باد
چه بلاها سر خواهرت میاد
سربسته بگم سخن
باید بچه هام برن
من اسیر بشم اینا دق میکنن
سرباز لشکرتند
دو عبد و نوکرتند
این دو پاره ی تن خواهرتند
میدونم که از ستم
فردا با قامت خم
سر بچه هامو رو نی میبینم
#میثم_مومنی_نژاد
#حضرت_عبدالله_نوحه
#شور۴
یادگار حسنم
خون حیدر به تنم
یک تنه به قلب لشکر میزنم
ای عطشان بی گناه
تنهایی توو یک سپاه
پاشو تا با هم بریم به خیمه گاه
ای عموی مهربان
افتادی تو نیمه جان
زیر دست و پای شمری و سنان
دست من شد سپرت
میگردم دور سرت
جون میدم مثل علی اصغرت
ای مظلوم عموی من
زخمی روبروی من
بریدن تو بغلت گلوی من
مادر رو صدا زدم
از غم ناله ها زدم
روی سینه ی تو دست و پا زدم
#میثم_مومنی_نژاد