Komeil Nasri _ Nazaninam (320).mp3
6M
[ @janan212 ]
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻
دختر دستش را بریده بود..
اندازهای که نیاز به بخیه زدن داشت..
با شوهرش آمده بود...
وقتی خواست روی تخت دراز بکشد ،
شوهرش نشست و سرش را روی پاهایش گذاشت..
تمام طول بخیه زدن دستش را گرفت و نازش را کشید و قربان صدقهاش رفت..
وقتی رفتند ،
هرکس چیزی گفت..
یکی گفت زن ذلیل..
یکی گفت لوس..
یکی چندشش شده بود...
و دیگری حالش بهم خورده بود..
یادم افتاد به خاطرهای دور روی همان تخت..
خاطرهٔ زنی با سرِ شکسته که هرچه گفتم چطور شکست ،
فقط گریه کرد و مردی که میترسید از پاسخ زن...
زن آنقدر از بخیه زدن ترسیده بود که بازهم دستِ مـرد را طلب میکرد...
و مـرد آنقدر دریغ کرد که من کنارش نشستم و دستش را گرفتم و آرام درِ گوشش گفتم:
لیاقت دستانت بیشتر از اوست...
اما وقتی آنها رفتند کسی چیزی نگفت...!
هیچکس چندشش نشد...!
و هیچکس حالش بهم نخورد...!
همه چیز عادی بنظر آمد...
و من فکر کردم ما مردمی هستیم که
به ندیدن عشق بیشتر عادت داریم تا دیدن عشق.....
به چه چیزِ تو انقدر وابسته شدم!
به چشمانت ڪه مرا نگاه نميڪنند..؟!
یا به قلبت ڪه مالِ من نیست...؟!
#خبرتهست؟!
دوستداشتنت
شبیهِ آخرین ترڪشِ مانده
در سینهي سربازيست
ڪه با هر نفسش نزدیڪتر به مرگ ميشود...
#احساساتیسم
حالم اصلاً خوب نیست!
دلم گریه ميخواهد،
پستوي تاریک ميخواهد،
موسیقي با صداي بلند میخواهد
که مرا در خودش پنهان کند...