eitaa logo
جنت‌‌الحسین«ع»:)
1.3هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
24 فایل
هیئت مجازی جنت الحسین ع جنت الحسین ع=بهشت حسین ع🤍 نوع فعالیت: مذهبی، سیاسی، فرهنگی متولد شدیم: ۱۴۰۲/۱/۷ کپی: آزاده🌿 فقط جهت تبادلات و همسایگی و آیدی مدیر کانال: @mahva_128 https://daigo.ir/secret/4190850710 ناشناسمون🙂🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 بچه ها راه افتادن سمت لواسون،،، ی سری کار داشتم که باید قبل از این عملیات انجام میدادم. من راه افتادم سمت تهران باید میرفتم اره باید میرفتم پیش تکهگاهی که سال هاست کنارم نیست ولی بودنش رو حس میکنم. میگن قدر پدر مادراتون رو بدونید یعنی همین منو مهوا حدود 10 ساله که تکیه گاهی مثل پدر رو از دست دادیم مهوا خیلی به بابام وابسته بود دخترا بابایی هستن دیگه منم بعد بابا شدم سنگ صبور مهوا خیلی گناه داشت سنی نداشته که بخواد روی پاش وایسته این شد که من تلاش کردم برای بلند شدن دوبارش... حالام نمیخوام یکی مثل بابام که الان عزیزترینم تو کل دنیاست رو از دست بدم. *** رسیدم و پیاده شدم رفته بودم پیش بابا و نشستم و باهاش کلی صحبت کردم از دخترش گفتمو موقعیتش و ازش کمک خواستم. ـ _بابا من برای حال مهوا گریه نکردم و میخوام الان بریزم اون دونه اشکارو برای تو تویی که الان نیستی بهم بگی مرد باش و روی پای خودت وایستا نیستی بگی که کم نیار و محکم باش،،، نیستی بگی بابا، مهوا جونش در خطره کمکم کن بابا دعام کن مثل هر روزت... به قلم مهوا🫀 ❗️ 🦋@jannathoseyn🦋
🦋 **** _جناب سرگرد اون سامیار هست که از خونه زده بیرون، دستور چیه؟ _زیر نظر داشته باشینش و ببینین کجا میره. _چشم _عباس، مِهدی، سجاد و سروان مُحِبی با من بیاید، باید به خونه ورود کنیم... _کجا دختر بیا ببینم همه اینایی که میبینی اینجان اولش مثل تو بودن ولی الان جونشون رو برا یک قطره از این موادا میدن... _من نمیخوام معتادشم،،، ولم کنین. داد زد و گفت: مگه دست توعه؟ و با کمربند افتادن به جونم و میزدنم و میگفتن باید تزریقی بشم ولی من نمیخواستم و هی در میرفتم. دیگه کلافشون کرده بودم،،، از درد به خودم میپیچیدم ضربه آخر رو با پا به پهلو هام زد و آخ ارومی از رو درد گفتم و خانومی که فهمیده بودم اسمش قمر هست اومد و من رو انداخت پیش بقیه دخترا.... تو این دو روزه باهاشون دوست شده بودم خیلیاشونم نمیخواستن اصلا باهام حرف بزنن. نگار گفت: چیکارت کردن مهوا که به این روز افتادی؟ مگه نگفتم اینا وحشین اینجا دیگه انتخاب دست خودت نیست به قلم مهوا🫀 ❗️ 🦋 @jannathoseyn🦋
دوتا پارت تقدیم به نگاهتون🫀
دعاگوی‌عزیزان‌هستم‌‌در‌حرم‌بابا‌رضا .♥️🖇
جنت‌‌الحسین«ع»:)
سلام همسنگر محترم🦋 زیارتتون قبول باشه التماس دعا 🌹
جنت‌‌الحسین«ع»:)
#پارت_بیست_و_هفتم #رمان_ماه_شب_چهارده🦋 **** _جناب سرگرد اون سامیار هست که از خونه زده بیرون، دستور
🦋 نمیدونم تا الانم چجوری باهات راه اومدن و به انتخاب خودت دارن میزارن معتاد بشی. مهشید گفت: نگار الان وقت این حرفاست نمیبینی حالش بده؟ حروم زاده ها ببین چجوری زدنش جون تو تنش نیست. _می... میشه... کمکم... کن.. کنین... لباسام... رو عوض... کنم؟ اینا خونی... شدن نگار و مهشید و شیوا، دوستایی که تازه دو روزه باهاشون اشنا شدم کمکم کردن تا لباسام رو عوض کنم. نگار دو سالش بود که مادرش رو از دست داد و با پدرش زندگی کرد پدرش پولدار بود ولی بعد از فوت مادرش شکست و مقصر اصلی رو نگار میدونست چون نگار مریض بود و یا جون مادر و یا جون بچه مهم بود مادرش میگه بچه و بعدش میره کما و زمانی که نگار دو سالش شده بود فوت میکنه. پدرش از نگار متنفره و بار ها گزاشتش جلو بهزیستی ولی بازم طاقت نیوورد یادگاری همسر عزیزش رو از خودش دور کنه. خلاصه پدرشم تازگیا به خاطر تصادفی که کرده مرده و دختره برا تسکین روح خودش به پارتی و خوردن گیلاس و مواد رو میاره و الان اینجاست. به قلم مهوا🫀 ❗️ 🦋@jannathoseyn🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودت را روبروی امام زمان ببین...🍃 راه حل مرحوم آیت الله مصباح برای خطورات نفسانی...!⚡️🌪 🖇 🖇
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🫀@mashrood_313 🫀@Baserat_Amar_Varrr 🫀@Maljaa_128 🫀@faghede_kapshen 🫀@magnona 🫀@feraghe_hossein 🫀@Toranjabin 🫀@ensaneadbi 🫀@man_neveshte_ha 🫀https://harfeto.timefriend.net/17142274498017 لینک روبیکا کانال پیچک لیست 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
💬 | متن پیام: سلام فصل امتحاناته دوست داشتین اینو بزارین برادبیرستانیا ازنمونه سوالاش استفاده کنن🌝 https://eitaa.com/najieducational1 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ دبیرستانی ها به پیش🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂ کانال نمونه سواله🫀
دوستان چرا اینقدر لف؟ 🥺 ما دلمون میشکنه هااااا 🥺🫀 نمیشه زیادمون کنین خوشحال بشیم؟
*🔷یاالله یا زهرا سلام الله علیها🔷👆 🔆بخـــــوان 🍀 ۹ 🍀 به نیت رفع موانع ظهور مولا صاحب عصر 🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!»*
ما را غلام کوی حسن آفریده اند...! #امام‌حَسَن‌قلبَم💚 #امام_زمان
🦋 مهشیدم که پدرش قاچاقچی بوده و دخترش رو فروخته به این عامر و دار و دستش و شیوا میمونه که بیچاره برای اینکه بتونه خرج مادر و داداشش رو بده مجبوره بره خونه مردم کار کنه که حالا یک دونه از اون صاحب خونه های کثیف و خراب میوفته بهش که کار غیراخلاقی میکنه و بعد از استفاده از شیوای من اون رو مثل آشغال میندازدش تو کوچه اون بدبخت هم با کلی درد و رنج داشته میرفته که سامیار یا همون سامی میبیندش و میارتش اینجا.. منم که..... بقیشون دیگه هیچی نمیگفتن خیلی تو خودشون بودن انگار اصن وجود خارجی نداشتن، منم مایل بع حرف زدن نبودم باهاشون این برا بار دومه که میخواستن من رو بفرستن دیدار ابوالزاهد نمیدونم چی چی زاهد جاسد نه همون ابو الزاهد اه اه اه مردک گنده بی خاصیت چشمش اون شب تو پارتی من رو گرفته و پول خوبی به عامر پیشنهاد داده منم برای اینکه دیگه نرم پیش اون ابله تن به کتک دادم که اونام تهدید کردن اگه میخوای که تزریقی نشی باید بری پیشش. بعد از اینکه لباسامو عوض کردم بچه ها کمک کردن دراز بکشم که یهو در باز شد. _عه عه عه دختره پر رو رو نگا چه پاشو انداخته رو هم خوابیده.... بلندشو ببینم اومد و دستم رو کشید خیلی دردم اومد هنوز جای زخمام میسوخت نه پمادی نه دارویی هیچی.. به زور بلند شدم و بردنم تو یک اتاق دیگه و ی لباس سفید برام پوشیدن دیگه داشتم میترسیدم خیلی لباسش باز بود و تنگ... به قلم مهوا🫀 ❗️ 🦋 @jannathoseyn🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🤍🥺] یاصاحب الزمان میشود راهی به من نشان دهید که مرا به تو برساند؟! @jannathoseyn
چون قشنگ بود (:
🦋 _این چیه داری تنم میکنی من از اینا نمیپوشم... _مگه بهت نگفتم اینجا تو تعیین تکلیف نمیکنی؟ اینم که میبینی ابوالزاهد برات خریده و گفته بپوشی و بری پیشش تنم لرزید از اونی که میترسیدم داشت سرم میومد... _من نمیرم این ده بار من ازش خوشم نمیاد اصن چرا من اینهمه دختر... _ببین دختره چموش من از دست تو از همه شاکی ترم یا میری یا خودم با طناب ببندمت و بدم سامی ببرتت؟ _نههههه من نمیخوام برم.... من ازش بدم میادددد _دیگه برا این حرفا دیره بدو منتظرته تو اون اتاق ته سالن... هیچ کس جز مهمون های مهم حق رفتن به اونجا رو نداشتن با پاهای لرزون و دستی که به زور کشیده میشدن داشتم به اتاق مرگم نزذیک میشدم... داشتم عزراییل پاکییم رو شرفم رو میدیم،،، دخترا با چشم های اشکی نگاهم میکردن و شیوایی که درد من رو کشیده بود در راه زجه زدن و التماس کردن قمر که بیفایده بود برای نبردنم به قلم مهوا🫀 ❗️ 🦋@jannathoseyn🦋