جنتالحسین«ع»:)
#پارت_بیست_و_هفتم #رمان_ماه_شب_چهارده🦋 **** _جناب سرگرد اون سامیار هست که از خونه زده بیرون، دستور
#پارت_بیست_و_هشتم
#رمان_ماه_شب_چهارده🦋
نمیدونم تا الانم چجوری باهات راه اومدن و به انتخاب خودت دارن میزارن معتاد بشی.
مهشید گفت: نگار الان وقت این حرفاست نمیبینی حالش بده؟ حروم زاده ها ببین چجوری زدنش جون تو تنش نیست.
_می... میشه... کمکم... کن.. کنین... لباسام... رو عوض... کنم؟ اینا خونی... شدن
نگار و مهشید و شیوا، دوستایی که تازه دو روزه باهاشون اشنا شدم کمکم کردن تا لباسام رو عوض کنم.
نگار دو سالش بود که مادرش رو از دست داد و با پدرش زندگی کرد پدرش پولدار بود ولی بعد از فوت مادرش شکست و مقصر اصلی رو نگار میدونست چون نگار مریض بود و یا جون مادر و یا جون بچه مهم بود مادرش میگه بچه و بعدش میره کما و زمانی که نگار دو سالش شده بود فوت میکنه.
پدرش از نگار متنفره و بار ها گزاشتش جلو بهزیستی ولی بازم طاقت نیوورد یادگاری همسر عزیزش رو از خودش دور کنه.
خلاصه پدرشم تازگیا به خاطر تصادفی که کرده مرده و دختره برا تسکین روح خودش به پارتی و خوردن گیلاس و مواد رو میاره و الان اینجاست.
به قلم مهوا🫀
#کپی_بدون_ذکر_کانال_ممنوع❗️
🦋@jannathoseyn🦋