eitaa logo
جان و جهان
493 دنبال‌کننده
814 عکس
37 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی داشتم وسایل لازم را برای اعتکاف مادرانه جمع می‌کردم، هیچ تصوری از چیزی که به سمتش می‌رفتیم، نداشتم. فقط چک‌لیست را گذاشته بودم جلویم و سعی می‌کردم چیزی از لگوها، کتاب‌ها، اسباب‌بازی‌ها، لباس‌های اضافه‌ی بچگانه، بالش و ملحفه و پتوی بچگانه جا نماند. آن‌قدر قسمت مادرانه‌ی روح و روانم پررنگ و بزرگ شده بود که جایی برای قسمت شخصی باقی نمانده بود. آخرش هم یادم رفت سجاده و تسبیح و مفاتیح شخصی‌ام را بردارم! وقتی که برای خداحافظی با مادرشوهرم به دم در رفتیم، با ناباوری، نگاهی به ما و وسایلمان انداخت و پرسید: «جدی جدی دارید می‌رید اعتکاف؟ اگه زینب اذیت کرد و نموند چی؟ برمی‌گردید؟» نمی‌دانستم چه جوابی بدهم. قطعاً نمی‌رفتیم که زودتر از سه روز برگردیم. اما تردید از کلام مادرشوهرم سر رفت و به من هم سرایت کرد: «خب، اعتکاف که قبل از مغرب دوم مستحبه. اگه نشد برمی‌گردیم.» .... . غروب روز سوم، مثل همه‌ی غروب‌هایی بود که توی تمام اعتکاف‌های قبلی تجربه کرده بودم. قلبم آن‌قدر بزرگ شده بود که نزدیک بود قفسه‌ی سینه‌ام را بشکافد و بیرون بزند. غربت، مسجد را فراگرفته بود. ✍ادامه در بخش دوم؛