eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
533 دنبال‌کننده
1هزار عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
نصف خاطره‌هایی که دخترها در نیمه دهه هشتاد به بعدْ با دوست‌پسرهایشان ساخته بودند، من با پدرم داشتم. یعنی خودش می‌خواست که داشته باشم؛ دقیقاً از همان روز که توی ماشینش نشسته بودیم و انگشت اشاره را کشیدم سمت آن پسر و دختر توی پارک. دختر روی نیمکت نویی نشسته بود و شیفته‌وار محو پسر روبه‌رویش بود. پسر یک پایش را گذاشته بود روی نیمکت و داشت با حرکات زیاد دست‌هایش حرف می‌زد. در انگشت‌های پسر انگار نخی بود که اجزای صورت دختر را به آن بسته بودند. «بابا این دوتا رو می‌بینی؟ این دختره هم کلاسی منه!» مطمئنم توی صدایم یا چیدمان کلماتم چیزی نبود که به حسرت و افسوس دلالت کند، اما فرداش پدرم زنگ زد و به ناهار دعوتم کرد. نمی‌دانم چرا. شاید شیفتگی واقعی دختر و اشتیاق تقلبی پسر حالش را بهم زد، چرا که می‌دید توی نگاهش به دخترْ مردمک چشم‌هاش جور خاصی دو دو می‌زد. همان حالتی که خاص بودنش را مردها از کیلومتر‌ها دورتر تشخیص می‌دهند. حتی گاهی بدون استفاده از حواس پنج‌گانه. در طول تمام چهار سال دوره لیسانسمْ هفته‌ای دوبار می‌آمد و می‌ایستاد دم در دانشگاه. دستش را که می‌گرفتم و پشت می‌کردیم به جمعیت دختر پسرهای توی محوطه که برای نماز و ناهار از کلاس‌ها بیرون زده بودند، حس می‌کردم همه ما را با انگشت نشان می‌دهند. همه پر از حسرت و تعجب‌اند؛ حتی مسئول حراست با آن صورت سنگی‌اش، که هربار از اتاقکش بیرون می‌آمد و با پدرم سلام و علیک می‌کرد. ✍ادامه در بخش دوم؛
پادکست دربست_ جان و جهان (1).mp3
زمان: حجم: 8.99M
نویسنده: گوینده: تنظیم و تدوین: در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan