eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
534 دنبال‌کننده
1هزار عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
،_باز_می‌لرزد_دلم_دستم ❇️ *روایت پنجم؛ زهرا ۱۸ ساله از همدان* وقتی در کانال رهبر خواندیم «چهارشنبه ۱۴ دی، موعد دیدار رهبر با جمعی از بانوان»، دیگر کاملا مطمئن شدیم. عقد آن دو جوان را برگزار کردیم و راه افتادیم به سمت قم. در راه با شوهرم حرف می‌زدیم و از این می‌گفتیم که چطور همه چیز جفت و جور شد تا من به این جلسه برسم؛ امتحان های کلاس دوازدهم روزهای قبل پشت سر هم بود، اما این چند روز را یعنی فرجه داده بودند تا برای امتحان‌های بعدی درس بخوانیم. فامیل‌مان همه تعجب کرده بودند که ما چطوری دعوت شدیم. می‌گفتند یعنی حتما چون تا حالا دو تا زوج را به هم رسانده‌اید، خدا این روزی را به شما داده. بیست سی تا نامه هم داده بودند که بدهم به آقا. قم که رسیدیم، اول رفتیم یک دل سیر زیارت کردیم. نگران بودیم در تهران خیابان‌ها را گم کنیم و راحت به مراسم نرسیم. یعنی از حضرت معصومه خواستم خودش این سفر را برای ما آسان کند. بعد از زیارت رفتیم منزل دوست همسرم که طلبه‌ی قم شده بود، خوابیدیم. سحر راه افتادیم به سمت تهران. نماز شب و نماز صبح را در راه خواندیم. آدرس را خیلی راحت پیدا کردیم. شوهرم من را ده قدمی درب ورودی به حسینیه پیاده کرد. همان جا هم یک جاپارک بود. زنگ زدم به خانمی که قرار بود کارت ورود را از او بگیرم، یعنی دقیقا کنار همان جای پارک ایستاده بود. کارت را گرفتم، با هم عکس گرفتیم، روبوسی کردیم، فاطمه را از شوهرم گرفتم و دو تایی رفتیم به سمت درِ ورودی. یک جلسه‌ی پر اشک و گریه‌ای بود. یعنی هم من خیلی گریه کردم، هم فاطمه. اشکالی نداشت، مهمان‌کوچولوی رهبر بود. بین گریه‌هایم آرزو کردم همه آرزومندان دیدار آقا به آرزویشان برسند. وقتی آمدیم بیرون، همسرم توی ماشین منتظرمان بود. یعنی فاطمه را از بغلم گرفت و گفت «به حالت غبطه می خورم. ده سال است طلبه هستم و چنین توفیقی پیدا نکردم. خوش به سعادت تو که بالاخره نتیجه انتظارت را گرفتی. خوش به حالت که امروز درس‌هایت را مستقیم از رهبرت گرفتی. حالا از این به بعد وقت درس پس دادن است...» با ما در *جان و جهان* همراه باشید:🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan