#مجذوب
ما آنقدر از سفرهی افطار دوریم که رنگش را هم نمیبینیم. به جَدّ بچههایم غرضم گِله و قصّه نیست. میخواهم موقعیتمان را نشان بدهم. آدم باید بلانسبت خیلی خُل باشد که اینجا هم سر دنبالِ خزعبلاتِ خالهزنکی بگذارد. تازه ما که مسافریم و روزه هم نبودیم خِیرِ سَرِمان!
من روزِ روزانَش هم مثل بچهی آدم سر سفرهی مهمانی جایی گیرم نمیآید. اصلاً دعوت که میشوم شرم و شوق با هم خِفتَم میکنند. یک شوریدهحالیِ آنْ شِرلیطوری! توی آشپزخانهی میزبان یکنَفَس با دستهی خانمها حرفهای شوخ و شنگ میزنم! اصلاً احساس وظیفه میکنم که قربانصدقهی جاندار و بیجان بروم و یکبند و به وفور تشکر و عذرخواهی کنم. ناغافل میبینم آدمها و غذاها و نمکدانها و باقیِ مُخَلَفات رفتهاند و من و نصف خورشتِ شوربختی که گیرِ من افتاده جا ماندهایم.
اینجا که دیگر زبلخان هم عقب میمانَد.
حالا با این کلّهی خراب و حالِ سینوسی و چُلمَنیام نوکرِ خدا هم هستم. مشاعرم کار میکند. لکنت ندارم. هذیان هم نمیگویم.
کاروان ما قبل از اذان اینجا بود. بتِّرکَد چشم حسود، خلقالله چنان گوش تا گوش، چِفتِ هم نشسته بودند که یک خالِ جا، خالی نمانده بود. در لانگشاتِ نمای هوایی، میگفتی کف زمین را با مُنجوق و مَلیله، فرش کردهاند. شیرین، ده دقیقه دنبال جا میگشتیم. آخرش هم خودمان را به قول مادربزرگم تَهْترینِ تَهْها، لابهلای بیچارههای صفِ آخری چپاندیم. خیلی دورتر از صحن اصلی. البته که فدای سر همه!
✍ادامه در بخش دوم؛
پادکست جان و جهان_ مجذوب.mp3
24.16M
#روایت_شنیدنی
#مجذوب
فلسطین که «آزاد» شد، انگار مَعبر یک سیارهی مقدسِ دستنیافتنی را باز کردهاند که برای حیات همهمان واجب بوده و قلع و قَمعَش کرده بودند.
ما مشتاق دیدار بودیم. کاروانهای راهیان قدس که به یاد روز قدس راه افتاد اولین سفر خارجی من هم فلسطین شد... .
نویسنده و گوینده: #مهدیه_پورمحمدی
تنظیم و تدوین: #فاطمه_پاییزی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan