✍ بخش دوم ؛
آیا همهی زنها که ازدواج میکنند قرار است فقط مادر و همسر باشند، پس باقی استعدادها و تواناییهایشان کجا صرف میشود؟
اگر قرار است همهی زنها فقط یک کار بکنند، پس چرا انقدر متفاوت خلق شدند؟
اصلا ما زنها چرا درس بخوانیم؟ لابد برای اینکه بچههای بهتری تربیت کنیم.
خب آیا لازم است من برای تربیت بهتر بچهام فیزیک بخوانم، یا شیمی یا مهندسی یا ...
حسن التبعل با آن تعریفهای کذایی، تا کجاااا؟!!!
و خیلی سوالهای دیگر بود که نمیگذاشت با طیب خاطر به خانوادهام برسم!
ولی با همهی این سوالها، داشتم به نقش خودم راضی میشدم اگر خدا راضی میبود.
ولی نمیدانستم بعنوان یک مادر به دخترکانم چه بگویم از علم آموزی، از کشف استعداد، از نقش آفرینی، از موثر و مفید بودن در جامعه و ....
که تا مجردی همهی این راهها باز است، ولی بعد از ازدواج و مادر شدن که خب مسیر طبیعی هر انسانیست، تو همهی استعدادها و تواناییهایت را باید معطوف به خانوادهات بکنی و در اثرگذاری اجتماعی هم، نهایت میتوانی پشت صحنه باشی!
آشنایی من با بیانات رهبری و آشنایی با الگوی سوم زن شد آب روی آتش دلم.
«زن مسلمان ایرانی تاریخ جدیدی را پیش چشم زنان جهان گشود و ثابت کرد که میتوان زن بود، عفیف بود، محجبه و شریف بود و درعین حال، در متن و مرکز بود. میتوان سنگر خانواده را پاکیزه نگاه داشت و در عرصهی سیاسی و اجتماعی نیز سنگرسازیهای جدید کرد و فتوحات بزرگ به ارمغان آورد. زنانی که اوج احساس و لطف و رحمت زنانه را با روح جهاد و شهادت و مقاومت درآمیختند و مردانهترین میدانها را با شجاعت و اخلاص و فداکاری خود فتح کردند.»
با این نگاه، قرار نبود که قبلهی آمال من سقفش خانواده باشد، خانواده قرار است سنگری باشد تا آدمها در آن برای جهاد در راه خدا خود را تقویت روحی و جسمی کنند و در جامعه اقدام کنند.
زن و مرد نسبت به دین و جامعهی اسلامی هر دو مسئولند و هر دو وظیفه دارند.
و زن اگر وارد میدانی شود، کل خانواده را با خود وارد آن میدان میکند و ...
چقدر این حرفها با آن تعریفهای زن خانهنشینی که تنها وظیفهاش تربیت فرزند خویش و خدمت به همسر است متفاوت بود.
حضرت آقا گفتند اگر این حرفها را حضرت امام درمورد زنها نمیزدند، ما در آن شرایط جرأت نمیکردیم اینها را بگوییم.
امام فرمودند زنان ام جامعهاند و آیندهی انقلاب را به دست زنان جامعه سپردند.
گمان نکنم اغراق باشد اگر بگوییم
امام و انقلاب، به دلیل آزادی و استقلالی که بر مبنای اسلام ناب به زنان بخشیدند، بیشترین خدمت را به ما زنان کردند.
باشد که با ترویج این نگاه، جامعه همان جامعهای بشود که نگاهش به نقش زن، نگاه امام عزیز باشد.
نگاهی که میتوانی با افتخار برای تمام دخترکان سرزمینت بگویی و به آن مفتخر باشی که اسلامی که امام عزیز دوباره احیا کردند، تعریفش از زن، زن آزاده ایست که نه غربیست و نه شرقی...
✍ #مرضیه_رضایی
دورهمگرام؛
💠
http://ble.ir/dorehamgram
http://instagram.com/dorehamgram
http://eitaa.com/dorehamgra
https://rubika.ir/dorehamgram dorehamgram@gmail.com
💠
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
💠
https://ble.ir/janojahan
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://rubika.ir/janojahaan
https://instagram.com/janojahan.madaraneh?igshid=YmMyMTA2M2Y=) 💠
✍بخش دوم ؛
سررشته قرار نبود در همین اطراف بماند، سودای دیگری داشت! راه خودش را باز کرد و رشتههای کلافش را تا شهرهای دیگر هم رساند.
سررشته بود که دوباره گرههای دلمان را به هم محکمتر کرده بود، تا طی کردن راه برایمان آسانتر شود.
و انگار همچنان سر سودا دارد، تا آنجا که دانه دانه دلهای تک تک مادران سرزمینمان را بهم پیوند بزند! باشد که چنین باشد!
#مرضیه_رضایی
سخن از جان و جهان در جان و جهان 🌱
💠
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
https://instagram.com/janojahan.madaraneh?igshi=YmMyMTA2M2Y=) 💠
#نگاهدار_سررشته_تا_نگه_دارد
#روایت_شما_از_سررشته
#ششم
#کتابی_برای_تمام_سنین
کنار رختخواب نرگس طبق روال هر شب نشسته بودم تا خانوم بخوابد!
در همان حین مشغول مطالعهی کتاب سررشته بودم، که نرگس گفت: «مامان بیا یه داستان تو برای من بخون، یه داستان هم من برای تو!»
رفت و دفتر نقاشیاش را آورد، که بعد از خواندن من، از روی دفتر نقاشی برایم داستان بخواند!
بعد گفت: «از اون داستانها که بچه ها هم توش هستن بخون.»
کمی کتاب را بالا و پایین کردم ببینم داستانی هست که بتوانم برایش بخوانم یا نه.
چشمم به داستان « سعیات رو بکن » خورد.
شروع کردم به خواندن داستان ماو از همان اول سوالات نرگس شروع شد؛
- مامان! علی، آقاشونه؟
- نه مامان. پسر بزرگشونه.
- مامان یک ماه چند روزه؟
- یعنی سی شب بخوابی و بیدار شی، ۱,۲,۳,۴,...
داستان داشت برایش جذاب میشد، دفترش را گذاشت کنار و گفت: «من داستان خودمو فردا برات میخونم» و بعد ادامه دادیم به خواندن و دوباره سوالات نرگس شروع شد؛
- مامان حج کجاست؟
- جایی که خونهی خدا اونجاست
- مامان خونهی خدا کوچیکه؟
- نه مامان اونجا خیلی بزرگه
- مامان چرا آدما میرن اونجا؟
- برای زیارت خانهی خدا و ..
- مامان مدینه کجاست؟
- مسجد پیامبر اونجاست
همینطور سوال میکرد تا اینکه به صفحهی آخر داستان رسیدم. صورتم را برگرداندم که ببینم چرا دیگر سوالی نمیپرسد!
ناباورانه دیدم خوابش برده...
#مرضیه_رضایی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
💠
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan 💠