eitaa logo
جان و جهان
498 دنبال‌کننده
821 عکس
37 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
شب گفت: «صبح ساعت ۸ بیدارم کن مشق‌هام را می‌نویسم بعد بریم» و من خوش‌خیالی کردم و گفتم: «باشه، ۸ بیدار بشی، نهایتا تا ۱۰ می‌نویسی و می‌ریم» گفت: «تا ۱۲»، یک‌دفعه خواستم بگویم: «نه، ۱۲ خیلی دیره»، که پشیمان شدم و طبق تجربه‌های قبلی گفتم: «باشه ۱۲ هم خوبه خیلی دیر نیست، می‌ریم.» حالا صبح شده، ساعت ۸:۳۰ بیدارش می‌کنم، با کلی ادا و اطوار توی رختخواب نشسته و می‌گوید: «جون ندارم الان بنویسم»، می‌گویم: «بیدار شو، صبحانه بخور، جون می‌گیری، دو تا املا و یه مشق که بیشتر نیست.» هنوز دارد چشم‌هایش را با دست می‌مالد: «نه بیشتره، اجتماعی و هدیه‌ی روز چهارشنبه که نرفتم هم هست» می‌گویم: «اونا که تکلیف نیست بعدا می‌نویسی» پتو را دور خودش محکم می‌پیچد و می‌گوید: «نه همه را باید بنویسم...» اضطراب عجیبی می‌ریزد توی چهره‌اش، و مرا پنچر می‌کند که باز شروع شد!!... می‌گویم: «باشه بیدار شو، همه را بنویس بعد می‌ریم.» می‌خواهم از جا بلند شوم و بروم که می‌گوید: «من نمیام، شما برید، می‌مونم خونه تکلیف‌هام زیاده.» می‌دانم این خواسته قلبی‌اش نیست، می‌دانم اگر بروم آن نمی‌شود که می‌گوید، و تصویر دو ماه گذشته و چالش‌های وسواس انجام تکالیف و مدرسه می‌آید جلوی چشمم... دلم می‌خواهد فریاد بزنم، چون می‌دانم نه می‌توانم با این وضعیت بگذارم و بروم و نه می‌توانم نروم... می‌پرسم: «مطمئنی، می‌خوای بمونی خونه کارهات رو انجام بدی؟» ادامه در بخش دوم 👇