✔️ امشب تو دورهمیِ شبِ یلدایی برا همهی خانواده #فال_حافظ گرفتم و دقایقی رو با غزلیاتِ جانفزای #حافظ سر کردیم؛ برا بعضی عزیزان هم تلفنی یا مجازی تفألی زدم.
🔹 اینم فالِ خودم:
هر چند پیر و خستهدل و ناتوان شدم
هر گه کِه یادِ روی تُو کردم جوان شدم
شُکرِ خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر مُنتهای همّتِ خود کامران شدم
ای گُلبنِ جوان برِ دولت بخور که من
در سایهی تو بلبلِ باغِ جهان شدم
اول ز تَحت و فوقِ وجودم خبر نبود
در مکتبِ غمِ تُو چُنین نُکتهدان شُدم
قسمت حوالتم به #خرابات میکند
هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم
آن روز بر دلم درِ معنی گشوده شد
کز ساکنانِ درگهِ پیرِ مُغان شدم
در شاهراهِ دولتِ سرمد به تختِ بخت
با جامِ می به کام دل دوستان شدم
از آن زمان که فتنهی چَشمت به من رسید
ایمن ز شرِّ فتنهی آخرزمان شدم
من پیرِ سال و ماه نیَم یار بیوفاست
بر مَن چو عُمر میگذرد پیر از آن شدم
دوشم نوید داد عنایت که #حافظا
بازآ که من به عفوِ گناهت ضَمان شدم
✔️ شب یلدای ۴۰۱، #شهرکرد
@jargeh
✅ دکتر غنی، بانوی آمریکایی و #فال_حافظ
✍🏻 جلال عبده
در سال ۱۳۲۴ [ه.ش] که برای تنظیم منشور سازمان ملل متحد به همراه هیاتی به نمایندگی دولت ایران به امریکا رفته بودیم، #دکتر_قاسم_غنی هم عضو آن هیات بود. دکتر #قاسم_غنی مردی خوشرو و خوشصحبت بود؛ در پزشکی تبحر داشت؛ در رشتههای ادبی و فلسفی نیز از معلومات گستردهایی برخوردار بود.
روزی از محل کنفرانس #سانفراسیسکو به هتل بازگشتم؛ در سرسرای هتل مشاهده کردم زنِ میانسالی با دکتر قاسم #غنی مشغول گفتوگو است. اما چهرهی دکتر گرفته و ناراحت به نظر میرسید. نزدیک شدم و به وی سلام گفتم؛ دکتر بدون اینکه جواب مرا بدهد، رو به بانو کرد و مرا به عنوان بزرگترین متخصص آثار حافظ معرفی نمود و خود بیدرنگ برخاست و راهی اتاق خویش شد!
نگارندهی از همهجا بیخبر، گرفتارِ زنِ پُرچانهی امریکایی شده بودم که مرا با سوالاتِ خود راجعبه #حافظ که گاهی نمیتوانستم جواب قانعکننده بدهم، در محظور قرار میداد و درخواست داشت که فالی برای او از حافظ بگیرم. [از قضا] معلوم شد که میخواسته است بداند آیا احمقی پیدا میشود که با وی در این سنِ بالا ازدواج کند یا خیر؟! خوشبختانه کتاب حافظ با خود نداشتم و به این ترتیب از چنگ لقمهایی که دکتر غنی برایم گرفته بود، رهایی یافتم و وعدهی ملاقات را به بعد موکول نمودم.
معلوم شد دکتر غنی ساعاتی گرفتار آن زنِ پُرچانه بوده و دنبال فرصتی میگشت که خود را از دستش خلاص کند؛ در پی یکی از دوستان میگشت تا خانم....
به زحمت توانستم خود را از دست وی خلاص کنم.
📚 ماهنامه حافظ، نیمه اول اسفند ۱۳۸۴، شماره ۲۵
@jargeh
💌 بیستم مهرماه روزِ بزرگداشتِ #حافظ بزرگه....
✅ هر کدوم از عزیزان که تمایل دارن، پیام بدن تا براشون فالی از #دیوان_حافظ بگیرم:
@mah_jan7
⁉️ راستی میدونید داستانِ #فال_حافظ چیه و از کجا شروع شده؟!
@jargeh