eitaa logo
آکادمی جریان
616 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
0 فایل
ارائه دهنده دوره های علمی_اموزشی و برگزار کننده رویداد های فرهنگی و جهادی #روانشناسی #زبان_های_خارجه #ورزشی #علمی #تحصیلی #قرآنی #هنری #فناوری #درآمدزایی برداشت مطالب و دلنوشته ها فقط با ذکر منبع🙏 🍀🌻در جریان باشید🌻🍀 @jaryan_ins
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 🦋 🌺 دختر، سرش را بالا آورد و بالاخره در چشمانم زل زد. _ من به نیابت از راضیه دارم میرم مکه. در واقع دختر شما داره حاجی میشه خانم کشاورز. راضیه سال دوم دبیرستانش را خیلی دوست داشت. چون مدرسه‌ها از دوم دبیرستان برای سفر مکه اسم نویسی می‌کردند. خیلی دوست داشت اسمش در قرعه کشی دربیاید. اما قضیه طور دیگری رقم خورد. راضیه تمام ماجرا را این‌طور برایم تعریف کرد: "وارد دفتر پرورشی شدم و مقابل میز ایستادم." _ ببخشید خانم دوکوهکی، میشه اسم نجمه زارع رو برای مکه بنویسین؟ همین طور که سرش پایین بود، گفت:" دیگه وقتش تمام شده دخترم. امروز، روز قرعه کشیه. _ خانم دوکوهکی، خب چه اشکالی داره؟ روز قرعه کشی اسمش رو بنویسین. با تعجب بهم خیره شد. _ راضیه جان! میدونم که خیلی مشتاقی و اسم خودت هم نوشتی، دیگه چیکار به خانم زارع داری؟ اصلاً اون توی این حال و هواها نیست! از جلو میز به سمتش رفتم و کنارش ایستادم و دستم را روی شانه‌اش گذاشتم. _ خانم دوکوهکی، خواهش می‌کنم! توروخدا اسمش رو بنویسین. زارع دل پاکی داره. فقط توی انتخاب دوستاش اشتباه کرده. من حس می‌کنم اگه بره مکه، تغییر میکنه. به دلم افتاده اسمش رو بنویسیم. سرش را تکان داد و گفت:حالا یه کاریش می‌کنم. دستانش را گرفتم و به خواهشم ادامه دادم. _ خانم دوکوهکی، همین الان اسمش رو بنویسین تا خیالم راحت بشه. لبخندی زد و گفت: باشه راضیه، می‌نویسم. داشتم با خوشحالی از اتاق خارج می‌شدم که گفت: ساعت یازده و ربع بیاین توی نمازخانه تا قرعه کشی کنیم. زمان به سرعت گذشت و وقت پر اضطراب قرعه کشی رسید. در نمازخانه جمع شدیم. به دیوار تکیه دادم و چشمانم را بستم. " خدایا! من امروز به نیت اینکه اسمم برای مکه دربیاره روزه گرفتم، اما خدایا الان التماست می‌کنم که اسم نجمه دربیاد. خدایا! یه حس درونی بهم میگن اگه نجمه بره مکه، مسیر زندگیش عوض میشه. با اینکه چند سال منتظر همچنین روزی بودم و چقدر آرزوی رفتن به مکه رو داشتم و دارم، اما اگه سهم من به مکه رفتنه، تو خودت این سهم رو به اون بِده." خانم دوکوهکی با کاسه شیشه‌ای بزرگی که اسم‌ها را داخلش ریخته بود، جلویمان ایستاد. صلواتی فرستادیم. بسم‌الهی گفت و دستش را داخل ظرف برد. یک برگه را بیرون آورد و اسم رویش را به گوش منتظرمان رساند.
🦋 🦋 🌸 یک برگه را بیرون آورد و اسم رویش را به گوش منتظرمان رساند. _ خانم شهین لطفی. شهین که ردیف اول نشسته بود، از خوشحالی به آغوش دوستش رفت و انتظار و توسل این مدتش را به روی گونه‌هایش ریخت. لحظه‌های سختی بود. باز به التماس افتادم. مدام ورد زبانم صلوات، و اشک مهمان ناخوانده صورتم بود. دوباره اسم ها و سرنوشت دیگری را زیر و رو کرد. _ خانم مریم کوهستانی. ضربان قلبم را هر لحظه بیشتر حس می‌کردم. خانم دوکوهکی با خوشحالی نگاهی به برگه در دستش و نگاهی به من انداخت. _ راضیه! اسم نجمه زارع که نوشته بودی دراومد. انگار قسمتش بوده. بچه ها هرچه به اطرافشان نگاه کردند، نجمه را ندیدند. قرعه کشی که تمام شد، بلند شدم و نماز شکری به جا آوردم. از این ماجرا چند روز گذشت، یک روز در مدرسه وقتی زنگ تفریح زده شد، همراه زهرا روی صندلی، گوشه‌ای از حیاط نشسته بودیم که کسی صدایم زد، تا نجمه را دیدم، سریع بلند شدم و کنارش ایستادم. _ کارم داشتی؟ کمی این پا و آن پا کرد و سرش را پایین انداخت. _ راستش راضیه، من اصلاً توی این فازا نبودم. نه دوست داشتم برم مکه، نه می‌خواستم. اون روز قرعه کشی هم قضیه رو جدی نگرفتم و برام مهم نبود، ولی الان یه جوری شدم. یه حسی توی قلبمه که دوست دارم اسمم توی قرعه کشی نهایی هم دربیاد. دستانش را فشردم و با لبخند رضایتی سرم را کج کردم. _ راضیه! حالا که تو زحمت کشیدی اسمم رو نوشتی، امروز هم برام دعا کن که اسمم دربیاد. جلوی دوستام خجالت می‌کشیدم بگم دوست دارم برم مکه. چون مسخره‌ام می‌کنن. در دل، خداراشکر، و ذوق نجمه را کردم. چشمان برق افتاده‌اش در چشمانم ثابت ماند. _ اگه اسمم در بیاد، تو و دوستات رو به یه شیرینی درست و حسابی دعوت می‌کنم. خندیدم و گفتم:" من از ته دل برات دعا می‌کنم و آرزو دارم که بهش برسی." ظهر که شد، خانم دوکوهکی از آموزش و پرورش برگشت و اسامی کسانی را که در قرعه کشی اسمشان در آمده بود، به تابلو اعلانات زد. نجمه به نمازخانه آمد و من را بین صف های نماز پیدا کرد. خودش را در آغوشم انداخت و گفت:" راضیه ...راضیه! اسمم برای مکه دراومده." اسم راضیه هم در قرعه کشی دیگری و برای سفری جاودانه انتخاب شده بود، و حالا من داشتم به بدرقه‌اش می‌رفتم. ادامه دارد ...
هدایت شده از آکادمی جریان
هدایت شده از آکادمی جریان
هدایت شده از آکادمی جریان
یک عمر اگر روزه بگیریم و بگیرید و بگیرند همتا نشود با عطشِ خشکِ دهانِ علی اصغر...:)♥️🪴
هدایت شده از آکادمی جریان
1_1118887702.mp3
28.44M
با زبان روزه سلام بده به اقای اباعبدالله... اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
در حـرم میـان زائران براے خیلے هاتـون زیـارت دونفـرھ آرزو کردیم . . .😅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آشوبِ جھان و جنگ ِ دنیا بہ کنار بحران ِ ندیدن ِ تو را من چہ کنم (:!؟
آکادمی جریان
آشوبِ جھان و جنگ ِ دنیا بہ کنار بحران ِ ندیدن ِ تو را من چہ کنم (:!؟
آقا .. دلم لک زده بشینم رو فرشای ِ حرم ؛ تو بیخیالـے زل بزنم بھ گنبدت بعدشم پیشونیمو بچسبونم رو مُھر و عقدھ دلمو خالـے کنم (:💔
هدایت شده از آکادمی جریان