eitaa logo
آکادمی جریان
580 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
0 فایل
ارائه دهنده دوره های علمی_اموزشی و برگزار کننده رویداد های فرهنگی و جهادی #روانشناسی #زبان_های_خارجه #ورزشی #علمی #تحصیلی #قرآنی #هنری #فناوری #درآمدزایی برداشت مطالب و دلنوشته ها فقط با ذکر منبع🙏 🍀🌻در جریان باشید🌻🍀 @jaryan_ins
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای عهد رو باهم زمزمه کنیم🌸
https://EitaaBot.ir/counter/itrb3f بچه شیعه ها یاعلی🙂
خواهرم هروقت خواستی ار خونه بری بیرون حتما این موارد را چک کن و حاضر بزن بعد بیرون برو: نجابت : حاضر√ حیا : حاضر√ پاکدامنی : حاضر√ غرور : حاضر√ چادر : ؟ چادر : ؟ چادرم میگه: اگرهمگی حاضرن منم هستم وگرنه دوره من یکیو خط بکش ک آبرو دارم! چه کنم چادراست دیگر! بدون حیا جایی باکسی نمیرود..😇
‌ همیشه‌با‌وضو‌بود‌، موقع‌شھادتش‌هـمباوضو‌بود‌ دقایقـی‌قبل‌از‌شھادتش وضوگرفت‌و‌رو‌به‌من‌گفت‌ ان‌شاءالله‌آخریش‌باشـه آخریش‌هم‌شـد...💔 [شھیدمحمودرضابیضایـی]🌱
• ﷽ • - توصیه های شهید احمد مشلب به دختران: مواظب حجاب خود باشید که این مهم ترین چیز است.🖇 در اجتماع ما کسی به فکر رعایت حجاب و اخلاق نیست، ولی شما به فکر باشید و زینبی برخورد کنید . سه چهارم دختران در حال حاظر حجابشان حجاب نیست و چیزهایی که می پوشند، واقعاً حجاب نیست. ممکن است عبا {چادر }بپوشند، ولی عبایشان دارای مد و برق است که من برای اولین بار است که میبینم و حجابشان حجاب نیست. یا حجاب دارد ولی به مردان نگاه می کند. باید چشم خود را به زمین بدوزد و احترام عبایی {چادر} را که بر سر دارد نگه دارد. ما باید از فاطمه زهرا سلام الله علیها الگو بگیریم. حضرت زینب سلام الله علیها به گونه ای بود که غیر از حضرت علی (علیه السلام) کسی او را نمی دید. الان حجاب بر سر دارد ، ولی همراه با مدل های جدید ، یا صورت آرایش کرده. ...♡
💊بسم الله الرحمن الرحیم 💊 داستان ملقب به ابولعاص 🧹نویسنده ملیکا ملازاده 🧹 طزینب منتظر ابوالعاص بود تا برسد و با دیگر به خانه مادرش بروند.  کنیزان موهایش را شانه زده بودن و آرایشی کرده بود. پیراهن بلند  زرشکی بر تن و عمامه زنانه یاسی بر سر گذاشته بود و با سرمه بر روی چانه و کنار چشمش نقش کشیده بودند و رژ لب قرمزی هم روی لب هایش قرار گرفت. 🏷 - موهام را ببافید. شروع کردن.  کنیزان را مرخص کرد و با مشک خود را خوشبو ساخت. جعبه جواهراتش را باز کرد و نگاهی به  جواهراتش انداخت. گردنبدی که مادرش در روز عروسی اش هدیه داده بود برداشت و به سمت آینه رفت تا به گردن بیندازد که دو دست از پشت گردنبد را گرفت. 🛎 - من برایت خواهم انداخت. هنگامی که تمام شد زن و شوهر به سمت هم برگشتند. - زیبا شدی آهوی زیبا روی من! زینب بهش لبخند زد و گفت: - کاش زودتر خبر دار می شدم تا به کمک  مادرم می رفتم. 🛎 ابولعاص او را در آغوش کشید و گفت: - می دانی به چه فکر می کنم؟ زینب می دانست. - به فرزندمان علی! - پسرک شیرینم را در کودکی از دست دادیم. از زمان مسلمان شدنش و  کافر ماندن ابوالعاص علاقه ای به داشتن فررند از او ندارد و بسیاری زمان او را از خود می راند. کجابه بر روی شتر قرار گرفته بود و  زینب با کمک ابوالعاص سوار گشت. ابولعاص نیز بر روی اسب خود نشست و به سوی خانه خدیجه راه افتادند.  به خوبی دریافت می شد که ثروت  بی حد خدیجه از زمان مسلمان  شدنش رو به کاهش است و ابوالعاص  هرگاه این را متوجه می شد لب به دندان می گزید. 🧺به داخل باغ رفتند و از روی اسب به پایین پریدن. وارد خانه شدن و  غلامی به استقبالشون اومد.  داخل سالن که رفتند ام کلثوم و رقیه به سمتشان دویدن. خواهران روبوسی کردند. - فرزند چیست؟ ام کلثوم گفت: - دختر است. 🕯 زینب جا خورد و ابوالعاص پوزخند زد. - یعنی خدای تو قدرت یک پسر دادن به پیغمبر ش را ندارد؟  زینب به سمتش برگشت.  - او از تو بیشتر می داند.   - آری... بعد خندید. 🛒زینب با حرص روش رو گرفت و به خواهرها گفت: -  می خواهم از آنان دیدار کنم. رقیه راهنمایی شون کرد. هر دو وارد اتاق شدن. خدیجه کناری دراز کشیده بود و  نوزادی کنارش بود و  محمد هم  همان جا نشسته بود. سلام و احوال پرسی که تموم شد.
🧼بسم الله الرحمن الرحیم🧼 داستان ملقب به ابولعاص 🚿نویسنده ملیکا ملازاده 🚿 همه نشستند و زینب به سوی خواهرش رفت  و او را در آغوش گرفت. - مانند ماه شب چهارده می درخشد!  ابولعاص پرسید: - نامش چیست؟ 🧽 خدیجه جواب داد: - فاطمه! زینب پیشونی کودک را بوسید و در کنار مادرش گذاشت و گفت: -   در این سن خواهر داشتن لذت بخش هست! 🗺 محمد خندید. -  اولین فرزند خانوادمان بعد از مسلمان شدن. زینب گفت: - اولین فردی از خاندانمان که از کفر به اسلام بازنگشت. 🛁 ابوالعاص از کلمه کفر نفس عمیقی کشید و روش رو گرفت.  ام کلثوم گفت: - علی کجاست؟ رقیه گفت: - به دنبال عمو رفته است. 🛋 علی سالی از زینب کوچک تر بود، اما  زنی به سن زینب در آن زمان جوان و پسری همسن علی نوجوان به حساب می آمد و این قانون به زمام دنیا آمدنشان اشاره داشت. علی با وجود سن کمش زمان بازی اش گذشته بود و گاهی که کار کمتر داشت با معدود دوستانی که از  زمان مسلمان شدنش برایش مانده بودند، در صورتی که خانوادهایشان آنانا با یکدیگر نمی دیدند،🚰 گفت و گو می کردند، علی خانه کعبه را بسیار دوست می داشت و به دنیا آمدن او از آن خانه هنوز نیز نقل مجالس بود.  بسیاری از نوجوانان و جوانان مکه بودند که دوست داشتند با وی زور آزمایی کنند تا دست از عقایدش بردارد اما این ممکن نبود.  علی با وجود سن کم قد بلند و چهارشانه بود و نگاهی جدی  صدایی بم داشت که در هنگام عصبانیت نعره اش شهر را می لرزاند و اخم هایش  همه را به عقب نشینی وادار می کرد.🛍 در باز شد و ابوطالب، فاطمه بنت اسد و علی وارد شدند. ابوطالب به داخل آمد و کنار فرزند نشست. - پسر است؟ خدیجه گفت: - فرزندم دختر است! ابوطالب لحظه ای جا خورد و بعد با لبخند  کودک را در آغوش گرفت. - دختر نیز خوب است! فاطمه دستی بر سر کودک کشید و گفت: -  این خانه  پسر کم دارد! 🛢 علی با احترام تمام گفت: - او فررندی است که از پغمبر خدا و اولین زن مسلمان به عمل آمده،  آنچنان پاک آمده است که هیچ پسری قبل از او چنین نبوده و بر تمامی آنان سروری دارد، هنگامی که اولین بار دیدمش بر دلم بر آمد که او همچون مریم   مادر عیسی مادر جهانیانان خواهد شد. محمد با چشمانی براق به علی نگریست و بیشتر دریافت که علی همچون روح برای وی است.
2.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ ماها چقدر حواسمون به این نکته هست ⁉️ 🤔 ⚠️تیپش رو بهم ریخت .....‼️