:
در روز معمولی:
اولی : به اذان چه قدر مونده؟
دومی : من چه بدونم!
.
.
.
در ماه رمضان :
اولی: به اذان چی قدر مونده؟
دومی : ۳ ساعت و ۱۶ دقیقه و ۱۹ ثانیه و ۳۵ صدم ثانیه!
😁🤣
#طنز
ـ🍂🌼🍂🌼🍂
ـ🌼🍂🌼🍂
ـ🍂🌼🍂﷽
ـ🌼🍂
ـ🍂 #موسیقی_و_روزه
❓حاجآقا، گوشدادن به موسیقی روزه رو باطل میکنه؟
📚 همه مراجع: نه پسرم. اگه موسیقی حلال باشه که اشکالی نداره؛ اگه هم موسیقی حرام باشه، بازم روزه باطل نمیشه؛ اما چون در حال روزه گناه کردین، ثواب روزه کم میشه یا ازبین میره.
🔺 مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی.
⬅️ احکام به زبان خیلی ساده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلاگر ایرانی اسلامی
خیلییییی اسلامی :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دقایقی پیش
فردی با چاقو
در حرم مطهر رضوی
به سه روحانی حمله میکند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷عباس روزی که به شهادت رسید سوم ماه رمضان بود...
20 خرداد 95 مصادف با سوم ماه مبارک رمضان
🌷 شادی روحش صلوات
#شهید_عباس_دانشگر
#سالروز_شهادت 🌷
1_1118887702.mp3
28.44M
با زبان روزه سلام بده به اقای اباعبدالله...
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
نصفی از روز نداريم به خدا تاب عطش
من بميرم كه سه روز آب نخوردی تو حسين :)
#ماه_رمضان
(🕊🌸)
#حجاب
شهیدی گفت:
«خواهرم…تو در سنگر حجاب مدافع خون منی…»😔
شهید دیگری گفت:
«خواهرم… استعمار از سیاهی چادر تو بیشتر از سرخی خون من می ترسد…»😔
⚡️یادمان باشد که تا ابد مدیون این شهدائیم...
شهدایی که لباس و نوع شلوار و مُد روز برایشان معنایی نداشت…❕❗️❕
⚠️حجاب هم فرهنگی است که مُد روز و مدلهای مختلف بر نمیدارد…⚠️
بانوی خوبم !
فلسفـه حجاب
تنها به گنـاه نیفتـادن مردهـا نیست!‼️‼️
که اگر چنین بود ،
چرا خدا تو را با حجـاب کامل
به حضور میطلبد در عاشقانه ترین عبادتت؟!⁉️⁉️
🔴جنـس تو با حیـا خلق شده...
رعایت حجاب تو شرط انتظار_حجت_ابن_الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.🤔
💥حجاب تو هم زمینه_ساز_ظهور_مهدی_زهراست...
پاکی تو ❤️قلب امام زمانت ارواحنا فداه را شاد می کند.
#قدرچادررابدانیم✨
(🕊🌸)
#حجاب
شهیدی گفت:
«خواهرم…تو در سنگر حجاب مدافع خون منی…»😔
شهید دیگری گفت:
«خواهرم… استعمار از سیاهی چادر تو بیشتر از سرخی خون من می ترسد…»😔
⚡️یادمان باشد که تا ابد مدیون این شهدائیم...
شهدایی که لباس و نوع شلوار و مُد روز برایشان معنایی نداشت…❕❗️❕
⚠️حجاب هم فرهنگی است که مُد روز و مدلهای مختلف بر نمیدارد…⚠️
بانوی خوبم !
فلسفـه حجاب
تنها به گنـاه نیفتـادن مردهـا نیست!‼️‼️
که اگر چنین بود ،
چرا خدا تو را با حجـاب کامل
به حضور میطلبد در عاشقانه ترین عبادتت؟!⁉️⁉️
🔴جنـس تو با حیـا خلق شده...
رعایت حجاب تو شرط انتظار_حجت_ابن_الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.🤔
💥حجاب تو هم زمینه_ساز_ظهور_مهدی_زهراست...
پاکی تو ❤️قلب امام زمانت ارواحنا فداه را شاد می کند.
#قدرچادررابدانیم✨
یا فاطمه:
#چادرانه
چادرازنگـاهدختربچہمحجبہ:👀
چـادرمزاحـممـننیست،،
دسـتوپایـمرانمیگیـرد،،
مادرمبہمـنآموختہ...
چـادرسرڪردنبلدۍنمیخواهـد..!
عشـقمیخواهـد♥️😌
لیاقت میخواهد...
♡{@kjsjauuwouy}♡
یا فاطمه:
#تلنگرانه
می گفت:
دو ماهه منتظرم😢🙁
تا آهنگ فلاڹ خوانندھ🎤ڪه گفتهبود...
منتشر بشھ💿
میدونی چندین وقتھ منتظرم⌚️تولدم بشھ
تابرم کنسرت🎼 ...؟!
میدونی منتظرم⏰فیلم📹... شروعبشھ😕
آخهفلان بازیگر داخلش بازی می کنه🚶♂ کارگردانش همون آدم معروفھ هست...😃
خیلی دلم می خواد مثل اون مجریه📺باشم😎
گفتم:
ای ڪاش یکم منتظر⏳ #صاحبالزمان بودی
اگھ انـقدر مشــتاق و منتظرش بودیم الان دولت، دولت حضـــرت قائم بود...
♡{@kjsjauuwouy}♡
یا فاطمه:
#شهیدانه
چـادُرَݥ را 🧕🏻
باد نیاورده 🌬
ڪه باد ببره...😊
چــادرݥ 🖤
پرچم غیرتِ💪🏻
همه ے مردان سرزمینم است🇮🇷
ڪه سرخـ❤️ـے خونشان را
به سیاهے آن بخشیده اند...🥺
#چادرانه
♡{@kjsjauuwouy}♡
هدایت شده از آکادمی جریان
56_aqayi_tahdir_vaqeaa_.mp3
971.1K
﷽
کسی هر شب سوره واقعه را بخواند(:✨
.
۱) از فضیلت خواندن سوره واقعه رفع فقر و تنگدستی است
.
۲) سوره واقعه باعث ایجاد برکت در زندگی میشود
.
۳) محبوبیت نزد خدا از فواید سوره واقعه است
.
۴) یکی دیگر از برکات و خواص سوره واقعه آسانی مرگ و بخشش اموات است✨💫
هدایت شده از آکادمی جریان
#قرارشبانهمون🌙
••التـــــماس دعــــــــــا••
حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب :
¹-قرآن را ختم کنید با قرائت سه بار سوره توحید🌱'!
²-پیامبران را شفیع خود گردانید با یک بار اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین🌱'!
³-مومنین را از خود راضی کنید🌱'!
یک بار: اللهم اغفر للمومنین و المومنات
⁴-یک حج و یک عمره به جا آورید🌱'!
یک بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر
⁵-اقامـه هزار رکعت نماز با سه بار خواندن:
یَفعَل الله ما یَشا بِقدرَتِهِ وَ یَحکُم ما یُرید بعزَتِه 🌱!
حیف نیست این اعمال پربرکت رو از دست بدیم؟🌿🙃
هدایت شده از آکادمی جریان
✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.✨
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
💚اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يااَباعَبدِالله الْحُسَيْن عَلَيْهِ السَّلامُ
هدایت شده از آکادمی جریان
بسم رب الشهدا✨
سلام✋🏻
صبحتون شهدایی🦋
یهسلامبدیمبهآقامونصاحبالزمان!
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے
و مَولاے الاَمان الاَمان🍃
#راض_بابا🦋
#قسمت_چهل_ویکم📘
_میری اونجا برای ما هم دعا میکنی؟
دستانش را به پشت کمرش حلقه کرده بود و همین طور که خودش را به جلو و عقب تکان می داد گفت:《ها دعا میکنم، ولی من بیشتر به دعاهای شما محتاجم.
لبخندی به گوشه لب تیمور سبز شد و گفت:《حالا تو بری ما که دلمون اصلا برات تنگ نمیشه.!》
راضیه سریع با خنده جواب داد:《حالا معلوم میشه... وقتی دخترتون رفت و دیگه پیشتون نبود یه روز این فیلم رو می ذارین و نگاهش می کنین.
اون روزی که دیگه من نیستم. اون موقع معلوم میشه که کی دلش برای دخترش تنگ میشه!》
تیمور خنده اش را آزاد کرد؛ جلو رفت و راضیه را در بغلش فشرد. نمی دانم چرا راضیه این حرف را زد اما حالا با تموم وجودم حسش می کردم.
در بیمارستان با دعا و نذر و نیاز از این طبقه به آن طبقه می رفتیم تا شاید به بیرون آمدن از اتاق عمل راضی شود. راضیه را دوباره بعد از عمل راهی آی سی یو قلب کردند. خورشید آهسته بساطش را جمع می کرد که از ایستگاه پرستاری صدا می زدند:《مادر راضیه کشاورز بیاد داخل.》
با خواستنم انگار دلم را زیر و رو کردند. زانوهایم توان راه رفتن نداشت. به سختی از روی صندلی بلند شدم و به طرف در و تیمور که کنارش زانوهایش را بغل گرفته بود و آرام و بی صدا اشک می ریخت رفتم.
در را فشار دادم و وارد شدم. از چند پله بالا رفتم. چادرم را در آوردم و لباس استریلی که پرستار داد را پوشیدم. چشمم به مجروحی افتاد. روی برگه بالای سرش جواد علوی نوشته شده بود. دیوار شیشه ای بین علوی و راضیه را رد کردم.
ناگهان ضربان قلبم شدت گرفت. زانوهایم سست شد و شروع به لرزش کرد. حس کردم کسی گلویم را محکم گرفته است. پارچه سفیدی رویش کشیده و ارتباطش را با تمام دستگاه ها قطع کرده بودند. آب جمع شده در چشمانم بی امان می ریخت.
پاهایم با تردید حرکت کرد و کنار تخت ايستاد...
#راض_بابا✨
#قسمت_چهل_ودوم🌻
دستانم را بالا بردم و پارچه را از روی سرش کنار کشیدم. صورتش ورم کرده و رنگش پریده بود. لبانش از خشکی قاچ خورده بود و روی چشمانش را چسب زده بودند. دو نقطه در صورتش حالت سوختگی داشت. سریع قرآن را از کیفم درآوردم و بالای سر راضیه گرفتم.
《خدایا!به عظمت همین قرآن راضیه رو شفا بده و به منم توانی بده که وقتی میرم بیرون جلو تیمور زمین نخورم.》
طاقتم طاق شده بود.
دوست داشتم همان جا زانو بزنم و غصه دلم را خالی کنم ولی با دل بقیه چه میکردم؟ راضیه چند باز در کودکی هم نزدیک بود از دستمان برود؛ اما خدا خواست بماند. یکی از آن دفعه ها یک سالگیش بود.
کاش مثل آن موقع دوباره شفا پیدا می کرد. خیلی حالش بد شد که به بیمارستان رفتیم. دکتر دستش را از روی پیشانی راضیه که روی تخت بعد از آن همه گریه آرام گرفته بود، برداشت. روی برگه چیزهایی نوشت و پرسید:《چرا این بچه به این روز افتاده؟》
گفتم:《آقای دکتر بچهم چند روزه معدهاش ریخته بهم اما امروز دیگه خیلی حالش بد شد و افتاد روی اسهال و استفراغ.》
دکتر نگاهش را از برگه گرفت و به راضیه انداخت.
_روده هایش عفونت کرده. از بدنش هم خیلی آب رفته. چند روز باید بستری بشه تا ببینیم خدا چی می خواد.
دکتر از اتاق پا بیرون گذاشت روي صندلی نشستم و دستان کوچک راضیه را که همنشین سِرم شده بود نوازش دادم.
تیمور هم بقیه بچه ها و مادرانشان را از نطر گذراند و با تمام خستگیاش نشست.
از فکر مرضیه که پیش مادربزرگش در کوه سبز بود و راضیه که روی تخت تکان نمی خورد و تعداد نفس هایش هم قابل شمارش بود بیرون نمی آمدم اما چشمانم دیگر یارای بازماندن نداشت.
سرم را کنار سر راضیه گذاشتم و به خواب رفتم. طولی نکشید که بیدار شدم. نمی دانستم تیمور کجا رفته. چند لحظه بعد وارد اتاق شد و با لبخندی که در صورتش پخش شده بود کنارم نشست. ظرف یک بار مصرف سر بسته ای را به طرفم گرفت.
_نذریه مال امام حسینه. یکم بکن دهن راضیه انشاالله خدا شفاش میده. توکل به خودش.