بابا؛
دستانت پر رنگ ترین نقطه ی اتصال من به تو بوده و هست.
یادم می آید یک بار جایی ایستاده بودی، میان دنیای بچگی ام، دست کوچکم را میان دستت گذاشتم و این فکر از ذهنم عبور کرد که: « چقدر دستات بزرگن بابا!»
اما چیزی نگفتم و فقط از گرمایی که دستانم را احاطه کرده بود لذت بردم.
حالا بعد از سال ها، بعد از روزگار نبودنت، فکر می کنم که حکمتی دارد این اختلاف ابعاد. فکر می کنم که تو، با بزرگی وجودت، دستانت و حتی کفش هایت، پناه بودی، عشق بودی و گرما!
✍فاطمه ممشلی
#روز_پدر
یاد همه ی پدران آسمانی گرامی🖤
جان همه ی پدران زمینی، سلامت💚
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
پدر عزیزم چیزهایی را به من آموخت که هیچکس نمیتوانست در جانم بنشاند،صدای نماز صبح همیشه اول وقتش،سیب هایی که با محبت پوست میکند و قبل امتحان روی میزم میگذاشت چون میدانست سیب استرسم را کم میکند،ویدیو هایی که با نیت خالص برای تربیتم گاه در ایتا برایم میفرستد و فکر میکند که من تنها نگاه میکنم و رد میشوم، اما من ساعتی بر روی آنها فکر میکنم و با خودم میگویم که حالا پدرم بعد از فهمیدن این معرفت از من چه انتظاری دارد،همیشه در دسترس بودنش وقتی که نیازش داری،فدای سرت گفتن هایش بعد از کم آوردن بیست و پنج صدم ها،شوخی هایش که انرژی ام را از این رو به آن رو میکند،صدایش که آرامش و امنیت را در خانه جاری میسازد،همه چیزهایی که در این متن جا نمیشود، اما در قلب من همیشه هست و میدانم هرچه دارم از همان ریشه ایست که تو هستی پدرم!
ریشه ای که میدانم محبت علی آن را بارور کرده و من هم افتخارم از این ریشه بودن است🌱
✍مریم جنگجو
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«شبِ اولِ میهمانی»
برخی از بچهها خوابیدهاند و برخی دیگر به حرفهای خودشان مشغولند. من هم فرصت گیر آوردم تا کمی بنویسم و تا قبل از معتکف شدن کارهایم را تحویل دهم. آخر خرید و فروش و انجام کار باعث اختلال در اعتکاف میشود. برایم، به خاطر مشغولیت های بسیاری که این مدت داشتم؛ فرصت تنها بودن، بهترین اتفاقی است که میتواند رخ دهد! از دیروز به علت وجود گرد و غبار، بدنم در حالت آماده باش قرار گرفته و خستگیام دو چندان شده. در کنار تمامی این مسائل مسئولیتِ برخی از بچهها در اعتکاف همراهِ من است و انتخاب هایِ سخت قرار هست مرا با تجربیاتِ متفاوتی هممسیر کند. استرس و نگرانی دیگرم از بابت اینکه اطلاع نداشتم، همراهِ خودم سحری بیاورم و باید فردا را بدون سحری شروع کنم. نمیدانم چه اتفاقاتی در انتظارم است و قرار هست چگونه پیش رود؛ فقط میدانم که آنچه در توانم هست انجام میدهم و باقی را به صاحبِ اصلی این اتفاق میسپارم. برای خودم دعا میکنم؛ سه روزِ بدونِ بیرونِ خودم را، می دانم که کمی سخت است اما تلاشم را می کنم تا آرامش را به خودم بازگردانم.
#اعتکاف
#ماه_رجب
✍مائده اصغری
پ.ن: عکس از اینترنت.
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«دلم تنگِ ایوانِ نجف گشته است آقا!
اما مسیرم دور است و دلم نزد تو»
در مسیرِ بازگشت از حرم، چشم دوخته بودم به خیابانها، آنقدر دلم شکسته بود که چشمهایم را هم می بستم ، اما اشکم سرازیر میشد بر گونه.
خیابان منتهی به حرم صدای مولودی امیرالمومنین می آمد.هرچقدر دورتر میشدم کم و کمتر میشد. غمی داشتم که هم بابتِ دور بودنم از آقا و هم کم پرداختن به ولادتشان قلبم را چنگ میانداخت .دوست داشتم آنقدر توان میداشتم که برای ایشان جشن مفصلی میگرفتم و شادی خودم را با مردمِ شهرم همراه میشدم!
« فقط حیدر، امیرالمومنین است!»
خدا کند که اهمیت ولادت اهلبیت همانند شهادتهایشان برایمان باشد!
« با شادی هایشان، شاد و با عزایشان، عزادار باشیم!»
✍مائده اصغری
#اعتکاف
#میلاد_امام_علی
#ماه_رجب
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
داستانِ شما بانوجان،
تنها صبرِ جزیلِتان نیست!
روایتِ داستانِ کربلا، خود مسیر عظیمی است که نسل در نسل میگردد و آرام نمیشود!
داغِ دل شیعیانِتان سرد نمیشود و با وجود ۱۴۰۰ سال، باز هم همراهِ شما عزادارِ روضههایتان هستیم!
بانو زینب(س)؛
شما الگوی بانویِ مقاومت هستید؛ حالا که مردم کشورهای متعددی با ظلم و جور مبارزه میکنند، همدردِ احوالاتشان هستید.
در وفاتِتان، عزادار هستیم و همنوا. بانوی کربلا ، امشب به سوگتان نشستهایم و داستانِ کربوبلا را میگوییم. اشک ریزان و دلشکسته همچون دخترِ سه ساله، برای دیدن روی ماهِ پدرِ جهانیان، مهدی فاطمه(س) دعا میکنیم تا ظهورشان نزدیک گردد، انشاءالله!
گذر از احوالات شبِ وفات خانم حضرت زینب(سلام الله علیها)
✍مائده اصغری
#ماه_رجب
#حضرت_زینب
#اعتکاف
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«شبِ آخر میهمانیِ خدا»
ضربانِ قلبم تندتر از قبل میزد.تاپ، تاپ،تاپ! وجودم احساس کرده بود، اعتکاف سالِ1403 در آخرین لحظاتِ خود به سر میبرد. وسط صحبت در جمع دوستانم بودیم که آقای مداح وارد شد. چادرم را سر کردم و منتخب مفاتیح را برداشتم. هنوز روضه آغاز نشده بود که اشکهایم روان شد. اصلا نیازی نمیدیدم مقدمهای برای امشب باشد. جسم و روحم هماهنگ با یکدیگر بودند. برایم سوال بود که چرا مداح مناجات شعبانیه را در نیمه رجب می خواند ؟ سعی کردم به معنایش دقت کنم. گویا خدا لحظه به لحظه تک تک حرفهایم را میشنید و درجا پاسخ میداد.
« بشنو دعایم را هنگامی که میخوانم تورا!»
همان دَم که وجودم از شدت غم و اندوه فرو می ریخت، مناجات حرف دل مرا میزد:« خدایا چگونه برگردم از نزد تو با ناامیدی؟» و پایان دعا اینگونه ندا می داد:«خدایِ من! مرا ملحق کن به نور عزت درخشانَت! تا باشم برای تو عارفانه و از غیر تو منحرف، از تو بترسم و برحذر باشم، ای صاحب جلال و اکرام!»
روایتِ روضهٔمان مثال زدنی نبود.
اختصاصی در خانه ابوفاضل رفتیم.
یاابوفاضل دخیلک!
داستانِ سقا و عطش، داستانِ عشق دوبرادر و هوای بین دو حرم برمشامم می رسید. غیرت و وفا و ادب عباس(ع) دلم را پیوند میزد به این خاندان. در شب وفات دخت علی(ع) سری به عشق دوخواهر و برادر زده و با بچهها اشک میریختیم.
« لطفِ حسین(ع) ما را تنها نمیگذارد؛ گرخلق واگذارد، او وا نمیگذارد!»
✍ مائده اصغری
#اعتکاف
#حضرت_زینب
#ماه_رجب
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«نجوای معتکف»
سه روز به خانهات آمدم تا نفس و روحم را جلا دهی، سه روز به خانهات آمدم تا از بندهای دنیا رها شوم،از هر آنچه مرا از تو دور میکند.
معبودم، مهربانم، آن لحظه که به نعمتها، لطف بیپایان، کرم و عفتت میاندیشم، عاشقتر از همیشهات میشوم.
تنها بودم، تو کنارم بودی.
دلشکسته بودم، تو کنارم بودی.
شاد بودم، باز هم تو کنارم بودی.
حتی وقتی از گرداب گناه صدایت کردم، تو باز کنارم بودی.
ای خدای دانا، به من آگاهی و علم عطا کن،
قدرتی ببخش تا هرچند اندک، بتوانم ذرهای از لطف و محبتت را جبران کنم.
اما میدانم، حتی به اندازه پر کاهی نمیتوانم شکر نعمتهایت را به جا آورم.
حال که مهمان خانه تو هستم، چقدر آرامم.
مگر میشود در خانه محبوب بود و آرام نبود؟
کمکم کن این ساعات را بهخوبی استفاده کنم،
تا بالهای زخمیام از هجوم غفلتها دوباره جان بگیرند و به سوی تو پرواز کنند.
سکوت و خلوت خانهات، گواهی است که حتی در سکوت،به نجواهای این عبد روسیاه گوش میسپاری و نگاه مهربانت را از من دریغ نمیکنی.
ای معبود بیهمتا، عاشقم کن، اما نه عاشق دنیا،
عاشق خودت کن، تا قلبم در این عشق الهی به آرامش برسد. مرا از قفس تردیدها و وابستگیها برهان و به سوی رهایی هدایت کن.
یا رب، قلبم را چون آیینهای شفاف کن،
آیینهای که جز تو در آن نمایان نباشد.
بخشش و هدایتت را از من دریغ نکن،
که جز تو پناهی ندارم.
"إِلٰهِی هَبْ لِی قَلْبًا یُدْنِیهِ مِنْکَ شَوْقُهُ، وَلِسَانًا یَرْفَعُ إِلَیْکَ صِدْقُهُ، وَنَظَرًا یُقَرِّبُهُ مِنْکَ حَقُّهُ."
(خدایا، دلی به من ببخش که شوقش مرا به تو نزدیک کند، زبانی که صداقتش به تو پیوندم دهد، و نگاهی که حقیقتش مرا به تو رساند.)
معتکف یعنی اسیر در بند تو بودن،
و چه بندگیای زیباتر از این؟
ای خدای بزرگ، مرا اسیر خودت قرار بده،
که جز تو پناهی ندارم.
✍سیده الهام موسوی
#اعتکاف
#نجوا
#ماه_رجب
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.