📚چگونه دایره لغات خود را افزایش دهیم؟
«ای کریمی که از خزانهی غیب/
گَبر و ترسا وظیفه خور داری/
دوستان را کجا کنی محروم؟/
تو که با دشمن این نظر داری
🌱فرّاشِ بادِ صبا را گفته تا فرشِ زمرّدی بگسترد و دایهی ابرِ بهاری را فرموده تا بناتِ نبات در مهدِ زمین بپرورد.
درختان را به خلعتِ نوروزی قبایِ سبزِ ورق در بر گرفته و اطفالِ شاخ را به قدومِ موسمِ ربیع کلاهِ شکوفه بر سر نهاده. عصارهی نالی به قدرتِ او شهدِ فایق شده و تخمِ خرمائی به تربیتش نخلِ باسق گشته.»
🍁🍁🍁
🌿گَبر: آتشپرست، بیرون از دین
🌿ترسا: نصرانی و مسیحی
🌿وظیفهخور: روزی خور
🌿خلعت: جامه
🌿موسوم: هنگام
🌿نال: نیشکر ( در اینجا نالی: مرکب از نال+ی وحدت که برای تحقیر آمده و یعنی نی ناچیز و حقیر)
🌿شهد فایق: شیرینی برگزیده و بهتر
🌿تخم خرما: هسته خرما
🌿باسق: بلند
«گلستان سعدی»
✍هاشمی
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
#پاییز_نگاری
🍁شاعر میگوید: پاییز عاشق است.
تو اما، چه میگویی احساست، ذهنت، قلبت چه توصیفی از این فصل دارد! باور کن زندگی همین آمد و شد فصلها و رنگ عوض کردن طبیعت است. گاهی به لطافت یک پاییز و گاهی به زیبایی و عمق یک خواب زمستانه زیباست.
🍁به قول سهراب؛ زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست.
آری زندگی سیبی است!
همین که عطر نارنگی نوبر پیچید و فضا را عطرآگین کرد.
همین که انارهایی از دلتنگی ترکیدند، خندان شدند و زمان دانه دانه کردن، به فکر فرو رفتی.
همین که رسیده ترین خرمالو را انتخاب کردی و طعم گََس اش را مزه کردی.
🍁خانه، همان خانه است اما فصل جدید را با زیستی نو تجربه کن. کمدت را که مرتب کردی و لباس های پاییز و زمستان را آویزان می کنی، همزمان عشق، ایمان و گذشت را هم لابلای روز مرگی هایت بگذار. گذشته و آدمهایش را رها کن آنها مثل برگهای پاییزی فرو میریزند و تو تنها تجربیات و لحظات ناب را که همچون برگ زرینی هستند، برای خودت نگهدار.
و تکرار کن که زندگی سیبی ست. 🍂
✍سیده ناهید موسوی
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_۹۶
نشستهام در مجلس شهادت امام رضا و ذاکر اهلبیت دارد روضه میخواند؛ ولی من، در دل خودم، روضه خوان دارم.
گاهی یابن الشبیب میخوانم و گاهی پای برهنه دنبال حضرت میدوم به نماز برسم.
این هروله مرا بازی گرفته و نمیدانم کجای تاریخ بایستم و آرام آرام اشک بریزم...
ذاکر رسیده به آخرهای روضهاش و میگوید چه پایانبندی قشنگی دارد دو ماه عزای برای آل الله.
و من هم میرسم به کنار درهای خانهام وقتی دارم به همسرم میگویم: "مهریهام را بخشیدم فقط بگذار بروم بدرقه جگر گوشه رسول خدا".
و از خانه همسایه صدای بانوی خانه را میشنوم که میگوید: "مهرم حلال بگذار بروم جای مادر و خواهر امامم خاک عزا به سر کنم".
نشستهام خودم و زنان همسایه را در صفحات تاریخ نگاه میکنم که ایستادهایم کنار در و عاجزانه و ملتمسانه همسرانمان را نگاه میکنیم و مهریهمان را نه از سر اجبار که با میلِ تمام و اختیار میبخشیم و میروم تا با فاطمه معصومه مواسات کنیم در عزای برادرش.
نشستهام زنان را در کوچه پس کوچههای تاریخ تماشا میکنم که جای فاطمه زهرا نشستهاند کنار پیکر نیمه جان علی بن موسی الرضا که چونان مارگزیده به خود میپیچید و انگار این بار ابن شبیب دم گرفته و برای حضرت رضا آب طلب میکند.
نشستهام بانوان نوغان را تماشا میکنم که دامنها را از شاخههای گل پر کردهاند و نه از سنگ، تا پیکر امام مهربانشان با احترام تشییع شود و امام را در میانه گلهایی که از آسمان میبارد، وداع گویند.
نشسته ام به تماشای آن روز که در دلگیرترین ساعات دنیا پیراهن کهنهای به غارت رفت، خیمههایی سوختند تا آن روزی که زنان نوغان قیام کردند، در بدرقه ولیشان و نگذاشتند پیکرش در غربت بماند.
نشستهام به تماشای تمام تاریخ که هرگاه زنان به میدان آمدند، کاری کردند به قد و قواره تاریخ....
حالا دارم در کوچه پس کوچههای قُم قدم میزنم و صدای بانو #اشرف_سادات_منتظری را میشنوم که بانوان همسایه را به یاری میخواند برای پشتیبانیِ جنگ و جبههای در شهر بهپا کرده تا جبههها بییار و یاور نمانند.
دارم #مرضیه_حدیدچی را وقتی در کاخِ سرخ یکی از دو قدرت بزرگ آن روز جهان و در برابر #گورباچف نشسته و پیامبر امام است، نگاه میکنم و یادم میافتد که #امام_خمینی پیشتر به امثال او گفته بود: "من شما را به رهبری قبول دارم".
از هلند تا ایران همقدم با #طناز_بحری میشوم وقتی حضور در هلند و پرداخت مالیات به آن دولت را _دولتی که حامی رژیم صهیونیستی است_ عین کمک به رژیم کودککش #اسرائیل دانست و از آسایش و آرامش ظاهری آنجا دست شست و #هجرت کرد.
نشستهام از فراز تاریخ به زنِ با شرف و با استعداد ایرانی نگاه میکنم که یکی از بزرگترین و مهمترین ضربهها را به ادعاها و دروغهای تمدن غربی زده و آنها را بهشدت عصبانی کردهاست.
دخترک نوجوان سینی چای را جلویم گرفته و بفرما میزند. چشمی به چای دارم و چشمی به لاک سیاهش و موهایی که بیملاحظه حضور آقای ذاکر افشان و پریشان شده.
چای را با آرامی برمیدارم و با دخترک حرفها میزنم: "تو میراثدار همه این بانوان تاریخسازی!
باور کن نظام سلطهطلبِ غرب که به بهانه واهیِ حقوق زن، تو را به برهنگی میخواند، میخواهد نگاههای عطشناک هرزه خود را سیراب کند."
چشمانش را خواندم به دیدن آزادی که اگر تعریف درستی داشت امروز دختران محجبه فرانسه هم حق درس خواندن داشتند نه آنکه محروم بمانند به جرم آزادی در انتخاب.
چشمانم به التماس به او میگوید: "تو خودت مهسایی و به اندازه مهسا قربانی شدهای حتی وقتی در میانه مجلس اهل بیت آمده باشی."
نگاهش میکنم و به او میگویم تو که هر روز ساعتی را در برابر آینه ایستادهای. چطور ندیدهای دستهای پرتوان #طناز_بحری را در دستان خودت؟
چگونه است که چشمان پر اقتدار #مرضیه_حدیدچی را در نگاه خودت نمیبینی؟
باور نداری که تو حتی از بانو #اشرف_سادات_منتظری پر توانتری؟!
قند را که برمیدارم دلم میخواهد قندان نیمه خالی را با طعم شیرین #قیام_بانوان_نوغان پر کنم تا دختر وطنم بداند من هم مثل او خونخواه مهسا امینیها و حدیثها و نیکاها هستم. من هم طلبکارم. #ما_همه_طلبکاریم از دنیایی که زن بودن را از ما گرفتهاست.
گل خشک یادگاری بالای حرم امام رضا را از کیفم درمیآورم و کنار سینی چایش میکارم و لبخندی تقدیمش میکنم.
نگاه او هم پر از مهربانی شدهاست.
🖋زینب شریعتمدار
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#معرفی_کتاب_نوجوان
📚کتاب دوم
"آتیش پاره"
نویسنده : فاطمه بختیاری
ناشر : جمکران
زهرا نه دختر جانباز است و نه دختر شهید. آن چه زهرا با آن درگیر است جبهه و جنگ نیست، اما نویسنده چالش های زهرا و رشد شخصیت اصلی داستان را در بستر دوران دفاع مقدس و ارتباط او با مادر یک رزمنده به تصویر کشیده است.
آتش پاره را که می خوانید هم با زهرا همراه شده اید و در عین حال فضای زندگی در شهر های دور از خط مقدم در دوران دفاع مقدس را تجربه می کنید.
روانی متن و سبک قلم نویسنده طوری است که می توان کتاب را به 11ساله ها تا نوجوان های تازه کتاب خوان شده توصیه کرد.
✍انسیه سادات یعقوبی
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#دیده_بان
اول صبحی، سرحال و قبراق می دود و از کنارم رد میشود.
من جای دخترش حساب میشوم؛ اما دیگر نای دویدن ندارم.
سرعتم را کم میکنم، نرم میدوم و به هوای آب خوردن گوشه سالن ورزشی نفس نفس زنان قدم میزنم.
دورِ هشتم دویدنش است که از کنارم رد میشود و دستی به پشتم میزند و در همان حال که از من دور میشود، توصیه میکند:« جا نمونی! بدو دیگه»
کلافه از دردی که در ساق پاهایم حس میکنم دوباره نرم میدوم. هر صبح که میبینمش از خودم میپرسم من به خاطر نمره ورزش دانشگاهم مجبورم هر صبح اینجا بالا و پایین بپرم، این خانم که قبراق و سرحال است چه نیازی به این بالا و پایین پریدن ها دارد؟
دلم را به دریا میزنم. سرعتم را بیشتر میکنم تا به او برسم. سوالی که چند هفته است میخ مغزم شده را از خودش میپرسم. به سمتم لبخندی میزند بعد همانطور که میدود و کلماتش بریده بریده میشود میگوید: « خب معلومه دیگه! چون واجبه!»
چشمهایم گرد میشود:« واقعا؟!» ادامه میدهد: «آره دیگه، چون باید سالم و روپا بمونم!» خنده ام میگیرد: « آهان! از اون جهت که خب آره معلومه واجبه!» دوباره به سمتم نگاه میکند و با لحن شوخ طبعی همیشگی اش میگوید: «هم از این جهت هم از جهتای دیگه!» فرق شوخی و جدی اش را نمیفهمم! خودش حالم را میفهمد. مربی امر می کند که از سرعت دویدنمان کم کنیم و نرم بدویم. به نشانه اطاعت به مربی سری تکان میدهد بعد رو به من چشمکی میزند و میگوید: « توی باغ ما نیستی ها!» و به قول خودش در باغ را می گشاید:
«امّا در مورد ورزش، علّت اینکه من بخصوص راجع به ورزش صحبت میکنم اهمّیّت ورزش است؛ هم ورزش همگانی و عمومی ــ که ما همه را توصیه میکنیم ــ هم ورزش حرفهای و قهرمانی؛ اینها مهم است، اینها جزو حواشی و نوافل زندگی اجتماعی نیست، جزو بخشها و خطوط اصلی زندگی اجتماعی است.
باز هم تکرار میکنم؛ همه ورزش کنند. در این زندگیِ ماشینی و کمتحرّکِ امروز...ورزش دیگر یک امر مستحبّی نیست، یک امر لازم و یک امر واجب است برای همه.
ورزش همگانی را نباید ترک کرد. این، هم برای سلامت جسمی خوب است ــ ورزش موجب سلامت جسم است؛ این عوارضی که برای جوانها گاهی پیش میآید و انسان حیرت میکند که یک جوانی سکته میکند، خیلی از این عوارض ناشی از همین عدم تحرّک است ــ هم برای نشاط ذهنی و روحی خوب است. ورزش نشاطآور است؛ هر کاری که شما مشغول هستید، کار دستی، کار فکری، کار اداری، کار علمی، اگر ورزش کنید، آن کار را بهتر انجام میدهید؛ یعنی نشاط ذهنیتان بیشتر میشود و بهتر میتوانید آن را انجام بدهید.»
«اگر میگوییم زنان ورزش کنند، یعنی حتماً باید در مسابقات شرکت کنند؟ نه. ورزش کنند، مثل این که غذا میخورند؛ مثل اینکه کارهای روزانهشان را انجام میدهند؛ مثل اینکه درس میخوانند. ورزش باید یکی از برنامههای حتمی زندگیشان باشد.»
پ.ن: بیانات رهبر معظم انقلاب در ۲۰ شهریور ۱۴۰۱ و ۱۳ بهمن ۱۳۷۷
✍ تیمورزاده
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
یک سوالی را تازگی ها زیاد از اطرافیانم میشنوم. البته راستش را بخواهید خودم موش دوانده ام در ذهن طفلکی شان. هر جا با دوست و آشنا نشستم و گفتند:" خوب چه خبرا! چکارا میکنی؟" فوری جواب دادم که دارم مصاحبه هایی انجام میدهم برای یک پروژه تاریخ شفاهی.
بندگان خدا اولش فقط میپرسند از چه کسی مصاحبه میگیرم و بعداً میخواهم با نتایج این کار چه کنم. اما در مورد عبارت "تاریخ شفاهی" هیچ چیز نمیگویند. مدّتی میگذرد و در جمعی، دوباره همدیگر را می بینیم. این دفعه در می آیند که : "راستی بگو ببینیم اصلا این تاریخ شفاهی چی هست؟"
حتی گاهی کاملا بی مقدمه میپرسند. معلوم است در فاصله دیدارها این دو کلمه را چند باری شنیده اند.
درست در همان نقطه است که من شروع میکنم به بیان تفاوت تاریخ و تاریخ شفاهی.
اغلب مواقع مخاطبم چنان ذوق زده گوش میدهد که فکر میکنم همین الان است بگوید:"یکی از همین پروژه های دور و برت رو بده دست ما ، ما هم بیایم تو گود"
آخر تاریخ شفاهی تفاوتی بسیار دل نشینی با تاریخ دارد.
به همین زودی برایتان خواهم گفت.
✍فهیمه فرشتیان
#تاریخ_شفاهی_به_زبان_ساده
#تاریخ_شفاهی
🌊 جریان، جمع بانوان نویسنده🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.