«تازه از راه رسیده بودیم . پیرزنی که همراه مان بود بی تاب رفتن به زیارت به ما اصرار می کرد تا زودتر راه برویم. پرسان پرسان از کوچه ها گذشتیم. آخرین پیچ را که رد کردیم چشم مان به گنبد طلایی امام رضا علیهالسلام افتاد. پیرزن همان طور که لنگان جلو می رفت اشک هایش را با گوشه چارقدش خشک می کرد.صدای غریبی را شنیدیم که با صوت حزینی: ضامن آهو رضا ای گل خوش بو رضا صدا نزدیک تر شد. پیرمرد لاغر و تکیده ای که عرق چین سبز روی سرش داشت و شال سیدی دور گردنش بود جعبه ای پر از نوارهای کاست را روی دوچرخه گذاشته بود و اطراف حرم حرکت می کرد . او شده بود زبان حال همه زائران خسته دلی که از دور و نزدیک به زیارت آمده بودند.
پیرزن جلو رفت و یکی از نوارها را از پیرمرد گرفت و گفت: این باشد برای وقتی که نفس های آخرم رو می کشم، برایم بگذارند...»
✍آمنه افشار
#نوستالژی
#زیارت
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«کوچکتر که بودم، من هم زائر آقا بودم. تابستان ها و عید به عید همراه خانواده، پانصد کیلومتر را می آمدیم برای پابوسی خاک آقا.
بزرگتر که شدم، شدم مجاور و حال و هوای حرم و زیارت برایم متفاوت شد.
در همان عالم کودکی، آن ذوق بعد از طی پانصد کیلومتر و دیدن صحن و حوض و آینه کاری ها برایم خوشایندتر و دلچسب تر بود و هنوز هم خیلی وقت ها دلم برای تجربه ی آن حس تنگ می شود.
بعد از کوچ به مشهد، روی دیگری از زیارت و زائر را می دیدم. بیشتر عیدها و تابستان ها ما میزبان زائران آقا می شدیم.
پررنگ ترین خاطره ی من از آن روزها و زائرها، برمیگردد به تابستانی گرم. وقتی با تعداد زیادی از آن مهمان ها، پیاده راه افتاده بودیم به طرف حرم، یادم می آید که همبازی کودکی های پدرم، وقتی به نزدیکی حرم و درب های اصلی می رسید، همانطور که اشک می ریخت و دستانش را رو به حرم بلند می کرد، می خواند: ممنونم امام رضا که رام دادی تو حرمت، حالا این دست من و این همه لطف و کرمت.....»
✍فاطمه ممشلی
#نوستالژی
#زیارت
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«یک رادیوی ژاپنی داشت که به اندازه سیستمهای صوت پارتیها صدا میداد بیرون. هر آهنگی فکرش را بکنی توی کیف نوار کاستش پیدا میشد. اصفهانیِ شاد ، شجریانِ غمگین.
صبح به صبح بندِ رادیو را به گردن میانداخت و سرازیر میشد توی کوچهها. کم و بیش کسی پیدا میشد که از کارش استقبال کند و سکهای، اسکناس پارهای، چیزی صله دهد. دستگاه میخواند و میخواند . لاینقطع. سالی یکی دو بار پیش میآمد که برود تعمیرگاه یا باتریاش عوض شود. شبها فرقی نمیکرد کجا باشد، خوابش که میگرفت چوب پنبه ها را از گوشش بیرون میکشید و کیفش را زیر سرش میگذاشت و تا صبح چشمانِ ریزِ بادامیاش به خطی صاف بدل میشد.
زندگیاش به همین منوال بود تا محرم ها. نواری داشت مخصوص این روز ها. یک نوحهی قدیمی بیربط بود که کسی از نام و نشان خوانندهاش خبر نداشت. اما سی روز محرم، پی در پی همان را پخش میکرد. هیچ وقت دنبالِ نوحهی جدید نرفت. اهل مقدسبازیها نبود. فقط میدانست محرم حرمت دارد و نمیشود مثل ماه های گذشته ترمز بریده زندگی کرد و به دانستهاش پایبند بود.
نوار میخواند: «اومدم امام رضا خونه به دوش تو باشم»
سالها گذشت و مردِ رادیو به دوش مرد. محرم نبود اما سر قبرش رادیو همان نوحه را میخواند که: «ممنونم امام رضا رام دادی توی حرمت، حالا این دست منو این همه لطف و کرمت».
✍نجمهسادات اصغری نکاح
#نوستالژی
#زیارت
#محرم
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
.
وسفكت دماء قادة المقاومة في وطنهم
دماء صالح العاروري، فلسطيني في لبنان
دماء الفنان اللبناني جهاد في سوريا
دماء الحاج الإيراني قاسم سليماني في العراق
ودماء إسماعيل هنية الفلسطيني في إيران
وهذه الدماء تدل على أن الأمة الإسلامية متشابكة متواتطة مع بعضها البعض .
#أمة_واحدة
#اسماعيل_هنية
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
که گویی نبوده است خود آشنایی
#حافظ_خوانی
#حفظ_شعر
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
#لحظه_نگاشت
تا چند سال پیش وقتی میگفتند:«فلسطین مسئله ی اول دنیای اسلام است.»
عمق مطلب را درک نمیکردم.
اما حالا ردپای فلسطین و سوگ کودکان غزه پایش به کلاس کوچک نویسندگی خلاق در گوشه ای از شهر مشهد هم باز شده است.
«غم» را گذاشته بودم وسط و یا هنرجو هایم کالبد شکافی اش میکردیم.
احساس غم شما را یاد چه کسی می اندارد؟
یاد کجا؟
شبیه چیست؟
و....
پاسخ هایشان شگفت انگیز تر از تصورم بود.
✍انسیهسادات یعقوبی
#غزه
#فلسطین
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«بسم الله الرحمن الرحیم»
#ادبیات_کودک
🔷چه کسی داستان را تعریف می کند؟
بیشتر کتاب های درسی در قلمرو نقد ادبی، دو گونه روایتگر را معرفی می کنند :👇
_ روایت گر اول شخص (که به یکی از شخصیت های داستان با ضمیر من اشاره می کند)
_ روایت گر سوم شخص(که به همه ی شخصیت های داستان با ضمیر او اشاره می کند)
همچنین ممکن است از جنبه ی نظری روایتگر دوم شخص (که به یکی از شخصیت های داستان با ضمیر تو/شما، اشاره می کند و این تو /شما، نباید با خواننده یا روایت گر اشتباه گرفته شود) هم وجود داشته باشد، اما به ندرت در داستان ها به کار گرفته می شود و تنها در متن های تجربی دیده می شود.
شکل های دیگری از روایت هم هست مانند روایت گر اول شخص جمع (که به گروهی از شخصیت ها با ضمیر ما اشاره می کند) در این نوع روایت سرچشمه ی دقیق روایت گری مشخص نیست.
با این همه، بیشتر داستان های کودک، از زاویه ی دید اول شخص یا سوم شخص نوشته می شوند.
فرض عمومی این است که کودکان روایت سوم شخص را برتر می دانند. برای چنین فرضی علت های گوناگونی وجود دارد.
طبیعی است که روایت گر اول شخص خواننده را بیشتر درگیر می کند و ممکن است از زاویه ی دید کودک خردسال زیادی احساسی یا ترسناک باشد.
افزون بر این خردسالان هنوز به اندازه ای رشد نکرده اند که از «من»، مفهومی روشن داشته باشند یا دست کم این است که نمی توانند «من» را جدا از وجود خودشان تصور کنند. بنابراین خوانندگان خردسال نمی توانند در سوژگیِ این «من» بیگانه سهیم شوند .
منبع :کتاب درآمدی بر رویکردهای زیبایی شناختی به ادبیات کودکان
✍ مرضیه پوستچیان
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
1_13015575793.mp3
زمان:
حجم:
5.97M
#مربی_کاریزماتیک
روایت دغدغهمندان تربیت در وادی پر شور و رشد مربیگری
گوینده: حدیث انصاری زاده
تدوین: فاطمه کرباسفروشان
نویسنده: ثریا عودی
راوی:سعیده عرببیک
تولید شده در استودیو جریان
#مربیان
#درسهای_ازیادنرفتنی
#گامهای_رشد
#مربی_متربی
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
بسم الله الرحمن الرحیم
#معرفی_کتاب_کودک
🌱نام کتاب : روباه و دانه کوچولو
📚انتشارات : جامعه القرآن کریم
📌گروه سنی : ب و ج
🦊🌱🦊🌱
🖋نویسنده در مقدمه ی کتاب اینطور نوشته است:
«فکر کردم به داستانی احتیاج دارم تا تصور کنم ما چگونه در بزنگاه های ترس میتوانیم به خدا اعتماد کنیم و بفهمیم که او همیشه خوب است، حتی اگر گاهی سخت گیر به نظر برسد.»
🔰
دانه کوچولو دلش نمی خواهد از گوشه ی دنج خودش بیرون برود. باغبان اما برای او برنامه هایی دارد. یک روز که باغبان دانه کوچولو را از گوشه ی دنج قفسه بیرون میآورد، دانه و دوستش روباه حسابی میترسند.
مدتی بعد که دانه از دل خاک جوانه میزند و کمکم یک درخت تنومند میشود می فهمد ترس او بی دلیل بوده است و باغبان مهربان همیشه مراقب او هست، حتی اگر دانه حواسش نباشد.
🦊🌱🦊🌱
❗️خرید این کتاب را فقط برای کودکان توصیه نمی کنم. هرکسی در هر سن و سالی تجربه ای مشابه دانه کوچولوی داستان داشته است و خواهد داشت.آن چه دانه کوچولو متوجه میشود برای همه ی آدم ها لازم و آرامش بخش است.
✍ انسیه سادات یعقوبی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.