همهی روزها عاشورا و همهی زمین ها کربلاست.
این ماییم که یزید هزار و چهارصد سال پیش را لعنت میکنیم و در مقابل یزید حال منفعل هستیم!
وقتش نشده که ثابت کنیم راه قدس از کربلا میگذرد؟
✍ فاطمه نیتی
#محرم
#جوانههای_جریان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«اشک پرسید:
_چرا بیتابی؟
چشم پاسخ داد:
_چرا باران شرمنده بود آن روز، من هم به همان دلیل ...
اشک آرام بارید...»
✍ فاطمه صداقتی
#محرم
#جوانههای_جریان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
16.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
«چند شبی است که بعد غروب مشغول هستیم...
گفتگو با آدم های زیادی را تجربه کردیم؛
سوال و پاسخ های مختلف؛
گفتگو های دوستانه، برگزاری مسابقه و همچنین پذیرایی با یک استکان شیرکاکائوی خوشمزه!
سوال های جذابی را طراحی کردیم و هرکس درست پاسخ می داد جایزه می گرفت.
نمیدانم تجربه کرده اید یا نه؛
بعضی مکان ها علاوه براینکه حس خوبی به آدم هدیه می دهند،
انسان در آنجا احساسِ تعلق خاطر می کند.
انگار همه چیز آشناست.
از یکی از بزرگان شنیدم که فرمودند هرگاه دلتان سخت به تنگ آمد،
با ذکر حسین نفس بکشید.
اینجا از همان مکان هایی بود که نام امام حسین، آرامش خاصی به آن بخشیده بود...
به کربلاهم که نگاه کنید نامش کربلا بود اما حضرت حسین که پابه آن گذاشت، نامش کربلای مقدس شد.
الا ایُ حال،
قلب آدمی هم اینگونه خواهد شد،
اگر کاری کنیم امام وارد آن شود.»
✍ فاطمه لشکری
#محرم
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
همیشه عدهای هستند که با بی تفاوت بودن تصمیمات را رقم میزنند!
آنها انتخاب میکنند، بی تفاوت باشند.
انتخاب میکنند دیگران برایشان تصمیم بگیرند.
انتخاب میکنند برایشان فرقی نکند حق را جای باطل جا بزنند.
انتخاب میکنند که ظالم ظلمش را ادامه دهد.
اگرچه به ظاهر بیطرفند!
عاشورای امروز....غزه
✍ فاطمه نیتی
#محرم
#جوانههای_جریان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
به رسم ادب، اول هر گفتگو را سلام میگویند؛ از همین رو خواستم سلامی خدمتت بدهم. اما انگار گفتن این سلام قرار است سخت ترین سلام دادنِ عمرم باشد. به این راحتی ها نیست حالا که شانه هایم از فرط خستگی می لرزد و کمرم زیر بار مشکلات کمان شده است، با چشمانی که شرمندگی از آن ها چکه میکند، همهی آن گناهانی که فرسنگ ها دوری را ساخته است کنار بزنم و بگویم: سلام آقا.
سخت است اما یقین دارم سختی آن از مهربانی تو بیش نیست. مگر نه اینکه تو امام حسین خسته هایی و من خسته ترین عاشقت؟
روی من در مقابل تو سیاه است اما قلبم از عشق تو همچون حرمت سرخ میتپد. حالا که حرف از عشق دیرینه ام به تو پیش میآید، قلم از همیشه عاجز تر شده و دایره ی لغات از همیشه تنگ تر.
حسین جان، بگذار بی تکلف ترین نویسنده ی جهان شوم و غیر ادبی ترین متنم را برایت نگارش کنم. واو به واو دنیا در مقابلت به زانو در میآیند، واو به واو کلمات که جای خود دارند!
میگویند، عشقِ بچگی، فراموشی ندارد. آقای خسته ها! عشق تو، نام تو، روضه های تو و تمام هر آنچه مربوط به تو میشود، در بند بند بچگی های من رسوخ کرده و حالا هر چقدر هم که تغییر کنم، بزرگ شوم و یا حتی پیر شوم، تو همان حسین بچگی هایم میمانی. همان که پناهش تنها برگ برنده ام در بازی دنیاست. همان که آخرین خانه ی امیدی است که میدانم هیچگاه دست خالی روانه ی زندگیام نمیکند. و من حالا با تمام وجودی که بند بندش به عشق تو مبتلاست، از تمام جهان تنها یک چیز میخواهم، تنها یک نام، تنها یک اسم، تنها یک حسین...»
✍نازنین عنایتی
#محرم
#جوانههای_جریان
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«میگویند معنای عشق برای هرکس فرق میکند، اما معنای عشق به حسین تنها عشق مشترک بین کودک و پیر و جوان است، همان عشقی که تورا مضطر میکند تا با هرکاری که میتوانی خودت را به معشوقت وصل کنی،چه با نذری،چه با موکبی با یک میز و سه لیوان و چه با قطره ای اشک.
و چه زیباست این عشق که حسین هر سه کار را با هر کیفیتی ،به نسبت کمیت نمیسنجد، بل به نسبت عشق میسنجد و آیا عشق اصیل و واقعی چیز دیگری جز این است؟...»
✍مریم جنگجو
#محرم
#جوانههای_جریان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
این چای با چای های دیگر توفیر دارد..
از نبات خبری نیست، امّا شکر خودش را رسانده است تا کام زائران حسین علیه السلام را شیرین کند.
اما نه!
خوب که دقت میکنی تفاوتش به این نیست ،
بلکه آن قدر جوشیده است تا قلب زوار را گرم نگه دارد و نقطه جوش ناآگاهی آنها را کاهش دهد.
وقتی این چای داغ را تا نزدیکی دهانم می برم، بار دیگر خاطرات اش برایم زنده میشود ،
« حسین من بیا و این دل شکسته را بخر... حسین من مسافر جا مانده را با خود ببر...»
قلبم طاقت دوری نداشت ، نمیدانستم در روضه چه بخواهم که دلِ سرد و دردمندم را آرام کند و التیام دهد.باورم نمیشد،
خودش دانسته بود که چیست این درد من و برایش راه درمانی گذاشت...
چای بهانه بود برای در کنارش بودن و با او خلوت کردن!
و آرام آرام چای را از گلویم سُر دادم پایین. هر قلپ خوردنش ، وجودم را آسوده میکرد و درد را کمتر،کمتر و کمتر!
و من،
حالا در روضه عزای خودش، در خانه پدری، در حرم امیرالمومنین، نشسته ام!
فکر و خیال در ذهنم زیاد است اما نمیخواهم به آنها بها دهم ؛
و قلبم شروع به سخن میکند...
« دردم از یار است و درمان نیز هم ، دل فدای او شد و جان نیز هم»
نجف الاشرف/ محرم ۱۴۴۶ ، خانه پدری
✍ مائده اصغری
#دختر_آسمان
#محرم
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
👈 «کمی درد وجدان»
🔥سهم من در جنایات غزه!!!!🔥
قریب به ده ماه از طوفان الاقصی و به دنبالش جنایات پرسابقه رژیم منحوس اسرائیل می گذرد...
در این مدت آنقدر تصاویر دلخراش دیدهایم که قلبمان مجروح و دلمان پرخون است...❤️🩹
تصاویر پیکرهای آغشته به خاک و خون کشف گورهای دستهجمعی
دفن دونفرهی پیکر شهدا
فریاد مردان و ضجهی زنان
و بیش از همه مظلومیت کودکان معصوم که در شخم زدنهای پیاپی گرگ صفتان صهیون پرپر میشوند...
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
این شبها که خیمهنشین عزاداریهای دههی عاشورا بودیم، بارها تصویر تکاندهندهی کودک مجروح غزهای پیش چشمم میآمد که درپی حملهی هوایی در فضای خاکآلود محوطه به درختی پناه برده بود و از وحشت به خود میلرزید.
😭😭😭😭😭😭😭
به یاد شب یازدهم محرم ۶۱هجری و فرار کودکان از خیمههای شعلهورشده🔥 میافتادم و نقل تاریخ از دو کودکی که از خیمهها به دامان دشت پربلای نینوا میگریزند و از شدت ترس، تشنگی و گرسنگی در آغوش هم جان میدهند...
و نیز یاد سه سالهی اباعبدالله(ع) میافتادم و داستان خرابهی شام...
🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥
آری! صحنه هایی از تاریخ در حال تکرار است.
و ما این روزها بارها و بارها زیرلب «یا صاحب الزمان» گفتهایم و منجی عالم بشریت را صدا زدهایم...
اما...
مدتیست دردهای دلم به وجدانم چنگ زده و مرا با خود درگیر کرده است.
از خود می پرسم:
«تو در این عالم کدام قطعه از پازل ظهوری؟؟؟ 🧩
آیا در جای خود قرار گرفتهای یا علاوه بر جایت، خودت را هم گم کرده ای؟»
شما را نمیدانم؛ اما مدتیست وجدانم مرا نهیب می زندکه:
«هراندازه تو با اعمال، رفتار و انتخابهایت ظهور را عقب اندازی، در جنایات دنیای بی مهدی(عج) سهم داری....»
خدایا!
آدینهای دیگر گذشت و باز خبری از یوسف زهرا(ع) نشد...
😔😔😔😔😔😔😔
اینبار برای فرج دعا میکنم تا فرجی در جان و دلم شود که اگر درپی اصلاح خود نباشم، چطور حکومت مصلح را تاب خواهم آورد؟!!
✍ م. طهماسبی
#امام_حسین(ع)
#محرم
#فلسطین
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«روبهروی تابلوی راهنمای مترو میایستم تا مسیر را پیدا کنم . دم صبح است و هنوز پف صورت ها نخوابیده. هنوز کسی حوصله حرف زدن ندارد . بیشتر مردم به نقطهای نامعلوم خیره شدهاند و دو کفه خوابیدن زیر باد کولر و جان کندن در گرما برای رفتن به سرکار را بالا و پایین میکنند.
کنار تابلوی راهنما اتاقیست برای مسئولین مترو . باد کولر کرکره هایش را به رقص درآورده و باعث میشود به جایگاه دومردی که داخل اتاق هستند ، حسادت کنم.
یکیشان بگی نگی فربه است و موهای کم پشتی دارد. از ریش و المان های مذهبی در سازهی هیبتش خبری نیست. به همکارش میگوید :«میدونی کجا منو خیلی متاثر کرد؟ اونجا که تو گودال ، حسین به شمر میگه.... »
هیچ وقت گمان نمیکردم هفتصبحی در مترو ، روز ها گذشته از عاشورا ، وقتی که هیئت های دهه دوم هم تمام شده حتی ، از پشت در نیمهبازِ اتاقِ ایستگاه مترو ، روضه اباعبدالله بشنوم...»
✍نجمه سادات اصغری نکاح
#محرم
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«یک رادیوی ژاپنی داشت که به اندازه سیستمهای صوت پارتیها صدا میداد بیرون. هر آهنگی فکرش را بکنی توی کیف نوار کاستش پیدا میشد. اصفهانیِ شاد ، شجریانِ غمگین.
صبح به صبح بندِ رادیو را به گردن میانداخت و سرازیر میشد توی کوچهها. کم و بیش کسی پیدا میشد که از کارش استقبال کند و سکهای، اسکناس پارهای، چیزی صله دهد. دستگاه میخواند و میخواند . لاینقطع. سالی یکی دو بار پیش میآمد که برود تعمیرگاه یا باتریاش عوض شود. شبها فرقی نمیکرد کجا باشد، خوابش که میگرفت چوب پنبه ها را از گوشش بیرون میکشید و کیفش را زیر سرش میگذاشت و تا صبح چشمانِ ریزِ بادامیاش به خطی صاف بدل میشد.
زندگیاش به همین منوال بود تا محرم ها. نواری داشت مخصوص این روز ها. یک نوحهی قدیمی بیربط بود که کسی از نام و نشان خوانندهاش خبر نداشت. اما سی روز محرم، پی در پی همان را پخش میکرد. هیچ وقت دنبالِ نوحهی جدید نرفت. اهل مقدسبازیها نبود. فقط میدانست محرم حرمت دارد و نمیشود مثل ماه های گذشته ترمز بریده زندگی کرد و به دانستهاش پایبند بود.
نوار میخواند: «اومدم امام رضا خونه به دوش تو باشم»
سالها گذشت و مردِ رادیو به دوش مرد. محرم نبود اما سر قبرش رادیو همان نوحه را میخواند که: «ممنونم امام رضا رام دادی توی حرمت، حالا این دست منو این همه لطف و کرمت».
✍نجمهسادات اصغری نکاح
#نوستالژی
#زیارت
#محرم
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
بسم الله...
هر دو شب روضه پسرک را دیدهام. بیشتر از هشت، نه سال به قد و قواره اش نمیخورد.
سینه زنی که شروع میشود بطری آب و لیوانها را دستش میگیرد و بین جمعیت خانمها میچرخد.
قبل از او دخترک نه، ده سالهای سقا بوده است و دیگر خیلیها تشنه نیستند یا در حال و هوای روضه و سینه زنی متوجه حضور پسرک نمیشوند.
هربار در چشمان پسرک سقا خواهشی را میدیدم که لطفا آب بخورید، انگار پای آبرو در میان بود اگر لیوانهای توی دستش تمام نمیشد و آب بطری تمام نمیشد، مردانگیاش زیر سوال میرفت.
تمام تلاشم این است به یاد اصحاب عطشان کربلا در روضه آب نخورم، ولی خواهش چشمان پسرک سقا قول و قرار مرا با خودم بهم زده است.
هربار به من رسیده است از او آب خواسته ام و از قضا بچه هایم هیچ کدام تشنه نبودهاند.
جلوی خودش لیوان را نزدیک لبهایم میبرم و میگویم:«ان شاالله بری کربلا.»
دعا را که میشنود چشمهایش برق میزند.
✍انسیه سادات یعقوبی
https://eitaa.com/joinchat/2210071286C41dc472175
#محرم
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
هدایت شده از رادیو مائدةٌ مِن السـماء
«کلمه به کلمه حرف دارد برایت، بگذار بخواند...»
دست و دلم نمیرود به روضه خواندن و گفتن. اصلا امشب را گذاشتهام برای تمامِ درد و دلهایم. برای حرفهای ته ماندهٔ این ده روز.
« حسینِ من بیا و این دلِ شکسته را بخر... حسینِ من...»
نه. نمیشود. بگذارید اینطور بگویم، امشب شبِ پیوند حرفهایم با روضهٔ حسین(ع) است!
...
مقتل میآید جلوی چشمانم. میخواهم فکر نکنم، نمیشود. قلبم میتپد. بعدش را از شنیدهها مرور میکنم.
« الشمر جالسٌ علی صدر...»
اما دلِ امامم پیشِ حرم است. منم می روم حریم علوی.
بانویِ حریم، با صبر و شکیبایی فرا میخواند زنان و کودکان را. به امامش قول داده صبور بماند.
« وای بر دلِ زینب...»
دلش میرود پیش عزیزترین کساش. اما پیمان بسته که مراقب زنانِ خیمه باشد.
دلش میخواهد یک دل گریه کند. بگوید:« حسین عزیزتر از جانم را گرفتهاند... برادرانم... برادرزادههایم...» اما نه. زینب(س) تمامِ معادلات دنیا را برهم میزند.میشود پیامبرِ کربلا. خواسته تا با صلابت نشان دهد چه بر سر خانوادهٔ بهترینِ عالم آوردهاند.
میخواهد پیامِ عاشورایی امامش را برساند. مردم را فرابخواند و آگاهشان کند.
« مردم بدانید، حسین ع شباب اهل الجنة را کشتند، با لبِ تشنه!و
.. رحم نکردند به زنان و کودکانش. مارا دعوت کردند اما وفادار نماندند...»
...
میروم شام. بانو زینب(س) شروع میکند به خطابه گفتن. گوش میشوم و گوشتزد میکنم:« مبادا یادت رود آقا اباعبدالله الحسین چرا شهید شد؟»
بغض گلویم را گرفته. اصلا شام و کودکان و زنان و مجلس حرام غیرتم را میزند بالا.
اما زینب کبری (س)... ایستاده. محکم. گویا فاطمه(س) بارِ دیگر زاده شده و سخن میگوید. مجلسِ حرام برهم میریزد. ولولهای میشود.
...
«هیهات من الذله...»
- آگاه باشید که تن به ذلت و خواری نمیدهم.
این را امامِ سوم ما، حسین(ع) گفته.
چقدر حرفها آشناست. گویا کربلا ۱۴۰۰ سال پیش، دوباره در ایران آغاز شده. کودکِ شیرخواره، پسرِ یازده ساله، جوانِ رشید...
کربلا تکرار میشود. شنیدهای:« درس نگرفتم از تاریخ باعث مکررات میشود!» ای وای.
احساس وظیفه میکنی.
میپرسی:« در کجایِ کربلا ایستادهای؟ پیشِ بانو زینب و لشکر اباعبدالله الحسین یا در لشکر دشمنانِ خدا ؟ »
پیوند میزنی با امروز زمانهات. چقدر فاصلهٔ حق و ظلم نزدیکاست و کسی برنده است، درست انتخاب کند. تو چه را انتخاب میکنی؟ پیشِ ولی زمانهات یا در بازی دشمن بودن؟
بیا امروز فکر کنیم. ما کجایِ تاریخ ایستادهایم؟
✍️نویسنده: مائده اصغری
#عاشورا
#محرم
#روایت_حسینی
@gomnamradio