برایتان مینویسم...
دیروز آن هنگامی که چنین خبری به گوش رسید، مردم پر تلاطم بودند، هر کس هر کاری از دستش بر میآمد انجام میداد، یکی دست بر دعا بر میداشت، دیگری اطلاعات صحیح را می رساند، دیگری سیل ختمهای صلوات راه میانداخت...
سن ما خیلی کوچکتر از این حرفهاست که یاد مطهریها، باهنرها، رجاییها و... باشد، ما فقط شنیدهها را شنیدهایم و گوش کردهایم! خودمان تجربهای نداریم!
اما حال...
نمیدانم تا حالا برخوردی با نویسندهای داشته اید یا خیر.
اما نویسنده همانند گوینده نیست که بخواهد باز زبانش بگوید، گاهی قلم را به دست میگیرد تا بلکه ناآرامی را آرام کند بهبود بخشد، همانند نقاش نیست که با روح بکشد بلکه به دست میگیرد تا دستانش را بگیرند... نویسندگان... دلهای بسیار کوچکی دارند و در هر حادثهای مانند گنجشک میفشرد...
حال چرا از نویسنده گفتم؟
درد این روزها، درد این غمها، برای نویسنده نوشتنش سخت است...
چون او همه حرفها را میشنود، همه مسیرها را میبیند، همه کتابها را میخواند تا بگوید، بفهمد و درک کند!
چیزی است که برایتان به عنوان نویسنده مینویسم این است...
«ملت ما قهرمان است!»
ملتی که در این تاریخ ایستاده اند...
محکم ... مقتدر...
و فرزندان و جگر گوشههایشان را از دست دادهاند و فدا کردهاند، اما مقاومند! ناامید نمیشوند!
ایمان دارند... مثل کوه استوار...
تاریخ هر وقت اسم ایران و ایرانی می آید، نه اینکه گریه اش نگیرد نه، می بیند که چه کوشش هایی کرده اند.. سخت!
اما « مرگ پایان یک کبوتر نیست!»
آن چنان که مردم ما هستند، نمیگذارند ذرهای تنگ بگذرد...
مردم ما قهرمانند و چه خادمهایی دارند این ملت!
«ملت غیور ایران توجه فرمایید، به خبرگزاری امروز توجه فرمایید؛ ما خادمان شما، نمردهایم و هنوز زندهایم! ما نفس میکشیم چون شما ملت غیور هستید، در خاک آب و اجدادی ما مینگارید سخن دل را! ما خادمان شما مرگ نداریم، زندهایم، زنده!...»
ملت، خادم، جهان، یک دنیا عشق و نویسندهای که مینگارد چنین داستان را!
بگذارید بماند بین خودمان، من نویسنده چگونه برایتان بگویم داستان را؟
خادم، ملت، جهان و...
و ما ایستادهایم ! ما ملت ایران، ایستادهایم و ما...
«خادمان عزیز مردم، شما جان و دل مردم بودهاید، از تلاشهای تان متشکریم، نشد در تلاطم بمانیم اما ما هستیم، راه شما ادامه دارد...
خادمان عزیز مردم، خادمان جان دل رضا علیه السلام!»
و تاریخ روایت میکند شما غیور مردان را! جهان ساکت نمی ماند...
ما ایستادهایم...
✍مائده اصغری
#شهیدجمهور
#دختر_آسمان
#روایتامامرضاییها
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«انا لله انا الیه راجعون 😭🥺
تو خادم بودهای.. حرفهای زیادی گفتهاند که نه نبوده... اما من با همان سن کوچکم دیدم که چگونه در حرم، امیدها را پرورش داده ای!
تو امید بودهای...
اما امروز توفیر دارد با روزهای دیگر...
امروز آقایم رضا سلطانم رضا پا به این جهان گذاشته بود...
نتوانستم بنویسم از غم ملت!
امید و امید...
و جهان پای چنین دردی حماسهها میآفریند...
من امید دارم...!
امید!
بگذار بگویم... دلم...
نه آه که قلم به کار نمیافتد...
شنوندگان عزیز رادیو،
توجه فرمایید!
«خادمان ملت به پایان نرسیدهاند... و هنوز ماندهاند حماسهها ...! صبور باشید...»
✍ مائده اصغری
#شهید_جمهور
#دختر_آسمان
#روایتامامرضاییها
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
دین انسانیت...
دینی که می سازد آن جریانی که حتی اگر تو در بین ما نباشی مردم را فرا بخوانی...
#دختر_آسمان
#روایت_مشهد
#شهید_جمهور
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
چه فضای خوبی! به درد عکس میخوره واقعا!
_ یه لحظه صبر کنین اینا یه عکس آقای رئیسی کم دارن!
_ بفرما
_ دمتون گرم!
« نقشه خدا این بود مثل رجایی بهشتی بشی!»
#دختر_آسمان
#شهید_جمهور
#روایت_مشهد
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
این چای با چای های دیگر توفیر دارد..
از نبات خبری نیست، امّا شکر خودش را رسانده است تا کام زائران حسین علیه السلام را شیرین کند.
اما نه!
خوب که دقت میکنی تفاوتش به این نیست ،
بلکه آن قدر جوشیده است تا قلب زوار را گرم نگه دارد و نقطه جوش ناآگاهی آنها را کاهش دهد.
وقتی این چای داغ را تا نزدیکی دهانم می برم، بار دیگر خاطرات اش برایم زنده میشود ،
« حسین من بیا و این دل شکسته را بخر... حسین من مسافر جا مانده را با خود ببر...»
قلبم طاقت دوری نداشت ، نمیدانستم در روضه چه بخواهم که دلِ سرد و دردمندم را آرام کند و التیام دهد.باورم نمیشد،
خودش دانسته بود که چیست این درد من و برایش راه درمانی گذاشت...
چای بهانه بود برای در کنارش بودن و با او خلوت کردن!
و آرام آرام چای را از گلویم سُر دادم پایین. هر قلپ خوردنش ، وجودم را آسوده میکرد و درد را کمتر،کمتر و کمتر!
و من،
حالا در روضه عزای خودش، در خانه پدری، در حرم امیرالمومنین، نشسته ام!
فکر و خیال در ذهنم زیاد است اما نمیخواهم به آنها بها دهم ؛
و قلبم شروع به سخن میکند...
« دردم از یار است و درمان نیز هم ، دل فدای او شد و جان نیز هم»
نجف الاشرف/ محرم ۱۴۴۶ ، خانه پدری
✍ مائده اصغری
#دختر_آسمان
#محرم
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.