☘تصویرنویسی از بهار
«بچه که بودم، آمدن بهار را با جنب و جوش رنگهای سبز و سرخ و آبی، درون یک جعبهی کارتنی میشناختم.
برای من، آمدن بهار با صدای جیکجیک جوجههای رنگیای شروع میشد که صدایشان تمام کوچه را پر میکرد.
آن روزها، جوجههای رنگی کنار تنگهای ماهی و سفرههای هفتسین فروخته نمیشدند.
چند روز مانده به عید، صبح زود صدای چرخهای یک گاری چوبی، بچهها را از جا میپراند و مردی که صدا میزد: « جوجه...جوجه رنگی...»
و ما بچهها باید چیزی از قبل آماده میکردیم تا در ازای گرفتن یک جوجه، به صاحبش بدهیم.
چیزی مثل وسایل کهنه و دور ریختنی....
و چقدر ساده لبخند روی لبهایمان مینشست.»
✍ انصاری زاده
#جام_رمضان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
📝نوشتن با کلمات اتفاقی
«بالاخره بعد از ۹ یا ۱۰ سال گرفتن روزه، یک بطری آب، #تصادفی خوردم و بعد یادم امد روزهام.
اما الحق که #سیراب شده بودم.
هنگام همین عشق و حال ها؛
با یادآوری اینکه یک روز آقایی آسمان را از شدت تشنگی مثل دود می دید، انگار #خاک خورده بودم.
بغض کردم و سلامی بر آن آقای بزرگ دادم...
سلامی بغض آلود!..»
✍ فاطمه لشکری
#جام_رمضان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
📝نوشتن با کلمات اتفاقی
«#تصادفی نبود که آن ترکش آمد و درست توی قلبت نشست. تو آماده بودی و منتظر. تو مال پرواز بودی.
اما کاش می توانستم قبل رفتن #سیرابت کنم. این روزها حتی یک لیوان آب در محاصره پیدا نمی شود.
#خاک بر سر دنیایی که در آن کودکی تشنه است و کسانی برای منافع شان مرز را می بندند.»
✍ فهیمه فرشتیان
#جام_رمضان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
📝نوشتن با کلمات اتفاقی
«ماشین اوراق شده، گوشه ی حیاط افتاده بود. پنج من #خاک رویش نشسته ولی دایی حاضر نبود ان لاشهی فلزی را رد کند برود. هر روز غروب سیگارش رو میگذاشت کنجلب و پشت سرهم پک میزد و چشم میدوخت به لاشهی ماشین.
دایی دیوانه نبود، فقط از دیدن گردنآویزی که از میان در سمت شاگرد آویزان بود، #سیراب نمیشد.
گفتم که دیوانه نبود، آن گردنآویز آخرین یادگاری از زندایی بود در آن #تصادفی که ماشین آتش گرفت و از میان آتش فقط خاکستر زندایی بیرون آمد...»
✍انسیه سادات یعقوبی
#جام_رمضان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
📝نوشتن با کلمات اتفاقی
«واژهها #تصادفی نیستند...!
انتخابشان جوهرهی درونی نویسنده است. میجوشد و همچون چشمه از دل #خاک بیرون میتراود و آن هنگام که بر صفحه سفید کاغذ جاری میشوند، بازهم اتفاقی نیست؛ چراکه نویسنده با ذوق و قریحه آنها را کنار هم میچیند، نوشتهاش را دستی میکشد و غبار صیقلش را فوت میکند، دورچینش را هم میچیند و به مخاطب تشنهاش تعارف میکند تا شاید اندکی از عطش آگاهیاش را #سیراب کند.»
✍ انصاری زاده
#جام_رمضان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
📝نوشتن با کلمات اتفاقی
«از سوی تو خداوندا، نگاهی #تصادفی کافیست تا #خاک وجودم از نور نگاهت #سیراب شود و من جوانه بزنم🌱
✍مریم جنگجو
#جام_رمضان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«انتقام سخت»
این کلمه را بسیار شنیده ایم...
از آن روزی که بزرگ مرد سپاه قدس را از دست دادیم بارها درباره اش حرف زدیم.
خیلی ها گفتند مردم خواستار انتقام جدی هستند.
اما حقیقت این است که انتقام گیرنده اصلی همین مردمند.
کسانی که هر یک با آمدن به راهپیمایی روز قدس مقاومت را قوّت می بخشند.
و هر شعار و فریادشان می شود فشنگ های سپاه قدس.
ما با وحدتمان در عقیده
با ایستادن در کنار مردم غزه
با گام برداشتن در مسیر راهپیمایی
ضربه جبران ناپذیر طوفان الاقصی را محکمتر بر کمر صهیونیسم می نشانیم.
🇯🇴ما همه در سپاه قُدسیم.
✍ فهیمه فرشتیان
#جام_رمضان
#روز_قدس
#غزه
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
سلام؛
طراوت شکوفههای بهاری، نوش جان لحظاتتان...
انشاءالله که در آخرین روزهای ماه مبارک رمضان، از این لحظات پربرکت، نهایت بهره رو ببرید.
این روزها #جام_رمضان جریان هم روزهای آخر خودش رو سپری میکنه...
خاطرهای که ازین جام در ذهن مون میمونه، واقعا فراموش شدنی نیست.☘
اگر دوست داشتید شما هم میتونید بنویسید و متن تون رو برای ادمین بفرستید تا در کانال نمایش داده بشه😉
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
📝نوشتن با کلمات اتفاقی
«آخر شب بود؛
خلوتی پیدا کردم؛
#فرش دلم را که پیش خودم پهن کردم،
یادم از پارسال همین روزها افتاد؛
با یاد آن روزها، مثل اینکه طعم #ترشی روی زبانم بگذارم، دهنم آب افتاد.
به #آسمان نگاه کردم و گفتگویی با خالق مهربانم:
آرزوهایی در سر داشتم و گمان می کردم با رسیدن به آن ها به تو نزدیکتر می شوم
نمی دانم چه شد؟!
ولی خوب می دانم که آنکه از ته دلش بخواهد که با تو باشد، تمام مخلوقات این عالم می شوند وسیله ای برای تذکر او.
✍مرضیه پوستچیان
#جام_رمضان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«آن روز که بی بی صفورا از #ترشی ام تعریف کرد و گفت:« همه چیش به قاعده است»، انگار از #فرش به عرش رفتم. آخر توی کل محله و حتی چند محله آن طرف تر همه او را به کدبانوگری می شناختند.
می دانستم اگر بگوید چیزی خوب در آمده، روی تمام زمین و حتی میان #آسمانها همه مشتری پرو پاقرصش می شوند...»
✍ فهیمه فرشتیان
#جام_رمضان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
🔶 نوشتن با کلمات اتفاقی
«اگر حال 1403 مرا بپرسید باید بگویم کمی تا قسمتی گرم با #آسمانی آفتابی و احتمال بارش های بهاری.
و اگر بپرسید این روزهای رمضان را چه میکنی؟ باید بگویم میان پخت و پز و خانه تکانی که نه، جمع و جور و نظافت معمول،
میان خواندن کتاب های غم انگیز و دیدن فیلم های جنایی، میان تمرین بافتن با ریشه های #فرش و میان خواب و بی حوصلگی های ماه رمضان، ذره ذره و نرم نرم و قطره قطره سوزنی چند زدم بر قابی سفید و بیجان.
طرحی که سال ها گوشه ذهن و انتهای تصاویر گوشی #ترشی انداخته بودم، طرحی که بهانه سختی اش میچربید بر سختی خودش، بالاخره تبدیل کردم به واقعیت.
کمال گرایی محترمم را چند روزی روی طاقچه کنار شمعدان هایم گذاشتم و رویش ملافه سفیدی کشیدم. نقاشی کودکانه ای رسم کردم و به قاعده استمرار، شبی نیم ساعت و سحری یک ربع با طرح و نخ و پارچه ور رفتم.
تا نیمه رمضان شیرینی تمامتش را نوش کنم به جان و قاب کنم بالای تخت پادشاهی کمال گرایی ام.
و دوباره برسم به ضرب المثل ارثیه مادرم از مادربزرگش تا به من که "آه را چشم میزند و کار را دست میکند" 💪
#جام_رمضان
✍حلیمه زمانی
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
🇯🇴 دلنوشتهای برای غزه
«امسال سال دومی است که دخترم روزه می گیرد. از سال پیش تا به رمضان امسال تغییر کرده. در برابر روزه و سختی هایش، صبورتر شده، آرام تر شده، قوتش بیشتر شده و به معنای واقعی بزرگ تر شده.
در کنار همه این ها تغییر دیگری هم کرده، بیشتر سوال می پرسد. سوالاتش عمیق تر و ریشه ای تر شده اند. از اول ماه مبارک رمضان، مدام می پرسد: مامان چرا باید روزه بگیرم؟
هر بار هم که این سوالش را در جمع خانواده مطرح می کرد، ما برای رسیدن به پاسخ سوالش به او کمک کردیم.
از این ماجرا گذشت و شب جمعه ای که صبحش روز قدس بود، مدام از این سوی خانه به آن سو می رفت. می گفت بیاید با هم پلاکاردی درست کنیم که فردا با خودمان به راهپیمایی ببریم. با پدرش کمی جستجو کردند و در نهایت ایده هایمان رسید به یک پلاکارد با رنگ و بوی فلسطین و غزه و روز قدس.
دخترم همانطور که مشغول پر کردن خط های سیاه بود، به من و پدرش گفت: من فهمیدم چرا باید روزه بگیرم؟
از او پرسییدم: چرا؟
گفت: چون بتونم حال بچه های فلسطینی رو درک کنم. بفهمم که چقدر گرسنگی و تشنگی کشیدن سخته. فردا برای همین می خوام برم راهپیمایی که بچه های فلسطینی بدونن یکی هست که مثل خودشون گرسنه و تشنه است اما اومده که بگه با شماست.
من و پدرش به هم نگاه کردیم و لبخند زدیم. نگاه و لبخند مان پر از افتخار بود به دختر ۱۰ ساله یمان. واقعا حس کردیم بزرگ شده. حال انسان های دیگر برایش مهم شده و می تواند با انسان ها و کودکان دیگر همراه و همدل شود.
حس کردیم فهمیده شده. می تواند تشخیص بدهد که جایی در زیر آسمان خدا، به کسانی، به کودکانی ظلم می شود و او نباید سکوت کند. حس کردیم که دردش می آید از درد دخترکان ۱۰ ساله ی ساکن نوار غزه....»
✍ فاطمه ممشلی
#روایت_مادری
#جام_رمضان
#روز_قدس
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.