#روایت_خادمی
«پارچهٔ صورتی»
پارسال در ایام شهادت امام رضا علیه السلام تصمیم گرفتیم با جمعی از دوستان بسته های آجیل جهت پذیرایی زوار تهیه کنیم.
مثل همیشه در گروه ها و کانال های کتاب پردازان اطلاع رسانی کردیم و اقلام تهیه شد. با خانم ها قرار گذاشتیم.
همه دور یک پارچهٔ تمیز صورتی نشستیم. یکی گردو می شکست، یکی میزان بادام زمینی را نسبت به کشمش و نخود اندازه می کرد، یکی با ملاقه ای که پیمانهٔ ما شده بود آجیل را در پاکت می ریخت، یکی چسب می زد. هر کسی به کاری مشغول بود.
اتفاقا همان ایام اغتشاشات #زن_زندگی_آزادی هم تازه شروع شده بود و فکر دوستان درگیر بود.
یکی از دوستان باب صحبت را باز کرد. همه نظر داشتند. همه بغض داشتند. هر کسی از زاویه ای به ماجرا نگاه می کرد.
گرچه نظر ها متفاوت بود اما حرف ها راحت بیان می شد. انگار آن پارچهٔ صورتی که همه گرداگردش نشسته بودیم شده بود کرسی آزاد اندیشی و مکانی که هر کسی حق داشت بدون دغدغه عقایدش را بگوید و فرصت داشت در فضایی دوستانه و آرام، حرف های طرف مقابل را بشنود.
خاطرهٔ بالا تجربهٔ خادمی ما در پشت صحنهٔ پذیرایی زائرین بود. تجربه ای که به ما یاد می داد وقتی بر مدار #امام_رضا_علیه_السلام باشیم چقدر می توانیم وسیع تر از گذشته باشیم و یکدیگر را دوست داشته باشیم و برای هم وقت صرف کنیم.
✍️قلم آبی
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱