«حوضِ شهیده»
سالِ پیش بود،که داخل یکی از گروهها متوجه شدم، شهیده را اینجا می آورند. ارتباطِ شهیده با مسجدکودکیام را نمی دانستم ، اما مشتاق بودم تا از زبان خود مربیانِ قدیمم بشنوم. حادثه تروریستی کرمان (۱۴۰۲) که اتفاق افتاد، دعا دعا میکردم تا برای بچههایت بمانی. آخر سن و سالشان بسیار کم بود. متوسل به هر دعایی می شدم تا بهتر شوی اما خداوند رزقت را شهادت قرار داده بود! وقتی هم که به مسجد آمدی، فهمیدم که فاطمیوار زندگی کردی و حالا پیر و جوان در عزایت می گریند.
این حوض هم یادگارِ آن روزهاست! همان روزی که تابوتت را آوردند و آدمهای مختلفی برای مراسمت آمدند. این حوض از آن موقع تا حالا زنده شده و از کثیفی به حیاتِ مسجد تبدیل شده و تو هم بانویِ شهیدهٔ مسجد!
✍ مائده اصغری
#لحظهنگاشت
#شهیدهفاطمهدهقان
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
'گل های خوشبخت'
سالهاست پدربزرگ همهجوره به گلهای گلخانهاش رسیدگی میکند. هرروزبه آنها سر میزندو قربان صدقهشان میرود.
برایشان رادیو پخش میکند و محبتش رابا تمام وجود روانه جان گلها میکند.
هرکس وارد گلخانه نُقلی پدربزرگ میشود، درک میکند این گلها جنس دیگری دارند.
روی بهارخواب نشسته بودم وچایی می خوردم که پدربزرگ صدایم زد:«بیا باباجان. بیا گلها رو ببینولذت ببر.»
چشمی میگویم وگوشی به دست میروم تا چندعکس یادگاری هم بگیرم.
درهمان حین که پدربزرگ باقیچی مثل مادری مهربان،به سَروروی گلها رسیدگی میکند، زیرلب برایشان دعاهم میخواند،
جای چندگلدان راجابجا میکندو میگوید:« دخترم.خیلی قدردان این دورهم بودنها باشید.چشم بهم بزنید تمام میشود.»
من که دمدر ایستاده بودم،با فرستادن هوای تمیزبیرون به ریه هایم حال میدهم وتک بیت موردعلاقه پدربزرگ را میخوانم:به قول خودتون «عزیزان قدریکدیگر بدانید/
اجل سنگ است و آدم مثل شیشه.»
پدربزرگ لبخندزنان همانطورکه گلخانه را ترک میکند،روبه من میگوید:«هاباریکلا باباجان. حالا بیابریم چای آتیشی بخوریم که سردشد.»
لحظه آخربه گلها نگاه میکنم و روبه آنها میگویم:«الحق که گلهای خوشبختی هستید.»
✍فاطمه لشکری
#ماجرای_پدرمادربزرگ
#پدر
#خانواده
#لحظهنگاشت
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.