eitaa logo
نویسندگان جریان
586 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
127 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱زهرا پیام داد که امشب زودتر حدیث کساء بخوانیم؛ معتقدم که جلو‌افتادنِ کساء‌خوانی امشب، نه بر حسب اتفاق که تقدیر خدا بود. اولین شبی بود که از مفاتیحِ گوشی نمی‌خواندم. مفاتیحِ چرمیِ زیپ‌دارم را بالاخره از کمد بیرون آورده بودم و دنبال صفحه حدیث کساء می‌گشتم. حتی اولین بار بود که روی تخت نه، عروج کرده بودم به کف اتاق و چهارزانو نشسته بودم رو به قبله. شروع کردم به خواندن. رسول‌الله آمد و از دست محبوبه‌اش عبای یمانی را گرفت. حسن آمد و پشت بندش حسین. بوی خوش بهشت، خشت به خشت خانه را مدهوش کرده بود. مادر به نور دیدگانش گفت: «که آری!منشأ آن مشک و عنبر ربّانی رسول الله است؛ پدربزرگتان.» نمی‌دانم أباحسن دق‌الباب کرده بود یا نه که آیناز گفت:«داره بارون میاد». پریدم، آن‌چنان که خرگوش با دیدن هویج بپرد. این میان یلدا چشم‌هایش برق زد که: «بچه ها بریم پایین؟» من رفته بودم. مفاتیح را نبسته، همانطور که می‌خواندم دمپایی به پا کرده و رفته بودم. از همان وقت که قدم به راهرو گذاشته بودم، می‌دانستم باران آنقدر غنیمت است که نباید منتظر آسانسور ماند. خواندم و پله ها را پایین آمدم، خواندم و پله ها را پایین آمدم. طبقه سوم و دوم و هم‌کف. راه‌پله را که می‌آمدم پایین، جمعِ اهلِ کساء جمع شده بود‌‌. نبیِ خدا دست راستش را بالا برده بود و می‌خواند: «اللهُمَّ اِنَّ هؤُلاءِ اَهْلُ بَيْتى وَ خاصَّتى وَ حامَّتى، لَحْمُهُمْ لَحْمى، وَ دَمُهُمْ دَمى، يُؤْلِمُنى ما يُؤْلِمُهُمْ، وَ يَحْزُنُنى ما يَحْزُنُهُمْ، اَنَا حَرْبُ لِمَنْ حارَبَهُمْ، وَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ، وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُمْ، وَ مُحِبٌّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ، وَ اِنَّهُمْ مِنّى وَ اَنَا مِنْهُمْ» زیر سقف آسمان که رسیدم خدا دریا و کشتی‌اش را و آسمان و شمس و قمرش را و زمین و مردمانش را نشانِ جبرائیل داده بود و گفته بود که همه‌ی این‌ها را دیدی؟ خلق نکردم مگر به سبب مُحِبّتِ این پنج‌تنِ شریف.» قطره‌های باران از یکدیگر سبقت می‌گرفتند. من می‌دیدم که سبقت می‌گیرند. از بلندای ابر سقوط می‌کردند به صفحات مفاتیح؛ خودشان را می‌کوبیدند به کلمات. چون جبرائیل حیرت زده می‌پرسید: «بار اِلها! کیستند این پنج عزیز کرده؟ مرا هم در جمع آنها جایی هست؟» قطره های باران یک به یک روی کاغذِ سفید مفاتیح و سیاهی جوهرش می‌نشستند تا خودشان را به هبوط جبرائیل برسانند و سهمی در آن داشته باشند.هبوطی که غایت عروج بود. بودن زیرِ آن‌عبای یمانی، رفیع‌ترین مرتبه‌‌ی عبودیت است، مگرنه؟ رسیدم به آن‌جا که رسول‌الله برای برادر و وصی و خلیفه و صاحبِ لواءش، علی، سوگند می‌خورد به خدایی که اورا برگزید و به رسالتی همرازِ خود کرد، که هیچ شیعه و محبّی نیست که این داستانِ شورانگیزِ ما را یاد کند مگر و اِلَّا که نَزَلَتْ عَلَيْهِمُ الرَّحْمَةُ وَ حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلائِكَةُ. بار خدایا! قطرات باران همان ملائک تو هستند که بر گرداگرد من فرود می‌آیند. غیر از این است ؟ آنگاه علی قسم خورد به پرودگار کعبه که شیعیانش رستگارند و داستان در اوج تمام شد. اوجی که علی بود‌. ✍نجمه اصغری نکاح 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.