8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جاده
مدتهاست من و این جاده رفیق هم شدهایم.رفیق روزهای دانشجویی!
برف و باران،طلوع و غروب خورشیدش را تجربه کردهام.
جاده جای عجیبی است.
محال است آدم را به فکر کردن وادار نکند.
تو را به سفری درون خودت میبرد.
ظاهراً به مقصد نزدیکتر میشوم،اما مُدام ازخود میپرسم از سفر درون چه خبر؟
پیچوخم جاده،درست مثل مسیرِ زندگیام میماند.
گاهی گذر زمان برایم سخت میشود تا بزرگ شدنرا یاد بگیرم و گاهی آسان،تا باز سنجیده شوم و تسلیم راحتی نشوم.درواقع همان «انَّ مَعَ الْعُسرِ يُسْرًا» در کنار«لَقَد خَلَقنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ».
به کوه و دشتهای کنار جاده نگاه میکنم.
چقدر خالقشان باحوصله همه چیز را آفریده است.وسعت و بزرگی دشتها مرا یاد فرازی از دعای کمیل میاندازد«لاَ يُمكِنُ الْفِرَارُ مِن حُكُومَتِكَ».جملهاش تلنگری میشود تا جای خودم را بفهمم.
با صدای بوقی که راننده اتوبوس میزند حواسم به خود جاده بر میگردد.
ماشین ها از هم سبقت میگیرند تا زودتر به مقصد برسند. اما کدام مقصد؟
آیا در مسائل زندگی هم حواسم به «فَاستَبِقُوا الْخَيْرَاتِ» هست؟!
چشمم به تابلوی کنارجاده میافتد. نوشته «پیچ خطرناک».وقتی به گذشته فکر میکنم میبینم چقدر شبیه این تابلو را خدا جلوی چشمهایم گرفته بود ومن غفلت کرده بودم.خواستم قید پیشرفت را بزنم اما جمله «وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» دوباره مرا زنده کرد.
مثل کسی که روزها تشنه بوده و حالا به آب رسیده است.همانقدر لذت بخش.
آری!محال است جاده آدم را به فکر کردن وادار نکند.
✍فاطمه لشکری
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم
#معرفی_کتاب_کودک
نام کتاب: مامان من کو؟ خرگوش کوچولو
ترجمه و نشر: توسط شهرقلم
گروه سنی: ۳+
🐰🐰🐰🐰🐰
کتاب مامان من کو کتابی با جلدسخت است و ماجرای خرگوش کوچکی را دنبال می کند که در لابه لای حیوانات مختلف، به دنبال مادرش می گردد و هر کدام از دوستانش با بیان شباهت های حیوانات که در متن و نیز در تصویر آمده او را به سوی جستجوی بهتر راهنمایی می کنند.
بیان این تفاوت ها دقت کودک را در تشخیص بیشتر می کند و به او مفاهیم مختلفی را اعم از اندازه، جنس و... می آموزد.
طراحی جلد این مجموعه طوری است که شکل و جنس تقریبی حیوانات را نشان میدهد. همچنین اگر شکم این حیوانات را فشار دهید سوت میزنند.
🎁🎁🎁🎁🎁
#مامان_من_کو؟
#خرگوش_کوچولو
✍ آمنه افشار
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
بسم الله الرحمن الرحیم
#ادبیات_کودک
"نقش فلسفه در ادبیات کودک و نوجوان"
▪️فلسفه در ادبیات کودک نقش بسیار مهمی ایفا میکند و به عنوان یک پل ارتباطی میان تفکر عمیق و دنیای خیالی کودکان عمل میکند. این ارتباط به کودکان کمک میکند تا سوالات بنیادی درباره زندگی، وجود، اخلاق و حقیقت را مطرح کنند و به دنبال پاسخهای خود بگردند.
▪️یکی از جنبههای کلیدی فلسفه در ادبیات کودک، تشویق به تفکر انتقادی است. داستانها و روایتهای فلسفی به کودکان این امکان را میدهند که به جای پذیرش بیچون و چرا، به بررسی و تحلیل موضوعات بپردازند. این نوع ادبیات میتواند به آنها بیاموزد که سوال بپرسند، نظرات مختلف را بررسی کنند و به نتیجهگیریهای منطقی برسند.
▪️علاوه بر این، فلسفه در ادبیات کودک میتواند به کودکان کمک کند تا با مفاهیم پیچیدهای مانند عدالت، آزادی، عشق و دوستی آشنا شوند. این مفاهیم به طور غیرمستقیم از طریق شخصیتها و داستانها به آنها منتقل میشود و به آنها این امکان را میدهد که ارزشها و اصول اخلاقی را در زندگی خود درک کنند.
▪️فلسفه همچنین به کودکان کمک میکند تا دنیای خود را از زوایای مختلف ببینند و به تنوع افکار و فرهنگها احترام بگذارند. این تنوع به آنها یاد میدهد که هر فردی ممکن است دیدگاهها و تجربیات متفاوتی داشته باشد و این تفاوتها بخشی از زیبایی زندگی هستند.
▪️در نهایت، ادبیات کودک با ترکیب فلسفه، به کودکان این امکان را میدهد که نه تنها داستانهای جذاب را بخوانند، بلکه به عمق آنها فکر کنند و درک عمیقتری از خود و دنیای اطرافشان پیدا کنند. این فرآیند نه تنها به رشد شناختی آنها کمک میکند، بلکه به توسعه عاطفی و اجتماعیشان نیز یاری میرساند.
✍ سمیرا خسروپور
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
داستانِ این روزهای فلسطین، قصه درد در کنار خنده و شادی است. مردمانی که دیروز در دست صهیونها بودهاند حالا در کنار خانوادههایشان نفس تازه میکنند. برخی نمیدانستند، یکی یا چند عزیزشان شهید شده.حالا که برمیگردند همزمان با واقعیتهای رفت و آمد این روزگار مواجه میشوند.(انا لله و انا الیه راجعون)
چه دردِ سنگینی است این درد و چه حجم عظیمی از غمها دارد اینکه ندانی عزیزت رفته و تو در کنارش نبودی.
امّا ملت فلسطین، به چشمانِ خود چه دردها که دیده و چه رنجهایی را تحمل کرده. برایش افتخار آفرین است که خانوادهاش در زمرهٔ شهدا باشد اما غمش از این است که چرا این رژیم غاصب باید آنها را محبوس کند و طعم خوش زندگی را از آنها بگیرد. این سوالی است که نمیشود با عقل پاسخ داد بلکه قلبها باید بتپد. اندیشهها به کار بیفتد و حماسه ها بیافریند!
#فلسطین
#مقاومت
✍مائده اصغری
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
اخیرا خیلی با این موضوع سروکله میزنم که اگر من شیعه ام و اگر منتظر پس چه کاری از دستم بر می آید برای امامم؟ اکثر مردم فکر میکنند امام داریم برای شنیده شدن دعاهایمان، یا فکر میکنند امامان برای گذشتگان بوده و تمام شده اند. در پیچ و خم شلوغی زندگی هایمان گم شدیم و امام حاضر را فراموش کرده ایم. اما حالا بعد از گوش دادن به سلسله جلسات آقای پناهیان درمورد تحجر فکری، شروع کردهام به فکر کردن درمورد راههای کوچک و به ظاهر کماهمیت برای اثبات انتظارم...
همینجور که سفارش های پشت سرهم لباس را تمام میکردم و درنهایت بالشت سنگینی که دوختم و پر از خورده پارچه های لباس ها کردم، با حجم عظیم پارچههای بلند و بی استفاده روبرو شدم.
یادم آمد سالها پیش یک نفر سر پارچههای کارگاه تولیدی اش را نذر کرده بود و رسانده بود دست ما! ما هم کلی پاپیون دوختیم برای گل سر دختربچه ها تا در جشن عید غدیر پخش کنیم.
این شد که از عصر همان روز وقت و بی وقت بین کارهای خانه و خیاطی های نصفه و تمرین های رنگ نشده، دوختن کش سر را آغاز کردم به نیت روز مبعث. برایم وقت هایی که به جای فضای مجازی، خرج دوخت این جینگیل جات میشد قشنگ و دوست داشتنی بود.
درست است که امسال تنهایی دست به کار شدم اما از نتیجه کار راضیام، تا خدا چه امضایی پای کارم بزند: قبولی یا مردودی...
✍حلیمه زمانی
#مبعث
#استقبالمبعث
#انتظار
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
روضه خوان به میانه روضه رسیده است.به نفس نفس افتاده.محکم روی پایش میزند.
روضه خوان نفس کم میآورد. یک جرعه آب شاید کمکی کند ولی چیزی که من میبینم حالی است شبیه جان دادن از شدت شرمساری.شرم از جملاتی که دارند توی ذهنش پشت هم قطار میشوند تا یکهو بریزند بیرون و روضه خوان به تجربه میداند از ثانیه های بعد دیگر هوای اتاق تمام خواهد شد و نجواهای پنهانی زنان با امام به شیونهای مدام تبدیل خواهد شد.
روضهخوان چشمانش را میبندد و فریاد میزند:
*السلامُ علی مُعَذّب فی قَعرِ السُّجون...*
*سلام خدا بر آن کسی که در ته زندان ها، عذابش میکردند.
ته زندان؟ مگر زندان ته دارد؟ مگر کف زندان نباید بگوید؟ چرا ته؟؟
صدا اوج میگیرد:ذِي السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُيُودِ..
____
شب در تاریکی اتاق نور موبایل چشمم را میزند ولی کار واجبی دارم .
چرا ته زندان گفت؟
جستجو میکنم زندان موسی بن جعفر و....
آه.
جانم فدای شما یا موسی بن جعفر.
تاریخ روایت کرده که شما در زندانی به نام مطامیر زندانی بوده اید.جایی برای نگه داشتن غله، در اعماق زمین. شاید سی متر، ده متر آخرش بی هیچ پله ای.
گندم را آنجا نگه میداشته اند که هوا بهش نرسد و نگندد که تاریک باشد و تازه بماند.
حفره ای عمیق و پلکانی،انتهایش پهن و سرش تنگ،نه میشده بشینی نه حتی بایستی.
گندمها جا میشدند اما قامت رشید شما خمیده هم درست جا نمیشده.
کاش حداقل دست و پایتان باز باشد؟ نه! تاریخ با وقاحت نوشته غل و زنجیر را به دست و پایتان جوش داده بودند.آه....
ذِي السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُيُودِ..
استخوان مرضوض یعنی خرد شده و این را دوجا شنیده بودم در روضه های مادرتان و در روضه جانکاه جدتان سیدالشهدا.تنها این دو جا استخوان ها خرد شدند.
آقای صبور من ؛ روایتی خواندم که بعد از آن زیستنم در دنیا بار سنگینی شد بر دوشم و آن اینکه شما بین تحمل عذاب زندان مطامیر و عذاب بر شیعیانتان، اولی را انتخاب کردید.
چه بسیار بلاها و عذاب ها از ما برداشته شد بواسطه درد و رنج بی حد شما در عمق سیاه و خفه ی مطامیر.
نفس کم میآورم و دلم از جا کنده میشود. آقای آقاها، باب برآورده شدن حاجات، ماهم در زندان مطامیر دنیا اسیریم، هوا نداریم.قدمان زیر بار تنهایی و سختی خم شده و قامتمان راست نمی شود.میشود دعایمان کنی که از زیر زمین به آسمان برگردیم؟ میشود برایمان زندگی در روزگار ظهور را بخواهی؟
سلام بر تو یا موسی بن جعفر یا باب الحوائج.
عادتکم الاحسان و سجیتکم الکَرم...
#شهادتامامکاظمعلیهالسلام
ارسالی یکی از اعضای محترم کانال
خانم وحیده محمودی.
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
نویسندگان جریان
اوایل نوجوانی، اولین کتابِ عاشقانه زندگیام را خواندم؛افسانهی گل و نوروز. گل دختر قیصر روم بود اما هیچش به شاهزادههای حریرپوش و آستینپفی که سرخابسفیداب کرده، روی تخت مرمرین مینشینند تا صف خواستگاران و چاکران از جلوی چشمان مُکتَحل و دلرباشان عبور کند، نمیمانست. گل، لباس رزم میپوشید؛مردانه و مُسَلح. صدا کلفت میکرد و باد به غبغب میانداخت و زهِ کمان را بیشتر و بهتر از شوالیههای پدرش میکشید و تیرها را تیز تر به هدف میکوباند. نقاب به صورت میبست و شهر به شهر میرفت تا جنگاوران و پهلوانانشان را بیآبرو کند. کسی هم خبردار نمیشد که از زن باخته است. نوروز هم توی یکی از این مبارزات به او دل داد. گل و نوروز را خواندم و این الگو در ذهنم شکل گرفت که زنِ مبارز، زره میپوشد. زنانگیاش را پنهان میکند بعد به میدان میرود. تا به امروز هم، شیفتهی این بودهام که مردانه بپوشم و مردانه سوار اسب شوم و مردانه تیر بیاندازم و در رویاهایم دائماً این شیوه را پیاده کردهام.
امروز اما زنی از راه رسید و الگوی ذهنیام را بهم زد. راهی را رفت خلافِ رویاهای من. راهی که به واقع نزدیک بود و اصلا خودِ واقعیت بود.
چادر، نمادِ زن مسلمان است و مبارزه، رسالتِ هر مسلمان. امروز زنی را دیدم که زنبودنش را پنهان نکرد و با تمامِ زن بودنش به میدانِ رسالت آمد. پارادوکس عجیبی بود.
نسیم، چادرش را به بازی گرفته بود و آشفته میرقصاند و لابهلای سبزهها گم میشد. و او تماماً استوار، مقابل تانکِ یکی از مجهزترین ارتش های دنیا، ایستاده بود _تانکی که بعید است توفان هم ذرهای بلرزاندش_. زن، جلودارتر از هر مردی،چشمدوخته به تیرباری که پیشانیاش را هدف گرفته بود، فریاد میزد و با انگشت خط و نشان میکشید. با انگشتانی که به ورز دادن خمیر نان و بافتن گیسوی دخترکان آشناتر است تا اسلحه. زن سر تا پا مبارز بود. مبارزی که زن بودنش را پنهان نمیکرد. بلکه آن را علم میکرد و میکوبید توی سر مرد بزدلی که پشت آهن پاره های تانک پنهان شده بود و جرئت بروز مردانگیاش را نداشت. زنِ مبارز، لباس رزمش چادر بود و سلاحش، کلمات.
✍ نجمه اصغری نکاح
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«مبعث را چه مینامی؟»
شاید اگر از من بپرسند که مبعث را چه میدانی؟ چه درک میکنی؟
بگویم،
دیدنِ آنچه هستم، آنچه از درونِم اوج میگیرد و به قلبِ دیگری فرود میآید.
آنچه تاثیر میپذیرد و تاثیر میگذارد.
حرفی که میتواند رحمتی را بگستراند، ممکن است بغض را بنشاند برجان دیگری!
مبعث یعنی،
برانگیختن آنچه از درونِ ما شعله میگیرد و میتازد. آگاهی از آن هم کمک میکند بر جاری سازی ارتباطاتِ آدمی.
بماند برما جریان سازی روابطِمان در لحظه به لحظه زندگیمان.
✍️ مائده اصغری
#ماه_رجب
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.